ویرگول
ورودثبت نام
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
خواندن ۹ دقیقه·۲ ماه پیش

اسپینوزا؛ فیلسوف روشنی و یگانگی هستی

مقدمه

«خواندن اسپینوزا آرامشی همانند نیایش در من پدید می‌آورد.»(گوته)

مقدمه: ر تاریخ فلسفه، معدود متفکرانی یافت می‌شوند که همچون باروخ اسپینوزا، هم‌زمان هم مورد ستایش و هم مورد نفرت زمانه‌ی خود باشند. اسپینوزا از آن فیلسوفانی بود که نه تنها با باورهای مذهبی عصر خود درافتاد، بلکه با اندیشه‌ی خود، کل ساختار متافیزیک سنتی را از بنیاد دگرگون کرد. او در قرن هفدهم میلادی در هلند می‌زیست؛ عصری که هم دوران طلایی علم و فلسفه بود و هم دوران قدرت کلیسا. در این میان، اسپینوزا در سکوت و انزوا، یکی از شگفت‌انگیزترین نظام‌های فلسفی تاریخ را بنیان گذاشت؛ نظامی که بر محور خدا، طبیعت، و وحدت همه‌ی هستی می‌چرخید.


زندگی و شخصیت اسپینوزا

باروخ (یا بندیکتوس) اسپینوزا در سال ۱۶۳۲ در آمستردام از خانواده‌ای یهودی پرتغالی‌تبار به دنیا آمد. خانواده‌اش از قربانیان تفتیش عقاید اسپانیا بودند و برای نجات از آزار کلیسا به هلند گریختند. اسپینوزا در کودکی تعلیمات دینی سختی دید و در مکتب یهودی، زبان عبری و تورات را آموخت. اما روح پرسشگر و بی‌قرارش، چندان در چارچوب شریعت آرام نمی‌گرفت. او به زودی شروع به پرسش درباره‌ی مفاهیم بنیادین دین کرد: خدا چیست؟ انسان در برابر او چه جایگاهی دارد؟ آیا جهان واقعاً از خدا جداست؟

پرسش‌هایی از این دست کافی بود تا او را از چشم جامعه‌ی مذهبی بیندازد. در بیست‌وچهار سالگی، رهبران جامعه‌ی یهودی آمستردام فتوای تکفیرش را صادر کردند. از آن پس، اسپینوزا از هرگونه ارتباط با خانواده و هم‌کیشانش محروم شد و زندگی در تنهایی را برگزید. او برای گذران زندگی به تراشیدن عدسی‌های اپتیکی روی آورد و تا پایان عمر، ساده، کم‌درآمد، ولی آزاد زیست.

در سال ۱۶۷۷، در حالی که تنها ۴۴ سال داشت، بر اثر بیماری ریه –احتمالاً ناشی از ذرات شیشه‌ای عدسی‌ها– درگذشت. اما اندیشه‌هایش از مرگ او نگریختند؛ برعکس، با گذر زمان همچون نوری آرام در تاریکی قرون بعدی درخشیدند.


آثار اسپینوزا

مهم‌ترین اثر او، اخلاق (Ethica) است که به زبان لاتین نوشته شد و پس از مرگش منتشر گردید. این کتاب نه تنها اثری فلسفی، بلکه یکی از متون بزرگ اندیشه‌ی بشری است. ساختار آن به‌سان کتابی هندسی است: با تعریف‌ها، اصول، قضایا و براهین. اسپینوزا فلسفه را با روش ریاضی درآمیخت تا یقینی به استواری اعداد برای معرفت انسانی بیافریند.

از دیگر آثارش می‌توان به رساله‌ی الهیاتی-سیاسی (Tractatus Theologico-Politicus) اشاره کرد که در آن از آزادی اندیشه، نقد کتاب مقدس، و جدایی دین از سیاست دفاع می‌کند؛ موضوعاتی که در قرن هفدهم، خطر مرگ در پی داشتند. او همچنین نوشته‌هایی چون رساله‌ی سیاسی، اصلاح فاهمه، و نامه‌های فراوانی دارد که پنجره‌هایی به ذهن تیزبین و آرامش‌طلب او می‌گشایند.


جوهر واحد و خدا = طبیعت

اسپینوزا را اغلب «فیلسوف یگانگی» می‌نامند، زیرا او باور داشت که در جهان تنها یک واقعیت نهایی وجود دارد: «جوهر» (Substantia). این جوهر همان خداست، اما نه خدای شخصی و آسمانی ادیان. در فلسفه‌ی اسپینوزا، خدا چیزی نیست جز طبیعتِ خودبنیاد و بی‌کران که همه‌ی چیزها در آن‌اند و از آن پدید می‌آیند. او در جمله‌ای معروف گفت:

«خدا یا طبیعت (Deus sive Natura)»

این جمله کلید فهم جهان اسپینوزایی است. از نظر او، خدا نه بیرون از جهان است و نه فرمانروای آن؛ بلکه خودِ جهان و همه‌ی هستی، جلوه‌ی وجود اوست. هر سنگ، هر گیاه، هر انسان و هر اندیشه، حالتی از همان جوهر واحدند. این دیدگاه، دوگانگی سنتی میان خدا و مخلوق، روح و جسم، آسمان و زمین را از میان برمی‌دارد.


ردّ دوگانگی دکارت

در روزگار اسپینوزا، فلسفه‌ی دکارت بر اروپا حاکم بود. دکارت جهان را به دو جوهر تقسیم می‌کرد: «جوهر اندیشنده» (روح) و «جوهر امتداد‌یافته» (ماده). اما اسپینوزا این دوگانگی را ریشه‌ی خطای فلسفه دانست. از نظر او، روح و جسم دو حالت از یک واقعیت واحدند؛ همچون دو روی یک سکه. به بیان دیگر، هر پدیده‌ی ذهنی، نمود درونیِ همان پدیده‌ی جسمانی است. بدین‌ترتیب، اسپینوزا نخستین فیلسوفی شد که نوعی همسانی میان روان و ماده برقرار کرد – چیزی که بعدها در فلسفه‌ی مدرن و علوم اعصاب بازتاب یافت.


آزادی، جبر و ضرورت

یکی از بزرگ‌ترین تناقض‌نماهای اندیشه‌ی اسپینوزا در مفهوم آزادی است. او باور داشت که هر چیز در جهان بر اساس قانون ضرورت عمل می‌کند؛ هیچ رخدادی تصادفی نیست. حتی افکار و احساسات ما نیز از علت‌هایی پیروی می‌کنند. بنابراین، اراده‌ی آزاد –به معنای انتخاب بدون علت– از نظر او توهمی بیش نیست.

اما اسپینوزا آزادی را به گونه‌ای دیگر تعریف کرد:

«آزادی، شناخت ضرورت است.»

یعنی انسان آزاد، کسی نیست که از قانون طبیعت بگریزد، بلکه کسی است که آن را درک می‌کند و با آن هماهنگ می‌شود. درست همان‌گونه که سنگی اگر می‌توانست بیندیشد، شاید می‌پنداشت آزادانه سقوط می‌کند، اما در حقیقت تابع قانون جاذبه است. انسان نیز وقتی از جهل و خرافه می‌رهَد و علت‌های درونی و بیرونی خود را می‌شناسد، به سطحی از آزادی می‌رسد که همان آگاهی است.


اخلاقِ عقلانی

کتاب اخلاق اسپینوزا تلاشی است برای فهم احساسات انسانی و رساندن انسان به سعادت حقیقی. او برخلاف سنت مذهبی، اخلاق را بر پایه‌ی فرمان‌های الاهی نمی‌گذارد، بلکه آن را بر شناخت عقلانی استوار می‌کند.
از نظر او، انسان زمانی به نیک‌بختی می‌رسد که خویشتن و جایگاهش را در کل هستی بشناسد. عشق حقیقی، نه عشق به چیزهای گذرا، بلکه عشق به خدا یا همان طبیعت بی‌کران است. این عشق، «عشق عقلی به خدا» نام دارد؛ عشقی که آرامش درونی، شادمانی پایدار و هماهنگی با نظم جهان را به همراه دارد.

به تعبیر اسپینوزا، انسان نادان برده‌ی احساسات است، اما انسان دانا، ارباب احساسات خویش می‌شود. او غم، حسد و نفرت را ریشه در ناآگاهی می‌داند و راه رهایی را در شناخت می‌جوید.


دین و الهیات در نگاه اسپینوزا

هیچ بخش از اندیشه‌ی اسپینوزا به اندازه‌ی دیدگاهش نسبت به دین، جنجال‌برانگیز نبود. در رساله‌ی الهیاتی-سیاسی، او با شجاعت بی‌مانندی، متون مقدس را همچون آثار تاریخی تحلیل کرد. به باور او، کتاب‌های مقدس مجموعه‌ای از نوشته‌های انسانی‌اند که در بستر زمان و فرهنگ خاصی پدید آمده‌اند. بنابراین، نباید آن‌ها را منبع حقیقت مطلق دانست.

او دین را نه ابزاری برای ترس‌افکنی، بلکه راهی برای پرورش اخلاق و محبت می‌دید. در نظر اسپینوزا، ایمان راستین یعنی عشق و عدالت، نه تعصب و اطاعت کورکورانه. او می‌گفت:

«هدف دین باید نه فرمانروایی بر مردم، بلکه آموزش نیک‌زیستن باشد.»

این سخنان برای زمانه‌ای که هرگونه تردید در کتاب مقدس به معنای کفر بود، چنان خطرناک بود که نام اسپینوزا در فهرست ممنوعه‌ی کلیسا قرار گرفت.


سیاست و آزادی بیان

اسپینوزا نه تنها فیلسوفی در گوشه‌ی عزلت، بلکه مدافع سرسخت آزادی اندیشه بود. او معتقد بود که دولت باید از آزادی بیان پاسداری کند، زیرا حقیقت تنها در محیطی آزاد شکوفا می‌شود. در نگاه او، هدف حکومت نه سلطه، بلکه تأمین امنیت و امکان تفکر است.

او با وجود باورهای دینی غیرمتعارفش، هرگز منکر ایمان نشد. بلکه می‌گفت عقل و ایمان، هر یک جای خود را دارند: عقل برای شناخت جهان، و ایمان برای تهذیب رفتار. در سیاست نیز به نوعی دموکراسی گرایش داشت و آن را سازگارترین نظام با طبیعت انسان می‌دانست.


اسپینوزا و علم

هرچند اسپینوزا خود دانشمند تجربی نبود، اما ذهنش از روح علم سرشار بود. او به دقت ریاضی در فلسفه وفادار ماند و از قوانین طبیعی سخن گفت، پیش از آن‌که فیزیک نیوتونی شکل گیرد. در فلسفه‌ی او، خدا همان نظام قوانین طبیعت است، و علم، شناخت این قوانین. بنابراین، میان دین، فلسفه و علم تضادی وجود ندارد، بلکه همه راه‌هایی متفاوت‌اند برای دیدن یک حقیقت واحد.


تأثیر اسپینوزا بر فلسفه‌ی پس از او

اندیشه‌ی اسپینوزا در زمان حیاتش خطرناک شمرده می‌شد و حتی نامش با واژه‌ی «کافر» همراه بود. اما قرن‌ها بعد، همان فلسفه به یکی از سرچشمه‌های الهام مدرن‌ترین فیلسوفان تبدیل شد. گوته درباره‌اش گفت:

«خواندن اسپینوزا آرامشی همانند نیایش در من پدید می‌آورد.»

هگل او را «فیلسوف حقیقی» نامید و گفت هر کس به فلسفه می‌پردازد، باید نخست «اسپینوزایی» شود. نیچه، شوپنهاور، و بعدها آینشتاین، همگی از او تأثیر گرفتند. آینشتاین آشکارا گفت که به «خدای اسپینوزا» ایمان دارد؛ خدایی که خود را در نظم هماهنگ جهان آشکار می‌کند، نه در دعاها و معجزات.

در روان‌شناسی و زیست‌شناسی مدرن نیز، نگاه اسپینوزایی به هم‌بستگی ذهن و بدن، الهام‌بخش نظریه‌های جدید درباره‌ی آگاهی و احساس شده است.


اسپینوزا و معنای زندگی

در فلسفه‌ی اسپینوزا، زندگی چیزی جدا از خدا یا طبیعت نیست. او زندگی را جریانی می‌داند که در دل ضرورت و قانون شکل می‌گیرد، اما در عین حال می‌تواند به آرامش برسد. انسان باید بپذیرد که بخشی از کل است، نه مرکز جهان.

از نظر او، رنج ما از آن‌جاست که می‌خواهیم جهان را بر مدار خواسته‌های خود بچرخانیم. اما وقتی می‌فهمیم که همه چیز طبق نظمی الهی و عقلانی رخ می‌دهد، نفرت جای خود را به درک، و ترس جای خود را به عشق می‌دهد. چنین انسانی به مقام «آرامش اسپینوزایی» می‌رسد؛ حالتی از درون که نه شادی‌های زودگذر آن را می‌افزایند و نه غم‌های گذرا می‌کاهند.


اسپینوزا و مسئله‌ی شر

یکی از پرسش‌های دیرینه‌ی فلسفه، مسئله‌ی شر است: اگر خدا کامل و خیر است، شر چگونه وجود دارد؟ اسپینوزا این مسئله را با نگاهی متفاوت پاسخ می‌دهد. او می‌گوید: شر در واقع مفهومی انسانی است، نه واقعی. ما چیزی را «شر» می‌نامیم، چون با میل و خواست خود در تضاد است. اما در سطح خدا یا طبیعت، همه چیز بخشی از نظم کل است. از این رو، شر مطلق وجود ندارد؛ تنها نادانی ماست که جهان را ناقص می‌بیند.

در این دیدگاه، حتی رنج نیز می‌تواند وسیله‌ای برای رشد شناخت باشد. همان‌گونه که سایه، بخشی از بازی نور است، شر هم بخشی از کلیتی است که در نهایت، زیبا و کامل است.


عشق عقلی به خدا

در پایان اخلاق، اسپینوزا از نوعی عشق سخن می‌گوید که در مرکز فلسفه‌اش می‌درخشد: عشق عقلی به خدا. این عشق، نه احساسات عاطفی یا مذهبی است، بلکه حاصل شناخت است. انسان وقتی می‌فهمد که جزئی از کل است و همه چیز در خدا یکی است، به عشقی می‌رسد که با هیچ دگرگونی‌ای از میان نمی‌رود.
این عشق، آرامش مطلق است؛ نوعی سعادت جاودان که از فهم می‌جوشد، نه از تمنا. او می‌نویسد:

«هرچه بیشتر خدا را بشناسیم، بیشتر او را دوست می‌داریم.»

در این معنا، فلسفه برای اسپینوزا نه فقط دانشی عقلانی، بلکه راهی روحانی است؛ راهی برای رسیدن به هماهنگی درونی و رهایی از بند خودخواهی.


اسپینوزا، فیلسوف تنهایی و روشنی

اگرچه اسپینوزا عمری کوتاه داشت، اما زندگی‌اش به آرامی و در تنهایی گذشت. او هرگز ازدواج نکرد، در کاخی نزیست، شاگردان بسیار نداشت، و از شهرت گریخت. خانه‌اش در لاهه اتاقی کوچک بود، پر از ابزار تراش عدسی و کتاب‌هایی به زبان لاتین، عبری و هلندی. اما در همان خلوت، ذهنی می‌درخشید که بنیان‌های جهان‌بینی مدرن را می‌لرزاند.

از نگاه او، رهایی انسان نه در قدرت سیاسی، نه در ثروت، و نه در لذت است؛ بلکه در شناخت است. شناختی که انسان را از بردگی احساسات و خرافات آزاد می‌کند. اسپینوزا تجسم عقلانیت آرام است؛ مردی که میان شور و خرد، پلی از نور زد.


نتیجه‌گیری

فلسفه‌ی اسپینوزا شاید در نگاه اول سرد و ریاضی‌وار به نظر آید، اما در ژرف‌ترین لایه‌ی خود، سرشار از عشق و ایمان به وحدت جهان است. او با نبوغی بی‌مانند، میان خدا و طبیعت آشتی برقرار کرد و به انسان آموخت که بخشی از کل بی‌کران است. اندیشه‌ی او دعوتی است به دیدن جهان از چشم خرد و عشق، نه ترس و تعصب.

در جهانی که هنوز درگیر جدایی‌ها، دوگانگی‌ها و جنگ‌های باورهاست، صدای اسپینوزا همچون زمزمه‌ای آرام از قرن هفدهم می‌آید:

«هرچه هست، در خداست و بدون او هیچ نیست.»

و شاید راز جاودانگی‌اش همین باشد: اینکه در میانه‌ی هیاهوی قدرت و ایمان، راه سومی نشان داد — راه شناخت، عشق، و وحدت.


منبع:چت جی پی تی

اسپینوزامعنای زندگی
۲
۰
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید