جالبه جوون بودن قشنگتره اما من سن خودمو ترجیح می دم.
جالبه وقتی جوونتر بودم فکر می کردم پیرها مثل جوونهای تاریخ مصرف گذشته هستند و یه جورایی دلم براشون می سوخت.
خوشحالم که مسن بودن اینجوری نبود. الان فکر می کنم جوونها مثل گوشتهای کباب خام هستند در مقایسه با خوش خوراک بودن گوشتهای کاملا پخته که با سبزیجات گوناگون سورپرایزهای زندگی، طعمدار شده اند.
بیشتر از اینکه دلم برای پیرها بسوزه، برای جوونها می سوزه.
تو جوونی فکر می کردم پیرها چطور می تونن از زندگی لذت ببرن در حالیکه می دونن مرگ بهشون نزدیکه.
چقدر خام بودم. فکر می کردم زندگی همیشه به اندازه دوره جوونی، برای آدم خواستنیه.
الان فکر می کنم پیرها مثل میوه های رسیده ای هستند که از تکرار روزهای یکسان باغ به زودی خلاص خواهند شد و اما جوونها هنوز دارن خواب خاص بودن چیزی رو میبینند که قرنهاست بشر تکرارش کرده.