کوثر گلیج
کوثر گلیج
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

/نامه #شصت_و_چهارم به میشکا/

پرنده کوچکم سلام!

این نامه را وقتی برایت مینویسم که معجزه بزرگی برایم رخ داده است و من شادی را در اعماق قلبم و با تک تک سلول هایم حس میکنم. اینکه این اعجاز دقیقا چیست و چه تاثیر عمیقی بر زندگیِ فردی و اجتماعی ام خواهد داشت در حال حاضر اصلا مهم نیست. میدانی چیزهای خیلی مهم هم وقتی موضوع بحث آدم نباشند دیگر اهمیت ویژه ای ندارند. من میخواهم از «اعجاز» حرف بزنم.

اولین چیزی که میخواهم به تو بگویم از مهم ترین و قابل دفاع ترین جمله هایی است که تا به امروز از زندگی دریافت کرده ام. «معجزه ها لزوما واقعه ای عظیم و رویدادی خارج از چهارچوپ باور نیستند، گاهی اعجاز را باید میان ساده ترین لحظات و روزمرگی های تان پیدا کنید و همین یافتن ها، پیدا کردن ها و شوق کنکاش میتواند معجزه ای برایتان بسازد.»

میشکای عزیزم؛ معجزه، مفهومی به لطافت پوست یک نوزاد و به شیرینی یک خوشه انگور رسیده است. به زیبایی، نظم و سازمان یافتگی دانه های انار در کنار هم و به روشنایی پرتویی است که هنگام ظهر از لا به لای پرده و پنجره میگذرد و خود را به فرش هزار نقش واگذار میکند. معجزه امید بخش است به قدرتمندی نگاه یک مادر که مشوق حرکت میشود.

معجزه، گاهی از جنس واژه است، مانند تک تک جملاتی که روز تولدت از رفقایت میشنوی یا شاید هم شبیه نامه اول کتاب نزار قبانی. بعضی ها فکر میکنند معجزه، مادی است. اسکناس و سکه و طلا است؛ اما من هیچ وقت تعلقی به امثال این چیزها نداشته ام. ثروت های مادی زندگی را تسهیل میکنند ولی هرگز ضامن خوشحالی شما نمیشوند. من خیل عظیمی را دیده ام که پول در حساب بانکی و جیب و کیفشان غوطه ور بود اما در دلشان اندازه الکترونِ یک اتم، شادی یافت نمیشد. البته من نمیگویم ثروت و شادی رابطه عکس دارند، حرف من این است که در مال و مکنت دنبال معجزه نگرد. در این رابطه حرف زیاد دارم. در نامه های بعدی برایت خواهم نوشت.

دوست شنوای من، معجزه، گاهی از جنس احساس است. احساسی که مدت ها تشنه اش بودی و پس از انتظار فراوان از آن سیراب شدی. مثل حسی که غنی در _احلی صوت_ داشت و هنگامی که از دخترک زیبای سوریه ای میپرسند چه حسی داشتی؟ کوتاه و مختصر و کامل میگوید «فرح». آیا همین احساس فرح، معجزه نیست؟ (لینک ویدئو: https://www.aparat.com/v/BozYM/) میدانی ما عادت کرده ایم که همه چیز را سخت کنیم. از یک پیرمرد شصت ساله میپرسی آیا تا به حال معجزه ای برایت رخ داده است و او بعد از فکر کردن میگوید نه.

سخن را کوتاه میکنم. چون اساسا ماجرا طویل نیست؛

اعجاز، محال نیست. از خدا معجزه بخواه! و عمیق نگاه کن تا بتوانی اعجاز پدیده ها را بیابی و شکر کنی. همین و بس!

باز هم برایت مینویسم میشکای عزیزم! تو هم نامه هایم را بی جواب نگذار.

«چه کردی با نگاه من که از اعجاز چشمانت/تمام گم شدن هایت نشان گردید و پیدا شد»


دچار به کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید