ویرگول
ورودثبت نام
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
خواندن ۸ دقیقه·۲۲ روز پیش

تولد، زندگی و مرگ هگل، یکی از بزرگ‌ترین نظام‌سازان تاریخ اندیشه


هگل، فیلسوفی است که نظام‌مندترین دستگاه فلسفی پس از ارسطو را بنا کرد، فلسفه را با تاریخ درآمیخت، دین را با خرد آشتی داد، و جهان را همچون فرایندی زنده، پویا و خودگستر به تصویر کشید. فلسفه‌ی او نه مجموعه‌ای از گزاره‌ها، بلکه سفر روحی تاریخ بشر بود؛ سفری که از تضاد می‌گذرد، در رنج حرکت می‌کند، و سرانجام به آشتی و آزادی می‌رسد. 

مقدمه

در تاریخ فلسفه، نام‌هایی وجود دارد که صرفاً متعلق به دوره‌ی زندگی خود نیستند؛ بلکه همچون رودخانه‌هایی عظیم، قرن‌ها پس از مرگ نیز جریان‌های فکری را تغذیه می‌کنند. گئورگ ویلهلم فریدریش هگل از این دست نام‌هاست. این مقاله در حدود سه هزار کلمه، داستان تولد، زندگی شخصی، رشد فکری، آثار، نقش تاریخی و سرانجام مرگ مردی را روایت می‌کند که جهان را صحنه‌ی به‌ظهوررسیدن «روح» می‌دانست. در این مسیر، کوشیده می‌شود تصویری دقیق اما زنده از هگل در بستر تاریخی آلمان پس از انقلاب فرانسه ارائه شود؛ آلمانی که در آن، موسیقی بتهوون، شعر گوته و انقلاب فکری کانت، بستر تولد یکی از بزرگ‌ترین سامانه‌های فلسفی تاریخ را فراهم کردند.


۱. دوران کودکی و تولد میان سنت و تغییر (۱۷۷۰–۱۷۸۸)

هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ در شهر اشتوتگارت، در منطقه‌ی وورتمبرگ آلمان متولد شد؛ شهری که در آن زمان بخشی از امپراتوری مقدس روم بود. خانواده‌ی هگل از طبقه‌ی متوسط تحصیل‌کرده بودند. پدرش، گئورگ لودویگ هگل، یکی از کارمندان مالی دولت بود و خانواده تعلق‌خاطر به آموزش، مطالعه و اخلاق پروتستان داشت. این فضای مذهبی، اما خردگرایانه، نخستین رگه‌های ‌جهان‌بینی بعدی هگل را پدید آورد: پیوند میان دین و عقل، و باور به این‌که جهان نظمی عقلانی دارد.

از کودکی‌اش روایت کرده‌اند که او پسری منظم، سخت‌کوش و کم‌هیجان بود؛ فردی که به‌ندرت احساسات را بروز می‌داد و بیشتر با کتاب‌ها انس می‌گرفت. در همان نوجوانی، با آثار یونانیان مانند سقراط، افلاطون و ارسطو آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرش همراه او ماند.

در سال‌های نوجوانی، آلمان با موج‌های نخستین دگرگونی سیاسی مواجه بود. زمزمه‌های رهایی، نقد کلیسا، و موج‌های اولیه‌ی روشنگری در آلمان جریان یافته بود. هگل در خانواده‌ای پرورش یافت که در آن اخلاق پروتستانی با آرمان‌های روشنگری ترکیب شده بود. این ترکیب بعدها در فلسفه‌ی او آشکار شد: او برخلاف ولتر، دین را نفی نکرد؛ بلکه می‌خواست معنای حقیقی دین را از دل تاریخ و عقل بیرون بکشد.


۲. دانشگاه توبینگن؛ جوانی انقلابی در کنار شلینگ و هولدرلین (۱۷۸۸–۱۷۹۳)

در سال ۱۷۸۸، هگل وارد دانشگاه توبینگن شد؛ جایی که بعدها به «مثلث معروف توبینگن» شناخته شد: هگل، فریدریش هولدرلین (شاعر بزرگ رمانتیسم آلمان) و فردریش شلینگ (فیلسوف نابغه و مهم‌ترین فیلسوف ایدئالیسم جوان).

