(با الهام از داستان مسیر شغلی مهسا)
تو جلسه منتورینگ مسیر شغلی مهسا، یه دختر خیلی خوشذوق و پرانرژی دیدم که در کمال تعجب داستانش رو با حرف زدن از بیانگیزه شدن، burn out و سردرگمی تو مسیر شغلیش شروع کرد. مهسا به تازگی استعفا داده بود و معتقد بود تو شرکتی کار میکرده که هیچ برنامهای برای رشدش نداشتن و بهش کارهایی محول میشده که اکثرا بیربط به تخصصش بودن و حتی خود اون تسکها به همدیگه هم ربطی نداشتن.
از روزهایی حرف میزد که تا نیمه شب تو شرکت مشغول کار بود یا روزهایی تا ۱۲ ساعت کار میکرد و آخرش با گریه ناشی از فرسودگی ذهنی روز کاریش رو تموم میکرد.
اولش داشتم فکر میکردم چه کارفرماهای بدی، چطور تونستن از یه دختر پرانرژی، چنین آدم فرسودهای بسازن؟
تا اینکه به سرم زد ازش یه سوال بپرسم: فقط با همین شرکت این مشکل رو داشتی یا تو شرکتهای قبلی هم چنین ماجرایی بوده؟
جواب مهسا خیلی چیزها رو برام روشنتر کرد. اون گفت این ماجرا معمولا تو زندگی شغلیش تکرار میشه. معتقد بود چون آدم دلسوزیه و رشد شرکت براش مهمه همیشه بیش از حد کار میکنه و دائما داره over deliver میکنه و این مساله باعث شده آدمها این شکل از کار کردن رو وظیفه اون بدونن. تا جایی که خیلی وقتها حتی یه قدردانی کوچیک هم ازش نمیشد!
"فداکاری" تو فرهنگ ما ایرانیها معمولا به عنوان یه صفت مثبت به کار برده میشه. ما آدمهای فداکار رو آدمهای خوبی میدونیم و معتقدیم حضور آدمهای فداکار، زندگی رو برای اطرافیانشون قشنگتر میکنه. اما آیا همیشه اینطوریه؟
فداکاری تو محیط کار معمولا بخاطر این انجام میشه که ما " آدم خوب بودن" برامون یه ارزش درونیه و فکر میکنیم اگر کار بیشتری کنیم و اجازه ندیم کاری رو زمین بمونه، داریم لطف میکنیم و اینطوری به رشد شرکت اهمیت میدیم.
اما واقعیت اینه که تو محیط کار، این شکل از فداکاریها در درجه اول به خودمون آسیب جدی میزنه. باعث میشه از استراحت، وقت گذروندن با دوستان و خانواده، از زمان و انرژیای که به یادگیری و پیشرفت اختصاص میدیم و از خیلی چیزهای دیگه بزنیم. این مساله شاید در کوتاهمدت از ما چهره متعهدی نسبت به کار بسازه و حتی به واسطه تشویقی که از طرف مدیر و همکارامون میشیم بهمون حس رضایت بده.
اما در طولانی مدت از ما یه آدم خسته و فرسوده با یه ذهن آشفته میسازه که نه حالمون خوبه و نه میدونیم داریم با زندگی شغلیمون چیکار میکنیم. از یه جایی به بعد هم آدمها فراموش میکنن که کارهای ما اسمش فداکاریه و این کارها تبدیل میشن به وظایف روتین!
در درجه دوم، این فداکاری حتی به نفع شرکت و سایر همکارهامون هم نیست!
۱. ما با فداکاری شرکت رو به خودمون وابسته میکنیم و باعث میشیم جایگزین کردن شخصی مثل ما برای مجموعه غیر ممکن باشه.
۲. خیلی وقتها اصلا دلیل اینکه ما مجبوریم فداکاری کنیم اینه که یه باگ سیستمی مهم تو شرکت وجود داره و ما با فداکاری داریم مانع از دیده شدن و حل شدنش میشیم.
۳. وقتی ما ۱۲ ساعت در روز کار میکنیم، اون همکاری که داره روزی ۸ ساعت طبق وظایف و قانون شرکت کار میکنه زحماتش به چشم نیاد و حتی خودخواه به نظر برسه.
یه زندگی شغلی سالم و استاندارد، یه زندگی شغلی با حداقل نیاز به فداکاریه. یکی از اصول اساسی تو مسیر بلوغ شغلی همه ما، بازبینی ارزشهاییه که توسط فرهنگ، خانواده، مدرسه، مذهب و ... بهمون القا شده. ارزشهایی که حتی اگه تو زندگی شخصی هم کار کنن، تو زندگی حرفهای بلای جون خودمون و همکارانمون میشن.
فداکاری هم یکی از اون مفاهیمیه که اگه تا الان برامون ارزش بوده، حالا وقتشه که بازبینیش کنیم.
این داستان روایت یکی از جلسات منتورینگ خانم منا گنجیان، همبنیانگذار و منتور مسیر شغلی لینیفای بوده و برای حفظ حریم خصوصی افراد، در روایت از اسامی مستعار استفاده شده.
اگه شما هم تو مسیر شغلیتون چالشها و دغدغههایی تو ذهنتونه که برای حل کردنش به مشورت و راهنمایی نیاز دارید، میتونید از لینیفای کمک بگیرید:
رزرو منتورینگ مسیر شغلی
اطلاعات بیشتر در مورد منتورینگ
آشنایی با منتورهای لینیفای
وبسایت لینیفای