بابا سلام
تو نمی دانی ولی دل من برای لحظه ای نبودنت تنگ می شود و برای خستگی ات بعد از یک شب بی خوابی.بابا تو نمی دانی ولی اسطوره ی تمام عمرم بوده ای.اصلا مگر می شود پدر اسطوره ی دخترش نباشد؟
بابا تو نمی دانی ولی من کلاس پنجمی از اوریانا فالاچی می خواندم،زیر کتاب علومم دزیره پنهان می کردم فقط برای اینکه تو افتخار کنی به اینکه دخترت انقدر کتاب می خواند.بابا من کلاس هشتمی را چه به گایتون پزشکی ای که ته کتابخانه پیدا کرده بودم؟من ۱۴ ساله را چه به بحث های سیاسی؟؟بابا نمی دانی ولی من کل مسافرت را بیدار می ماندم که تنها رانندگی نکنی.ایرادی نداشت اگر بقیه از مبدا تا مقصد در سرزمین رویاها بودند،من با تو بیدار می ماندم.
بابا می دانستی؟من تو را از مامان هم بیشتر دوست می داشتم.اصلا خود مامان هم می دانست که همیشه در پاساژ من با تو قدم میزدم و مامان با دیگری.دیگری را می شناسی دیگر؟همان را می گویم که هنوز سهمی از تو دارد.
بابا چه شد که لبخندت دیگر به روی من پخش نمی شود؟بابا چه شد که از خردسالی به بعد در آغوشم نکشیده ای؟می توانی دلیلی بیاوری که چرا در تولدهایم عکس دونفره با تو ندارم؟؟
بابا می دانی چندبار از این سردی تو گریه کرده ام؟اگر خطایی کرده بودم باشد ولی به خدا بی خطا مجازات می کنی.اشکال ندارد تو پدر منی.همانی که از بچگی پزش را داده ام.که پدرم پزشک است و در شهید بهشتی تهران درس خوانده است.می بینی؟من هنوز هم تو را دوست دارم.
بابا می دانی تا سال پیش حتی اگر حمایت عاطفی ات قطع شده بود،هفته ای چند تومان روی میزم می گذاشتی.تو خودت بهتر می دانی هیچ گاه پول برایم مهم نبود ولی بابا چرا دیگر حتی حمایت مادی هم از من نمی کنی؟احساس می کنم طرد شده ام.
می خواهی مخالفت کنی؟بابا تو نبودی که هفته ی پیش صد تومان پول گذاشتی لای دفتر دیگری و من حتی هزار تومان هم سهم نداشتم؟تو همان نیستی که از در که وارد می شوی دست نوازشت روی سر آن دیگری هست؟بابا احتمالا مشکل پشت کنکوری بودن که نیست؟چون خودت گفته بودی هزارسال هم پیشتان بمانم ایرادی ندارد.
بابا تعجب نمی کنم اگر همین روزها مردی در زندگی ام پیدا شود و همه چیز را رها کنم و بروم.محبتی که از تو باید می گرفتم را کجا پیدا کنم.ناشکری نمی کنم سایه ات تا همیشه باشد ولی بابا مرا نمی بینی؟جواب سلامم را نمی دهی؟؟