جلسه منتورینگ مسیر شغلی سارا، با صدایی که از ته چاه در میاومد و بغضی که از صد متری داد میزد که داره به زور قورت داده میشه و با پرسیدن این سوال شروع شد؛ نمیدونم چرا هر جایی که کار میکنم مدام بهم توهین میشه و باهام بدرفتاری میشه. تا حدی که بالاخره صبرم تموم میشه و مجبور میشم استعفا بدم.
از سارا خواستم برام بیشتر توضیح بده و چندتا مثال از ماجراهایی که تو محیط کارش اتفاق افتاده رو برام تعریف کنه. داستانهایی که سارا از اتفاقهای ناراحتکننده محیطهای کاریش تعریف میکرد، البته واقعا ناراحتکننده و اغلب غیر منصفانه بودن، اما….
اما تو نگاه اول برای من بعنوان ناظر بیرونی اونقدری دردناک به نظر نمیاومدن که باعث لبریز شدن صبر سارا و استعفاش از محل کارش بشن!
اولش احتمال دادم سارا حتما روحیه حساسی داره و هنوز با دنیای بیرحمانه آدمبزرگها غریبه است. داشتم تلاش میکردم باهاش در این مورد حرف بزنم که همه این اتفاقها با اینکه ناراحتکنندهان، اما تو محیط کار عادی محسوب میشن و باید بتونیم باهاشون کنار بیایم و از کنارشون با حداقل تنش عبور کنیم. لابلای همین حرفها بود که سارا گفت:
آخه میدونین، من هیچوقت این شغل رو دوست نداشتم. همیشه تو دانشگاه اون دانشجوی خلاق ایدهپرداز رشته معماری بودم و عاشق حوزه طراحی. دلم میخواد کار خلاقانه بکنم و شغل فعلیم حتی از این جهت هم با روحیاتم سازگار نیست و اونجا بین اون آدما همیشه احساس تنهایی میکنم و احساس تعلق نداشتن به جایی که توش قرار گرفتم.
اینجای صحبتهای سارا یه چیز مهم تو ذهنم جرقه زد؛ سارا داشت از مفهوم "تنهایی درونفردی" حرف میزد.
تنهایی درونفردی، به اون احساس فاصله بین "منی که هستم" با "منی که میخوام باشم" گفته میشه.
وقتی من در درونم یه طراح خوشذوق و خلاق که عاشق طراحی و عشقبازی با شکلها و رنگهاست رو میکُشم و به جاش تن میدم به شغل روزمره و خستهکنندهای که هیچ ذوقی براش ندارم، بین منی که هستم با منی که میخوام باشم فاصله بزرگی شکل میگیره که من رو با خودم غریبه میکنه.
این حس غریبگی با خودم، یه تنهایی بزرگ و یه فشار روحی روانی عجیب برام میسازه که سنگینی این بار هر روز صبح که بیدار میشم روی دوشمه و کل روز با خودم حملش میکنم.
وقتی هر روز صبح با این بار سنگین روی دوشم از خواب بیدار میشم، حتی بدون اینکه اون روز هیچ اتفاق بدی افتاده باشه، از ظرفیت ۱۰۰ واحدی صبری که تو وجودم دارم، از همون اول صبح ۹۰ واحدش پره و من فقط ۱۰ واحد فاصله دارم تا لبریز شدن.
اینجاست که باعث میشه یه حرف توهینآمیز کوچیک از همکارم، بدرفتاری یکی از مدیرهام، بداخلاقی یه مشتری یا هر عامل ناراحتکنندهای که در حالت عادی باید ظرف صبر منو از صفر به ۱۰ واحد میرسوند، حالا ۹۰ واحد من رو به ۱۰۰ میرسونه و لبریزم میکنه.
وقتی به ماجرای سارا عمیقتر نگاه میکنیم، میفهمیم سارا ابدا آدم کمظرفیت، لوس، حساس، نابالغ یا انتقادناپذیری نیست بلکه فقط آدمیه که در جای نامناسبی قرار گرفته و احساس تنهایی درونفردی وجودش رو فرا گرفته. و سارا تنها کسی نیست که از این احساس رنج میکشه. تنهایی درونفردی درد بزرگ و رنج عمیقیه که خیلی از ما بهش دچاریم و بی اینکه بدونیم بابتش درد میکشیم.
این داستان روایت یکی از جلسات منتورینگ خانم منا گنجیان، همبنیانگذار و منتور مسیر شغلی لینیفای بوده و برای حفظ حریم خصوصی افراد، در روایت از اسامی مستعار استفاده شده.
اگه شما هم تو مسیر شغلیتون چالشها و دغدغههایی تو ذهنتونه که برای حل کردنش به مشورت و راهنمایی نیاز دارید، میتونید از لینیفای کمک بگیرید:
رزرو منتورینگ مسیر شغلی
اطلاعات بیشتر در مورد منتورینگ
آشنایی با منتورهای لینیفای
وبسایت لینیفای