یکی از سخنرانیهای آقای رائفیپور را با عنوان حقیقت ذوالقرنین گوش کردم. اتفاقاً طولانی بود، نزدیک سه ساعت. چند نکته را برداشت کردم. به اختصار مینویسم.
یک) آقای رائفیپور بدون اینکه دانش و تخصص لازم و کافی را داشته باشد، در حوزههای گوناگون مذهبی و تاریخی و اعتقادی وارد میشود. این ورود هرگاه بهعنوان یک علاقمند به یادگیری باشد، پسندیده است اما لحن بیان و روش ایشان بهگونهایست که در مخاطب این احساس ایجاد و تقویت شود که گویا یک صاحبنظر سخن میگوید.
دو) آقای رائفیپور در موضوع حدیث و روایت، تفسیر قرآن، بیان و تحلیل تاریخ و امثال این مباحث که هر یک نیازمند تخصصی ویژه است، وارد میشود و اظهارنظر میکند. در حالی که گاهی حتی نمیتواند نام یک کتاب تاریخی را درست تلفظ کند.
سه) سخن گفتن آقای رائفیپور آمیخته با هیجان و احساس و بازی با کلمات و آب و تاب و اعتماد به نفس اغراقشده است. این ویژگی از یکسو نشاندهندهی ضعف دانش و تخصص اوست و از سوی دیگر امکان اثرگذاری بر مخاطب جوان را افزایش میدهد. نتیجهی چنین روشی، پرورش هوادار و مریدِ متعصب است نه شاگردِ محقق.
چهار) هر چه بیشتر در سخنان آقای رائفیپور دقت میکنم، ضعف محتوای آن برایم بیش از پیش آشکار میشود.
پنج) برخی ویژگیها و روش آقای رائفیپور یادآور تجربهی تلخ سازمان مجاهدین خلق(منافقین) و گروه فرقان است. بهویژه در زمینهی برخورد سطحی و غیرتخصصی با متون دینی و پرورش برخی هواداران یکبُعدی.