یکی از روشهایی که گاه در مباحث تاریخی بهکار میرود و اغلب با رویکردی غیرعلمی، عوامفریبانه و جانبدارانه از آن بهرهبرداری میشود، این است که یک رویداد تاریخی را آنگونه که دوست دارند روایت میکنند و مفروض میگیرند و بر پایهی آن، تلاش میکنند در مسیری منطبق بر تمایلات خویش، رویداد دیگری را اثبات کنند و نتیجهی دلخواه خود را بگیرند.
در این روش در حالی که هنوز مفروض نخست نیازمند توضیح و تبیین و اثبات است، فرض و نتیجهی دیگری را از دل آن بیرون میکشند و بهعنوان یک رویداد یا تحلیل تاریخی به مخاطب عرضه میکنند.
یک نمونه از کاربرد این روش را میتوان در کتاب تمدن ساسانی نوشتهی علی سامی مشاهده کرد. نویسنده نابودی کتابهای ایران را در حملهی اسکندر قطعی فرض کرده و سپس چنین نتیجه میگیرد که وقتی اسکندر که برخاسته از فرهنگ و تمدن یونان بود، آثار مکتوب ایران را نابود کرده، پس قطعاً و به طریق اولی اعراب نیز که فرهنگ و تمدنی در سطح پایینتر داشتند، کتابهای ایران را در زمان سرنگونی ساسانیان از بین بردهاند.(جلد یک، صفحهی ۸۳)
نمونهی دیگری از کاربرد این روش را میتوان امروزه در سطح جامعه و فضای مجازی مشاهده کرد که ضمن آن، شبههی تحریف قرآن القا و ترویج میشود.
در اینجا چنین گفته میشود که در حملهی مغول همهی آثار و میراث مکتوب گذشته از میان رفته و در نتیجه قرآنی که اکنون در اختیار ماست، همان قرآن اصلی و اصیل نیست و پس از حملهی مغول نوشته شده و تحریف شده است.
دستکم دو ایراد را میتوان به این روش وارد دانست:
یک) در مباحث و پژوهشهای تاریخی، اثبات وقوع یک رویداد تنها از راه ارائهی اسناد معتبر امکانپذیر است نه با تحلیل و حدس و گمان و مقایسه و مانند آن.
دو) این روش در دل خود بر گونهای عوامفریبی و مغالطه استوار است. چرا که شخص بیش و پیش از آنکه رویداد نخست و پیشفرض خود را بهدرستی و روشنی تبیین و اثبات کند، آن را پایهی اثبات و استنتاج مطالب بعدی قرار میدهد.
ضمناً دربارهی نابودی کتابهای ایران در حملهی اسکندر، مستنداتی اطمینانبخش وجود ندارد و حتی اگر هم وجود داشت، نمیتوانست همچون دلیل و سندی برای اثبات تکرار این رویداد در حملهی اعراب مطرح شود و البته نابودی کتابهای ایران در حملهی اعراب، قطعاً دروغ است.
همچنین در حملهی مغول بخشی از میراث مکتوب ایران و اسلام از میان رفت نه همهی آن که بتوان تحریف قرآن را از آن نتیجه گرفت.