ظهر بود
آغاز خداوندی بود
ریگزار عفیف و پاک
گوش میسپرد
به سخنان اساطیری آب
آب، چون نگاهی به ابعاد ادراک
لکلک
مانند یک واقعه سفید
بر لب برکه نشسته بود
حجم مرغوب خود را
در تماشای تجرید میشست
چشم
وارد فرصت آب میشد
طعم پاک اشارت
روز ذوق نمکزار از یاد میرفت
باغ سبز تقرب
تا کجای کویر
صورت ناب یک خواب شیرین؟
ای شبیه
مکث زیبا
در حریم علفها
قربت
در چه سو تماشا
هیچ خوشرنگی
سایه خواهد افکند؟
کی
انسان
چون آواز ایثار
در کلام فضا کشف خواهد شد؟
ای آغاز لطیف
جای الفاظ مجذوب خالی است.
من میلاد بقایی هستم و تولد ماندگار معنی نام من است.