ميلاد بقايي
ميلاد بقايي
خواندن ۳ دقیقه·۴ روز پیش

سفر ذهنی و هنری میلاد بقایی در دنیای سینما

میلاد بقایی / تولد ماندگار در مجله خانه فیلم و هنر ایرانیان
میلاد بقایی / تولد ماندگار در مجله خانه فیلم و هنر ایرانیان

خب جناب بقایی! اجازه دهید با خودتان شروع کنیم. شما تاکنون دو فیلم کوتاه و چندین فیلمک ساخته‌اید که هریک به شکل خاص خود دیده شده و مورد تشویق و تحسین قرار گرفته‌اند. فیلم‌هایی که نام میلاد بقایی را بر زبان مخاطبان جدی سینما انداخت و مشهور کرد. ساخت آثاری با این میزان بدعت، تفکری را میان منتقدان و سینمادوستان برانگیخته و آن این است که بسیاری سینمای شما را به شدت به استنلی کوبریک کبیر شبیه می‌دانند و نبوغ‌تان را با او مقایسه می‌کنند. خودتان این شباهت را در داستان‌پردازی می‌دانید یا ساختار بصری؟

خب به نظر می‌رسد که باید خیلی قدردان این گفتار شما باشم. ممنونم! (خنده) این نکته را در جاهای زیادی خوانده‌ام، اما با نهایت احترام به معتقدین این تئوری، باید بگویم که این بیشتر شبیه یک شوخی بی‌مزه اسکاتلندی است! چنین قیاسی درست مانند این است که بخواهید ارزش یکی از صدها کبوتر رها شده در اولد تاون لندن را با یکی از کوالاهای کمیاب استرالیایی بسنجید! من درست یکی از همان کبوترها هستم و دستاوردهای سینمایی استن (کوبریک) برای من، قله‌ای دست‌نیافتنی است. من هنوز حتی برای این‌که دست‌خط خودم را داشته باشم هم خام و بی‌تجربه‌ام. ساخت همه این آثار به من کمک می‌کند که راه اصلی خودم را بیابم و منحرف نشوم. تنها شباهتی که بین خودم و کوبریک می‌بینم، جاه‌طلبی سیری‌ناپذیری است که در وجود هر دوی ما وجود دارد. من معتقدم که روز مرگ هر سینماگری روزی است که یکی از نقادان اصلی مجموعه آثارش، با تماشای ساخته جدید وی، مشعوف شود و او را فردی همه چیز تمام بخواند! آنجاست که این حقیقت به سراغت می‌آید که: اوه! ببین، فریبت روی سخت‌گیرترین مخالفت هم جواب داده و حالا برو و استراحت کن. به نظرم سراشیبی سقوط یعنی همین!

خب برویم سراغ «تلقین». می‌دانم که سوالم خیلی کلیشه‌ای است اما می‌خواهم بدانم ایده فیلم دقیقا چه زمانی و چگونه به ذهن‌تان خطور کرد؟ این‌که رویاپردازانی را نمایش بدهید که دنیاهای خاص خود را دارند...

خب ایده فیلم وقتی به ذهنم خطور کرد که روزی در دانشکده -حدودا ۲۱ سالگیم - سر زنگ فیزیک، به کوانتوم و فیزیک خاص اشیا و قوانین متناقض عالم رسیدیم. درست همان روز بود که با خودم می‌گفتم: خدایا یک چیزی در زندگی ما انسان‌ها کم است. چیزی که گویا قبلا وجود داشته اما حالا از بین رفته. البته بنا به حجم زیاد درس‌هایم، این ایده رو به فراموشی بود تا اینکه حدود سه سال بعد، وقتی تازه سرگرم ساخت مهر عقیق بودیم، این ایده دوباره به سراغم آمد. این‌که چه خواهد شد اگر در ذهن خودمان فضایی داشته باشیم که هر اتفاقی در آن رخ بدهد و هیچ قاعده‌ای وجود نداشته باشد؟ این برایم در حالی مبدل به دغدغه شده بود که خودم زیاد رویابین نبودم! پس شروع کردم به نگارش فیلمنامه و آن را به شکل کلی آماده کردم. درست سال 1393 بود که می‌خواستم فیلم را کلید بزنم اما مورد فیلمک‌ها پیش آمد و مرا سه سال به سمت و سوی دیگری برد. من تمام این سه سال مشغول ساخت فیلم‌های دیگر بودم. در حالی که هنوز یک ایده میخکوب‌کننده ذهنم را اشغال کرده بود. ظرف این مدت البته داستان را ۲۸ بار بازنویسی کردم و رسیدم به طرح فعلی. تمام این سیر تحول ده سال طول کشید. من در فاصله اتمام هر فیلم تا شروع تولید اثر بعدی روی فیلمنامه کار می‌کردم. درست بعد از «خط مقدم» بود که به اما (به نامزد بقایی و تهیه‌کننده آثارش) گفتم: «باید بسازمش!» و شروع کردیم به پردازش ریز نکات داستان. بالاخره پس از ساخت «رالی در شهر»، مطمئن بودم که زمان ساخت بزرگ‌ترین ایده عمرم فرا رسیده. پس بدون هیچ استراحتی پیش تولید را شروع کردیم. این را هم بگویم که الان خیلی بیش از پیش رویا می‌بینم!


مصاحبه
من میلاد بقایی هستم و نام من به معنای "تولد مانگار" است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید