◀️ اين بار برايت جور ديگري مينويسم؛حرف هايي را كه هيچوقت قسمت نشد از دهانم خارج شود تا ببيني چگونه با لبانم به چشمانت نگاه ميكنم.
از ميان انبوه كلماتي كه ميان ما رد و بدل شد و با آن عصباني شديم و خنديديم و گريستيم و از نو متولد شديم دنبال حرف هاي آشنا ميگردم
و آن صداي خوشحالي كه روزگاري مورفين بود
حالا اما نه حال من براي تو مهم است و نه من حال دارم حالت را بپرسم.از آن روز هايي كه من بي تفاوت از آنها گذشتم و همه ي دنياي تو بود ؛ويرانه اي مانده كه تو بي تفاوت از آن ميگذري و همه دنياي من شده..
از اين روز ها هم خواهيم گذشت و در پس آن آدم هايي بيرون مي آيند كه تمام احساسشان سنگي شده ولي در پس آن سنگ هاي سخت و اخم هاي گره خورده،هنوز كمي احساس شايد بشود از زير آوار بيرون كشيد كه اگر روزي در شلوغي جايي ديدمت چشمانم بخندند و بخواهد مثل تمام رويا هايم در آغوشت بگيرم؛و بو كنم عطري را كه روزگاري باعث ميشد لبخند بزنم:)))).....
ك.ذ