ویرگول
ورودثبت نام
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

من، در بیست‌سالگی/اعتراف‌های یک زن جوان میان رؤیا و واقعیت

۲۰، عدد کوچکی نیست، ولی هنوز بزرگ هم نیست. میان چیزی و چیزی ایستاده‌ام — نه آن‌قدر بچه که بی‌خیال دنیا باشم، نه آن‌قدر بالغ که از همه‌چیز سردربیاورم.

گاهی حس می‌کنم تازه از تخم بیرون آمده‌ام، ناتوان و کنجکاو.گاهی هم انگار هزار ساله‌ام، خسته از تکرار دنیا.

۱. من بیست ساله‌ام.

هر صبح، وقتی در آینه نگاه می‌کنم، دختری را می‌بینم که هنوز خودش را نمی‌شناسد.
موهایم، صورتم، نگاه خسته‌ام از دیشب، همه آشناست، اما منِ درونم غریبه مانده.
در چشم‌هایم چیزی هست که خودم هم نمی‌فهمم — شاید غم، شاید رؤیا، شاید فقط سؤال.


۲. سؤال‌هایم تمام نمی‌شوند.
من می‌پرسم، از خودم، از دنیا، از خدا:
چرا این‌جایم؟ چرا باید چیزی باشم؟ چرا بعضی روزها بی‌دلیل گریه‌ام می‌گیرد؟
گاهی با خودم فکر می‌کنم شاید زندگی، فقط یک رؤیاست که در خوابِ کسی دیگر می‌بینم.

ولی بعد صدای نفس‌هایم را می‌شنوم، و یادم می‌افتد زنده‌ام.
همین کافی است تا کمی لبخند بزنم.
چون هرچند نمی‌دانم چرا این‌جا هستم، اما هنوز فرصت دارم بفهمم.


۳. از عشق می‌ترسم، ولی دلم برایش تنگ است.
یک‌بار عاشق شدم، یا شاید خیال کردم عاشقم.
همه‌چیز از یک نگاه شروع شد، از یک لبخند ساده.
فکر می‌کردم عشق یعنی کامل شدن، یعنی نجات، یعنی آرامش.
اما فهمیدم عشق گاهی فقط آینه‌ای‌ست که تمام زخم‌هایم را برمی‌گرداند.

با او خندیدم، گریه کردم، جنگیدم، و در نهایت، سکوت.
رفتش، مثل باد.
ولی ردش ماند، مثل عطر، مثل یاد.
گاهی هنوز وقتی آهنگی پخش می‌شود، دلم تیر می‌کشد.

عشق برای من هنوز ترسناک است، چون می‌دانم دوباره مرا می‌لرزاند.
اما دروغ چرا؟ هنوز می‌خواهم دوباره عاشق شوم — اما این بار، بدون گم کردنِ خودم.


۴. دوستانم تغییر کرده‌اند.
دیگر خبری از آن شب‌های بلندِ خنده و پچ‌پچ نیست.
بعضی‌ها ازدواج کردند، بعضی مهاجرت، بعضی هم انگار از خاطره‌هایم پاک شدند.
گاهی چت‌های قدیمی را بالا و پایین می‌کنم،
و در هر پیام، ردی از خودِ سابقم می‌بینم.

تنهایی عجیب است.
نه اینکه تنها باشم،
بلکه چون حتی میان جمع، گاهی حس می‌کنم در جزیره‌ای گم‌شده‌ام.
اما همین تنهایی، آرام آرام دارد مرا شکل می‌دهد.
یاد گرفته‌ام به سکوت اعتماد کنم.
به خلوت، به خودم.


۵. گاهی از بدنم می‌ترسم.
نه از ظاهرش — از قضاوت‌هایی که دیگران به آن آویزان کرده‌اند.
در جامعه‌ای که هرچیز را با نگاه می‌سنجند، زن بودن شجاعت می‌خواهد.
من تازه دارم یاد می‌گیرم بدنم دشمنم نیست؛ خانه‌ام است.
خانه‌ای که باید دوستش بدارم، بی‌شرط.

لباسی که می‌پوشم، حرفی که می‌زنم، حتی نگاهی که دارم — همه تبدیل شده‌اند به انتخاب‌هایی سیاسی.
اما من نمی‌خواهم سیاستمدار باشم،
می‌خواهم فقط خودم باشم؛ ساده، بی‌نقاب، بی‌ترس.


۶. گاهی فکر می‌کنم دنیا علیه ماست.
ما زن‌ها باید هزار بار بیشتر ثابت کنیم،
هزار بار محکم‌تر بایستیم،
و باز هم ممکن است بگویند «زیادی حساسی»، «زیادی می‌دانی»، «زیادی حرف می‌زنی».

اما من یاد گرفته‌ام زیادی بودن، زیباست.
چون دلم زیاد است، رؤیاهایم زیادند، حرف‌هایم زیادند، و زنده‌بودنم زیاد است.

گاهی دلم می‌خواهد به تمام دختران هم‌سنم بگویم:
ما اشتباه می‌کنیم، می‌افتیم، می‌ترسیم — اما دوباره برمی‌خیزیم.
چون هیچ‌کس جز خودمان قرار نیست ما را نجات دهد.


۷. رؤیاهایم مثل پروانه‌اند.
بعضی‌ها کوچک و رنگی‌اند — مثل سفر به پاریس، یا نوشتن یک کتاب.
بعضی دیگر بزرگ‌تر و سنگین‌ترند — مثل یافتن معنا، یا صلح درون.
هر روز یکی‌شان را در ذهنم دنبال می‌کنم.

