Leyla.toodeli
Leyla.toodeli
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شب های خاموش 3




شب‌همیشه، به تمامی‌ِ شب‌نیست.

چرا‌ که‌ من می‌گویم‌، چرا که من می‌دانم

که‌همیشه‌در‌اوج‌ِشب، یک پنجره باز است.

پنجره‌ای پنهان؛

که حال بی‌اجازه باز شده است.

زیر لب حرف می‌زند، پنهانی می‌خندد

آشکارا‌ شعر‌می‌گوید و‌ ذوق‌می‌کند‌،

نمیدانم چه شده!

حالِ‌خوشی‌دارد، همچون دیوانگان

رنگ جنون‌گرفته و دیوانگی می‌کند.

نامش چیست؟این‌حس‌،این‌حال!

همان‌که‌وقتی‌به‌‌تو‌فکر‌‌می‌کنم

از‌گوشه‌یِ‌ لب‌هایم‌لبخند‌ چڪه‌می‌کند!

نامش‌چیست؟ این‌ کار، این‌ رفتار!

که‌نشسته‌ام‌‌ و‌ تو‌ را‌ موبه‌مو‌ مرور‌‌میکنم!

وعطر‌تن‌ات‌گیجم‌می‌کند.!

نامش‌چیست؟این‌رویا، این‌خیال؟

احساسِ‌طغیان کرده‌ام‌مظلومانه

در گوشه‌ای از قلبم فرو می‌رود.

خاطرات‌همچون‌قطاری‌

بر ریل‌ِدلتنگی‌ام‌عبور می‌کنند.

ایستگاه‌به‌ایستگاه‌سوار می‌شوند

و هر‌کدام‌سر‌ِجایِ‌خودشان قرار می‌گیرند

و با کولِ باری از تجربه‌

تا پایان همراهی‌ام می‌کنند

اماتو‌مسافرِ همیشگیِ قلبِ من

مسیرِ نیامده را پیاده شدی.

ومن به ناچار

سکوت را انتخاب

راه را برایت هموار

مُـهر بر لب ها

به انتها می‌روم

گویا‌‌ با رفتنت

بی‌رحمانه مرا هم با خود می‌بری

به آن دور دست ها به دور از هر آشنایی!

و ای حال به مثالِ هیزمی گر گرفته، شده‌ام

که عاقبتش تنها خاکستر است.

بعضی وقت ها فرصت بعدی برای جبران

وجود ندارد.

اگر اشتباه کنی یک عمر خود را باخته‌‌ای!

به مثالِ حس نقطه چین بعد جمله‌های ناتموم

گذشته را جنون وار ترک می‌کنم

گویا مجنونی سرمست هستم که

ناشیانه بر تصورات خودم جولان میدهم..

نفسی آسوده میگیرم وبا ذهنی خالی

از جذر‌ و مدِ خاطرات پنجره را می‌بندم


بیخیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید