لیلا جباری
لیلا جباری
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

یادداشت هایی که از زیر زمین آمده اند!


فئودور داستایفسکی کتاب یادداشت‌های زیرزمینی را در سال ۱۸۶۴ منتشر کرد. این کتاب رمان کوتاهی است که به صورت مونولوگ نوشته شده است. شخصیت اول کتاب، برخلاف انتظاری که همواره از قهرمان داستان ها داریم، شخصی است پر از تناقضات درونی که توانایی زیست اجتماعی خود را از دست داده، به گوشیده ای خلیده و با خدمتکار پیر خودش که ارتباط چندانی با وی نیز ندارد، زندگی می کند. او بسیار از وضعیت خویش ناراحت و نگران است، اما هیچ شخص دیگری را نیز به عنوان انسان موجه قبول ندارد.


در سراسر رمان حس می کنید همچون یک توپ فوتبال در ذهن نویسنده در حال پاسکاری هستید و او مدام سعی می کند برای درک شدن درونیاتش، دلیل تناقضات خود را با ما به اشتراک بگذارد. سوالاتی دارد بسیار اساسی و فسلفی که بدون انتظار پاسخ مطرح می کند. به عنوان مثال نویسنده معتقد است انسان در حالیکه به دنبال فرمول (هایی) برای پیش بینی طبیعت است، با این حال حتی اگر فرمولی برای پیش بینی و کنترل جزئی ترین قوانین طبیعت انسان بیابد، باز از سر غریزه ی طغیانگرانه اش، برای سرگرمی و هیجان، طبق آن فرمول ها عمل نخواهد کرد، چون ذاتا از پیش بینی پذیری اجتناب می کند، طاقت تکرار را ندارد و دچار ملال می شود.


از ویژگی های بارز شخصیت مرد زیرزمینی، نقشی است که در جامعه بازی می کند و این نقش، بسیار با خود واقعی او که در داستان حکایتش می رود، متفاوت است. او یک شب پس از اینکه از میهمانی تحقیر آمیزی که با دوستان دوره ی دبیرستانش داشت، باز می گردد، در مسیر اتفاقی وارد روسپی خانه ای می شود و دختر جوانی را ملاقات می کند. به جای برقراری ارتباطی که سایر مردان با دختر برقرار کرده اند، او را نصیحت می کند، به او محبت می کند و خود را مردی خوشبخت و دانا معرفی می کند که همواره خیرخواه همگان است. او دختر را به فرار از آن خانه، همچنین یافتن مسیر زندگی خود و زندگی آزادانه تشویق می کند. روز بعد دختر از آن خانه فرار کرده و به خانه ی مرد زیرزمینی می رود. وی با دیدن این صحنه و این میهمان بسیار شگفت زده می شود، و از آنجایی که آن حرف ها را دیشب نه از سر صداقت، که تنها برای ارضای میل خود بزرگ بینی اش با وی زده بود و صرفا ظاهرا از سر دوستی رفتار کرده بود، با دختر بدرفتاری کرده، خود را مردی پلید و سیاه بخت خطاب می کند و دختر را از خانه اش بیرون می کند.


داستایوفسکی در این کتاب پروردگار فضایی است که در آن مخاطب احساسات گزنده و ضداجتماعی خود را بیگانه نمی یابد و شاید برای نخستین بارها، مخاطب داستان خود را به خاطر داشتن احساس حسادت، غرور، یا تمایل زیادش به گفتن دروغ سرزنش نمی کند. جهان درونی مرد زیرزمینی، جهان درونی وجود سرکوب شده ی ماست که کمتر از آن سخن می گوییم.

داستایوفسکیجنایت و مکافاتیادداشت های زیرزمینیبرادران کارامازوفخلاصه کتاب
نویسنده نیستم، اما نمی‌تونم ننویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید