هیجده آبان، روز بزرگداشت محمد اقبال لاهوری، شاعر و اندیشمند برجستهی جهان اسلام است.
نگاهی گذرا به برخی اشعار اقبال، دربردارندهی نکاتی قابل گویا و قابل تأمل است.
نگاه اقبال فراتر از قومیت و نژاد و زبان و جغرافیاست:
هندی و چینی سفال جام ماست
رومی و شامی گِل اندام ماست
از حجاز و چین و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
اقبال شیفتهی فرهنگ و تمدن ایران و اسلام است:
مرا بنگر که در هندوستان دیگر نمیبینی
برهمنزادهای دردآشنای روم و تبریز است
با وجود آشنایی با برخی زبانهای شرقی و غربی، علاقهی فراوانی به زبان فارسی دارد:
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرینتر است
معتقد است توانمندیهای قابل توجهی در درون جامعه و فرهنگ و تمدن مسلمانان وجود دارد:
تا نگاهی افکنی بر روی خویش
میشوی زنجیری گیسوی خویش
به فرد و جامعهی مسلمان و شرقی توصیه میکند که خود را و میراث تاریخی و فرهنگی و ظرفیتهای خود را بشناسد، معرفی کند و به کار بگیرد:
گرمرو در جستجوی سرمهای
واقف از چشم سیاه خود نهای
و از اینکه خود را نبیند و نشناسد و به امید دیگران باشد و خود را پایینتر از دیگران ببیند، انتقاد میکند و آن را مانع شکوفایی استعدادها میداند:
بیم چون بند است اندر پای ما
ور نه صد سیل است در دریای ما
مثل نی خود را ز خود کردی تهی
بر نوای دیگران دل مینهی
ای گدای ریزهای از خوان غیر
جنس خود میجویی از دکان غیر
رفتار مسلمانان و دوری آنها از اصول و مبانی اصیل و سازندهی اسلام را مورد انتقاد قرار میدهد:
کعبه آباد است از اصنام ما
خندهزن کفر است بر اسلام ما
خودناشناسی و نداشتن هدف و آرمان را مشکل مشرقزمین میداند:
خاور که آسمان به کمند خیال اوست
از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست
معتقد است مشکلات مسلمانان ناشی از رویگردانی و عمل نکردن به آموزههای اسلام و پیامبر اکرم است:
تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت
اقبال تحصیلکردهی غرب است. با این حال نگاه او به تمدن غرب همراه با واقعنگری و آسیبشناسیست. علم و فرهنگ و اندیشهی غرب را کامل نمیداند:
قدح خردفروزی که فرنگ داد ما را
همه آفتاب لیکن اثر سحر ندارد
گذشته از این، فرهنگ و تمدن غرب را درگیر و دچار مشکلات و بحرانهای جدی میداند:
بیا که ساز فرنگ از نوا درافتاده است
درون سینهی او نغمه نیست، فریاد است
مشرقزمین و مسلمانان را به عرضه و ارائهی سخنی نو و الگویی جایگزین فرامیخواند:
اگر در دل جهانی تازهای داری برون آور
که افرنگ از جراحتهای پنهان بسمل افتاده است.
اقبال به آینده امیدوار است و امید میدهد:
مهر و مه روشن ز تاب ما هنوز
برقها دارد سحاب ما هنوز
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما
با موج درآویز
نقش دگر انگیز
تابنده گهر خیز