من اینجا رو شروع میکنم. فعلش همینه؟ شروع کردن؟ فعل درست چیه تو اولین شب جنگ؟
کسی که تمام شب رو بیدار مونده آیا نباید یکم خوابش بیاد؟ نه. ولی تاثیر شببیداری میتونه جور دیگهای خودش رو نشون بده. تو همین بیربطی جملات.
جنگ چقدر صریحه، رویا چقدر دروغگو و هر جملهای چقدر کلیشهای وقتی تجربۀ تو از جنگ فقط به شب اولش قد داده باشه.
خوابم میاد و نمیبره.
تصاویر میان و تسلام میدن. تصویرم از حملهٔ تروریستی مجلس، تصویرم از زلزلهٔ تهران. هردوی اینها موقع اتفاق افتادن ترس مرگ و فقدان رو به دلمون انداختن. بعد چرخیدن و صورت این دوتا فاجعه احتمالی رو مثل دلقکا بزک کردن. موقع زلزله هیجان خوشایندی داشتم. بالاخره زمین بیتحرک و بیماجرای ما هم تکونی خورد.
کاش این جنگ هم فانتزی میشد.
شب زلزله برای نداشتن کسی شعر گفتم. امشب به نداشتن کس دیگری بیتفاوتم.
کلمات رفتن؟ نه، حوصلۀ اهمیتدادن تو جوونی جا مونده.
بیشتر میشه گفت. اما لازمه؟
خیلی کارا میشه کرد. چهکاری لازمه شب اول جنگ؟
من نیلو هستم و شما وقتتون رو هدر دادید.
ممنون.