گاهی خسته می‌شوم از این همه رؤیا، از این همه خواستن.
اما بدون آن‌ها، حس می‌کنم خالی‌ام.
زندگی بدون رؤیا، شبیه روزی‌ست که آفتابش را فراموش کرده باشد.


۸. خانواده‌ام هنوز مرا کودک می‌دانند.
هر وقت نظر می‌دهم، می‌گویند: «تو هنوز تجربه نداری.»
در دل می‌گویم: «شاید، ولی من درد کشیده‌ام، و درد هم نوعی تجربه است.»
می‌خواهم به آن‌ها ثابت کنم که من بزرگ شده‌ام،
اما در عین حال، دلم می‌خواهد دوباره بچه باشم — بی‌دغدغه، بی‌مسئولیت، بی‌ترس از آینده.

عجیب است این میان‌سالیِ زودرس.
احساس می‌کنم بین دو جهان ایستاده‌ام — گذشته‌ای که مرا می‌کشد، و آینده‌ای که نمی‌دانم از کجا آغاز می‌شود.


۹. شب‌ها ذهنم آرام نمی‌گیرد.
می‌چرخد، می‌چرخد، می‌چرخد.
به همه‌چیز فکر می‌کنم —
به عشقی که رفت، دوستی که دور شد، پدرم که پیر می‌شود، مادرم که خسته است، خودم که هنوز چیزی نشده‌ام.

گاهی آرزو می‌کنم کاش می‌شد فقط نبود برای چند ساعت.
نه مُردن، فقط نبودن.
سکوتِ مطلق.
اما بعد، صدای باران را می‌شنوم و یادم می‌افتد زندگی هنوز زیباست — حتی وقتی درد دارد.


۱۰. من از آینده می‌ترسم.
از فرداهایی که هنوز نمی‌شناسم.
از تصمیم‌هایی که ممکن است اشتباه باشند.
از راه‌هایی که باید تنهایی بروم.

اما در همان ترس، نوعی لذت هست.
لذتِ زنده بودن.
مثل ایستادن بر لبه‌ی پرتگاه و دیدن منظره‌ای شگفت.
می‌ترسی، ولی نمی‌توانی چشم برداری.


۱۱. من و آیینه، گفت‌وگویی هرروزه داریم.
می‌پرسم: «تو واقعاً مرا می‌شناسی؟»
می‌گوید: «فقط وقتی خودت را قضاوت نکنی.»
می‌خندم.
آیینه راست می‌گوید — من بیشتر وقتم را صرف مقایسه می‌کنم.
با دخترهای دیگر، با زندگی‌های دیگر.
اما کم‌کم دارم یاد می‌گیرم که من، تنها منم.

شاید زیباتر یا موفق‌تر از کسی نباشم،
اما بی‌همتا هستم، چون نسخه‌ی دیگری از من در این جهان نیست.


۱۲. جهانم میان صداها و سکوت‌هاست.
از موسیقی لذت می‌برم، از شعر، از شب، از بوی قهوه.
اما گاهی فقط می‌خواهم سکوت باشد —
سکوتی که در آن خودم را بشنوم.

سکوت برایم عبادت است.
در سکوت، خودم را به یاد می‌آورم.
در سکوت، دلم برای خودم تنگ می‌شود.


۱۳. گاهی از خشم خودم می‌ترسم.
از عصبانیتی که بی‌دلیل می‌جوشد،
از اشکی که ناگهان جاری می‌شود.
اما شاید این یعنی هنوز زنده‌ام،
که هنوز چیزی درونم می‌خواهد تغییر کند.

گاهی دلم می‌خواهد همه‌چیز را بشکنم — قانون‌ها، قضاوت‌ها، تکرارها.
اما بعد، آرام می‌شوم.
به خودم می‌گویم: «آرام باش، تغییر از درون آغاز می‌شود.»


۱۴. من هنوز باور دارم.
باور دارم که عشق وجود دارد، حتی اگر زخم بزند.
که دوستی واقعی هست، حتی اگر کمیاب باشد.
که خدا هست، حتی اگر سکوت کند.
که من می‌توانم، حتی اگر گاهی شک کنم.

باور دارم که روزی، زنِ سی‌ساله‌ای خواهم شد که به این صفحات نگاه می‌کند و لبخند می‌زند.
می‌گوید: «دیدی؟ گذشت. و تو زنده ماندی.»


۱۵. من بیست ساله‌ام، و این یعنی آغاز.
آغاز فهمیدن، آغاز ساختن، آغاز دوست داشتنِ خودم.
من هنوز اشتباه می‌کنم، گریه می‌کنم، تردید دارم، اما در دل همه‌ی این‌ها، درسی هست.

گاهی خیال می‌کنم در حال نوشتنِ پیش‌درآمد زندگی‌امم.
هر جمله، هر اشتباه، هر تجربه، بخشی از رمانی‌ست که هنوز به فصل دومش نرسیده‌ام.
اما همین فصل اول هم زیباست — پر از باران، پر از ترس، پر از عشق.


و آخرین جمله‌ام برای امروز:
من بیست ساله‌ام،
و دیگر نمی‌خواهم کسی باشم جز خودم.
اگر دنیا نمی‌پذیرد، مهم نیست.
من همینم: زنی کوچک، با قلبی بزرگ،
که هنوز باور دارد روزی،
آفتاب تمام زخم‌هایش را خواهد بوسید.


  1. منبع: چت جی پی تی 

بیست سالگی
۶
۰
Leyli Shahryari
Leyli Shahryari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید