آنها علم و دانش و فناوری را بهشکل انبوه تولید کردند. اما هیچگاه این میراث بشری را بیچشمداشت مزد و منت و سلطه و تحقیر به دیگران ندادند.
میگفتند علم برای علم و هنر برای هنر، اما عمل و کردارشان چیز دیگری بود.
گاهی هم خواستند به زندگی انسان و جهان، جهت بدهند. اما دستکم در سدههای اخیر هرگاه جهتدهی کردند به کژراهه و بیراهه رفتند و بردند. «ایسم»های پرهزینه و کمفایده، یکی پس از دیگری.
مارکسیسم، فاشیسم، صهیونیسم، فمینیسم، کاپیتالیسم و امروز در دههی دوم از قرن بیستیک و از پسِ قرنها تجربه و دانش و پیشرفت: ترامپیسم !
در قرن بیست، دو جنگ بزرگ و ویرانگر به دنیای بشریت تحمیل کردند. جنگهایی چنان وحشتناک که انسان تا آن زمان مصیبتی مانند آن به خود ندیده بود.
دو هدیهی بیمانند به انسان و جهان دادند: بمب اتم و سلاح شیمیایی،
تقدیم به هزاران هزار انسان بیگناهی که از نگاه ایشان، سهمشان از «حقوق بشر» تنها این بود که وسیلهی آزمایش زرادخانهی اتمی و شیمیایی این جانیان شیکپوش دنیای متمدن باشند.
آنها هر جا خواستند سکانداری کنند و اختیار کشتی توفانزدهی بشریت را بهدست گیرند، سر از ناکجاآباد درآوردند.
یک روز به صخرهی سخت مارکسیسم خوردند و روز دیگر در گرداب فرویدیسم فرو رفتند و آنگاه در مرداب کاپیتالیسم و لیبرالیسم پهلو گرفتند، بهگمان آنکه ساحل نجات را یافتهاند، غافل از آنکه تا خرخره در باتلاق فرو رفتهاند و لجنزار ترامپیسم نشانهی آشکار این نابودی است.
آنها در این مرداب دست و پا میزنند و بعید نیست که بخواهند دیگران را نیز با خود غرق کنند، چرا که ظاهر آن را به انواع زرق و برق فریبنده و چشمنواز آراستهاند.
و امروز چه زننده و خفتبار است برای برخی میراثداران اندیشه و عرفان بیمانند مشرقزمین که قیکردهی متعفن «ایسم»های شکستخورده را وسیلهای برای ابراز وجود و اظهار فضل و گمراهی خلق یافتهاند.
دهها سال پیش از این، اقبال لاهوری چه زیبا و پرمعنا سرود:
بیا که ساز فرنگ از نوا در افتاده است
درون سینهی او نغمه نیست، فریاد است.
زمانه کهنهبتان را هزار بار آراست
من از حرم نگذشتم که پختهبنیاد است.