kootevall
kootevall
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

قفل دل

بندی تن شده ام محبسِ من شد جانم

آرزومند فراری شدن از زندانم

بُعد دیوار شد هر جزء وجودم در چشم

قفل دل را بگشا ، لطف کن ای جانانم

ببر از قالب تن تا به جهان دگرت

با نگاه تو خوشم حضرت حق ، یزدانم

بجز از مهر تو هیچم نبود امّیدی

با امید تو شود سختی ره آسانم

این دو روزی که در این دامگهت افتادم

بوده کفران و گناه دگران تاوانم

سوختم ، شعله کشیدم و شدم خاکستر

بده دستور به بادی که کند ویرانم

ببرد هرطرفی ذرّه جسمم با عشق

بشوم خاک ره کشور خود ، ایرانم .

محبسجانانیزدانجهان
متفاوت هستم ، شاعری ایرانی با نگاهی ویژه ؛ بینشی انسانی اهل شعر و واژه ، جمله را میکاوم گاه صاف و آبی ؛ گاه هم بارانی جنس من از هجرت ،ره سپردن کارم عاشق تغییرات ؛ریشه ای ، بنیانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید