خاطرات قزوین!
اولین خیابان سنگ فرش ایران را که گز میکردم, تمام مدت خیال زنی را در سرم میپروراندم! زنی بلند قامت,باریک, با چشمانی برجسته و مشکی, لبانی سرخ و ابروانی کمانی! زنی که با صدای سه تاری مست میشد! زنی که با خواندن شعری عاشقانه به وجد می امد، زنی که هنگام دلتنگی موهای مشکی و بلندش را در اسمانی ابی رها میکرد. همانطور که قدم میزدم تاریخ کشورم روی سرم اوار میشد! به عالی قاپو که ر...