روی تخت ولو میشوم. اینگونه نوشتن را میآغازم، نه پشت میز، نه در یک کافهی شیک و پیک. دقیقا زمانی که احساس میکنم به استراحت نیاز دارم. نیاز دارم واژههای بیشتری بدانم. باید بتوانم بهتر دربارهی چیزی که تجربه میکنم/میکنیم بنویسم.
نوشتن مانند زندگی کردن است. نمیتوان همهی آن را یکجا بهجا آورد. این چندمین بار است که میآیم و این نوشته را ادامه میدهم، نوشتن بهمثابه استراحت؛ درازکشیدن روی شنهای داغ. رویای من درازکشیدن روی شنهای داغ، همراه با نور کورکننده آفتاب، رطوبتی سنگین، و نوشتن همان صدای موجهاست. یک نوای پیوسته، نتراشیده، طبیعی، و گاهی خشن است. موجها احساس زندگی میدهند. پیشبینیناپذیر اند. معنابخش اند، به شنها، به نور خورشیدی که روی آب میدرخشد، به رطوبت هوا.
و موجها ناکام اند.