این سه نفر یک اتاق را با هم مشترک بودند و هر یک شخصیتی متفاوت داشت:

  • هولدرلین شاعری لطیف و خیال‌پرور، عاشق یونان باستان؛

  • شلینگ جوانی نابغه که از هگل بسیار سریع‌تر پیشرفت کرد؛

  • و هگل، آرام، متفکر، منظم و سیاست‌خوان.

آنان تحت تأثیر انقلاب فرانسه، امید به آزادی و تحول جهان پیدا کردند. هگل و دوستانش حتی درخت آزادی کاشتند و سرودهای انقلابی خواندند. این شور انقلابی بعدها در فلسفه‌ی تاریخ هگل جایگاه مهمی یافت؛ جایی که تاریخ را «پیشروی آزادی» می‌دانست و انقلاب فرانسه را نقطه‌ی عظیم بیداری روح تلقی کرد.

در توبینگن، هگل در ابتدا الهیات خواند، زیرا مسیر شغلی معمول در وورتمبرگ این بود که طلاب الهیات بعدها روحانی یا معلم شوند. اما علاقه‌ی او بیشتر به فلسفه، تاریخ، اسطوره و سیاست بود. او آن‌جا نخستین یادداشت‌های خود را درباره‌ی مسیحیت، یونان باستان و مفهوم آزادی نوشت؛ یادداشت‌هایی که بعدها به «دستنوشته‌های جوانی» مشهور شدند.


۳. برن و فرانکفورت؛ دوره‌ی بحران و سکوت (۱۷۹۳–۱۸۰۰)

پس از پایان تحصیل، هگل به‌شکلی محافظه‌کارانه به‌عنوان معلم خانگی در شهر برن و سپس فرانکفورت کار کرد. این دوره از نظر مالی سخت و از نظر فکری دوره‌ی پختگی آرام و دور از هیاهو بود. او با شور انقلابی وارد دوران بزرگسالی شده بود، اما خیلی زود شاهد خشونت‌ها و هرج‌ومرج‌های پس از انقلاب فرانسه شد. این تجربه ذهن او را از آرمان‌گرایی ساده‌انگارانه به سمت فهم پیچیدگی‌های واقعیت سوق داد.

در این دوران، هگل به‌تدریج می‌اندیشید که چگونه می‌توان میان آزادی و نظم، میان فرد و جامعه، میان دین و خرد «آشتی» برقرار کرد؛ آشتی‌ای که بعداً در قلب دستگاه فلسفی او قرار گرفت. او در همین دوره دست‌نوشته‌هایی درباره دین و زندگی یونانیان نوشت و به‌مرور فاصله‌ی انتقادی‌اش از مسیحیت سنتی بیشتر شد.

هگل در فرانکفورت همچنین دوستی عمیقی با هولدرلینِ شاعر برقرار کرد؛ دوستی‌ای که تأثیر عاطفی مهمی بر او گذاشت و بعدها در مفهوم «زیبایی» و نگاه هگل به یونان جلوه‌گر شد.


۴. ینا؛ تولد فیلسوف نظام‌ساز (۱۸۰۱–۱۸۰۶)

سال ۱۸۰۱ نقطه‌ی عطف زندگی هگل بود. او به دعوت شلینگ جوان، که آن زمان ستاره‌ی درخشان فلسفه‌ی آلمان بود، به شهر ینا رفت؛ شهری که به مرکز جنبش ایدئالیسم آلمانی تبدیل شده بود. در ینا، او در واقع به جهان فلسفه پا گذاشت.

۴.۱. هگل و شلینگ: اتحاد و جدایی

در آغاز، هگل و شلینگ مشترکاً علیه منتقدان کانت و فیخته می‌نوشتند. اما خیلی زود مجموعه‌ای از اختلافات موجب شکافی عمیق میان آنها شد. هگل معتقد بود شلینگ، طبیعت را مطلق اعلام می‌کند اما نمی‌تواند رابطه‌ی آن را با روح انسان توضیح دهد. مشهورترین نقد هگل به شلینگ این جمله بود:

«نظام تو مانند شبی است که همه‌ی گاوها در آن سیاه‌اند.»

هگل می‌گفت فلسفه باید دقیق و تاریخی باشد، نه شاعرانه و مبهم.

۴.۲. نگارش پدیدارشناسی روح

در سال‌های ینا، هگل مهم‌ترین اثرش را نوشت:
پدیدارشناسی روح (۱۸۰۷)

کتابی عظیم، دشوار و درخشان که مسیر «آگاهی» از سادگی حسی تا آزادی مطلق و معرفت مطلق را روایت می‌کند. در آن کتاب، هگل تاریخ روح بشر را همچون سفری روایت کرد که از تضاد آغاز می‌شود:
از برده و ارباب، از جداافتادگی، از رنج، و سپس به «آشتی» می‌رسد.

۴.۳. جنگ ناپلئون و سقوط ینا

در همین دوران، ارتش ناپلئون وارد ینا شد و دانشگاه تعطیل شد. هگل که تازه پدر شده بود و در تنگنای مالی، مجبور شد شهر را ترک کند. این دوره سرشار از رنج اقتصادی بود، اما هگل معتقد بود تاریخ از دل همین آشوب‌ها پیش می‌رود.


۵. نورنبرگ و ازدواج؛ فیلسوف در نقش معلم (۱۸۰۸–۱۸۱۶)

پس از سقوط ینا، هگل به شهر نورنبرگ رفت و مدیر یک دبیرستان شد. بسیاری فکر می‌کردند او هرگز به مقام بزرگ فلسفه نخواهد رسید. اما هگل در همین دوران، بزرگ‌ترین اثر نظام‌مند خود را نوشت:
علم منطق (۱۸۱۲–۱۸۱۶)

کتابی که او آن را «هسته‌ی نظام» خود می‌دانست و معتقد بود هر فیلسوفی باید از آن آغاز کند. علم منطق تلاشی برای نشان‌دادن حرکت خودگستر مفهوم بود؛ حرکتی که از وجود آغاز و به ایده‌ی مطلق ختم می‌شود.

۵.۱. ازدواج و زندگی خانوادگی

در نورنبرگ، هگل با ماری فون توخر ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو پسر بود. برخلاف تصویر خشک او، هگل در خانه فردی آرام، شوخ‌طبع و بسیار منظم بود. او همچنین به فرزند نامشروعی که از دوران جوانی داشت توجه و کفالت نشان داد.


۶. هایدلبرگ و برلین؛ دوران شکوفایی و اثرگذاری عظیم (۱۸۱۶–۱۸۳۱)

۶.۱. هایدلبرگ (۱۸۱۶–۱۸۱۸)

پس از شهرت تدریجی فلسفه‌اش، هگل به‌عنوان استاد فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ مشغول شد و در همین دوران دایرة‌المعارف علوم فلسفی را نوشت؛ اثری سه‌جلدی که نظام کامل فلسفه‌ی او را نشان می‌داد.

۶.۲. برلین؛ قله‌ی زندگی فلسفی

در سال ۱۸۱۸، هگل به دعوت دولت پروس، کرسی فلسفه‌ی برلین را دریافت کرد؛ کرسی‌ای که قبلاً متعلق به یوهان گتفرید فیشته بود. در برلین، هگل به بزرگ‌ترین و بانفوذترین فیلسوف آلمان تبدیل شد. کلاس‌هایش سرشار از دانشجویان و مشتاقان بود. او «فیلسوف رسمی پروس» نامیده می‌شد، گرچه نگاهش به دولت پروس واقع‌گرایانه بود، نه متعصبانه.

۶.۳. فلسفه‌ی حق و مفهوم آزادی

در سال ۱۸۲۰، هگل اصول فلسفه‌ی حق را منتشر کرد؛ کتابی که سه بخش کلیدی دارد:

  1. حق مجرد

  2. اخلاق فردی

  3. اخلاق اجتماعی (Sittlichkeit)

در این اثر، او آزادی را نه بی‌بندوباری، بلکه زیستن در نظمی عقلانی معرفی کرد. به نظر او، آزادی تنها در جامعه‌ای ممکن است که نهادهای عقلانی مانند خانواده، جامعه‌ی مدنی و دولت شکوفا شده باشند.


۷. فلسفه‌ی هگل؛ روح در حرکت

در این بخش، نگاهی فشرده اما دقیق به نظام فکری هگل داریم.

۷.۱. دیالکتیک؛ سوء‌فهم‌ها و حقیقت آن

دیالکتیک هگل یک جدول سه‌تایی ساده «تز–آنتی‌تز–سنتز» نیست؛ بلکه حرکت درونی مفهوم است. جوهر دیالکتیک این است:

«چیزها از طریق تضاد درونی خود رشد می‌کنند.»

هر مرحله، با نفی خود، به مرحله‌ی بالاتری می‌رسد. این سیر در طبیعت، تاریخ، سیاست و هنر جریان دارد.

۷.۲. روح؛ محور تمام اندیشه

روح نزد هگل یک مفهوم مذهبی یا عرفانی نیست؛ بلکه خودآگاهی انسان در تاریخ است. روح در سه سطح حرکت می‌کند:

  1. روح فردی

  2. روح عینی (نهادهای اجتماعی)

  3. روح مطلق (هنر، دین، فلسفه)

۷.۳. تاریخ؛ آزادی در مسیر شدن

هگل مشهور است به این جمله:

«تاریخ پیشرفتِ آگاهیِ روح از آزادی است.»

برای او، تاریخ نه مجموعه‌ای از تصادف‌ها، بلکه فرایندی عقلانی بود؛ هرچند عقلانی‌بودن آن به معنای اخلاقی‌بودن تمام رخدادها نبود.


۸. مرگ هگل؛ پایان یا آغاز؟ (۱۸۳۱)

در پاییز ۱۸۳۱، بیماری وبا در برلین شیوع یافت. بسیاری از دانشگاهیان شهر را ترک کردند. هگل که همیشه از بی‌نظمی و هیاهو گریزان بود، دیر اقدام کرد. در ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱، تنها در ۶۱سالگی، بر اثر همان بیماری از دنیا رفت.

خبر مرگ او آلمان را تکان داد. او در زمان مرگ، بزرگ‌ترین فیلسوف زنده‌ی اروپا بود. مراسم تشییع‌جنازه‌اش باشکوه برگزار شد و یکی از شرکت‌کنندگان نوشت:

«هگل در آرامی مُرد، اما اندیشه‌اش آرام نخواهد گرفت.»


۹. پس از مرگ؛ پیروزی‌های متأخر هگل

با مرگ هگل، شاگردان او به دو گروه تقسیم شدند:

  • هگلی‌های راست که او را مدافع دولت پروس می‌دانستند.

  • هگلی‌های چپ که از دل تفکر او سنتی انقلابی ساختند؛ در رأس آنها کارل مارکس.

تقریباً تمام فلسفه‌ی قاره‌ای در قرن نوزدهم و بیستم تحت تأثیر هگل بود:
از کی‌یرکگور گرفته تا مارکس، از نیچه تا هایدگر، و حتی تا متفکران پساساختارگرا.


۱۰. جمع‌بندی: چرا هگل هنوز زنده است؟

هگل برای عصر ما، عصری که با بحران معنا، فروپاشی نظام‌های اخلاقی و آشفتگی سیاسی مواجه است، بیش از همیشه اهمیت دارد. او یادآور این نکته است که:

  • تاریخ صرفاً آشوب نیست؛ معنایی دارد.

  • تضادها فقط مخرب نیستند؛ حرکت می‌آفرینند.

  • انسان تنها با فردبودن آزاد نمی‌شود؛ بلکه با حضور در نهادهای عقلانی.

  • ذهن و جهان از هم جدا نیستند؛ بلکه دو چهره‌ی یک واقعیت‌اند.

فیلسوفی که جهان را آشتی می‌دهد، نه با حذف تضاد، بلکه با نشان‌دادن معنا و ضرورت آن.


منبع: چت جی پی تی

هگل
۳
۲
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید