آدم وقتی بدنیا میاد مثل شکوفه های سفید درخت قهوه است که تا به سن جوونی برسه کم کم از خامی در اومده و مثل میوه های رنگارنگ قهوه رو درخت رسیده...
بعد از مدتی که کمی از جوونی آدم گذشت می چیننش و میبرنش برای یادگیری و بهره کشی در مراحل مختلف زندگی که صیقل بِدَنِش و ناخالصیاشو جدا کنن و بهش سرد و گرم رو بچشونن تا تازه پخته بشه، درست مثل رُست (roast) دونه قهوه؛
حالا بماند که رُست یکی لایته (بلوند)، یکی مدیومه یا دارک...
همین که آدم پخته شد باید منتظر باشه بالاخره یه جایی یه روزی سر یه چیزی یا یه کسی،زیر بار و فشار روزگار و مشکلات تو اوج پختگی خُرد و لِه بشه و تو درد و رنج عصاره وجودش نمود پیدا کنه؛ درست مثل یه فنجون اسپرسو...تلخ و تیره.