از مولانا وام گرفتم که زادگاهش بلخ است و بلخ، از کهنترین مراکز فرهنگ و تمدن ایران، امروزه شهریست در افغانستان
سخن مولانا را اگرچه قرنها بر آن گذشته، امروز همهی آنها که در اصفهان و شیراز و تهران و هرات و کابل به فارسی سخن میگویند، روشن و بیابهام درمییابند.
از معاصر هم اگر بخواهم نمونه بیاورم، کم نیست مثالهایی که یگانگی و درک و درد مشترک دو ملت ایران و افغانستان را نشان میدهد:
«این ملت من است که
دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمربند کرده است.»
چه فرقی دارد این شعر از یک شاعر اهل هرات باشد یا پنجشیر یا مشهد یا شیراز، وقتی کلام و پیام آن را با همهی وجود و احساس درمییابیم؟
کور باد و دور باد هر سخن و تحلیل و تصویر و تلقینی که اتحاد دو ملت ایران و افغانستان را به قصد تضعیف و تخریب نشانه رفته باشد و تا آنجا که در تاریخ قرنهای اخیر خواندهام، انگلیس، بزرگترین دشمن دو ملت بوده و همچنان نیز هست و هر بار به عنوانی و بهانهای در پی فتنه و فریب و دامن زدن به درگیری و دعوا در میان برادرانیست که هزاران سال تاریخ و فرهنگ و باور و زبان و سرگذشت مشترک، آنها را به هم پیوند داده و البته که شیطنت و فریبکاری انگلیس و صهیونیسم و امثال آن، حقیرتر از آن است که این رشتهی دیرین و زرین بگسلد.
چنانکه مولانا به زیبایی گفته است:
«نیست خفاشک عدوی آفتاب»