لیدا حسینی
لیدا حسینی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدم

واقعا ما هر کجا که باشیم، این رنج را با خود حمل می‌کنیم
واقعا ما هر کجا که باشیم، این رنج را با خود حمل می‌کنیم


رنج‌های مشترک همان‌هایی هستند که تا کلمه جاری می‌شود، تو با تمام وجودت درکشان می‌کنی. آن‌هایی که برای رسیدن به معنایشان نیازی به جستجو و کندوکاو نداری. درست به محض شنیدن و خواندن روایت‌هایشان با خودت می‌گویی: آها! اینه! می‌فهمم چی می‌گی!

کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدم» تجربه زیسته «اسلاونکا دراکولیچ» است. تجربه‌ای از دل زندگی زیر سایه کمونیسم و دیگر اندیشه‌های چپ. کتاب را که دست گرفتم با همان روایت‌های اولیه بارها دچار هیجان شدم و تمام کلمات در برابر چشم‌هایم جان می‌گرفتند.

اسلاونکا از کمونیسم حاکم بر اروپای شرقی می‌گوید و این قصه را چنان خوب روایت کرده که بعید است از شدت رنجی که خیلی هم با آن غریبه نیستی، لبخند بزنی. لبخندهایی که هرکدام‌شان بزرگ‌ترین هسته آلوی دنیا را در گلویشان دارند.

کتاب بخش‌های مختلفی دارد و در هر کدام یک روایت برای خواندن است. دراکولیچ از آن‌جا شروع می‌کند که در کشورهای این‌چنینی، امر سیاسی یک امر پیش پا افتاده است! از زوایه دیدی می‌گوید که حکومت برای مردم می‌سازد تا همه چیز را جور دیگری نگاه کند. پس از آن است که ما وارد قصه آدم‌های زندگی نویسنده می‌شویم. از مرگ تانیا می‌گوید که دیگر به تنگ آمده بود و به‌نظرش نمی‌شد قهوه را تنهایی خورد. تاکید می‌کند که ما نباید اینگونه بمیریم و این‌چنین دست از دنیا کشیدن بی‌ارزش است. او در مرگ هم دنبال ارزش است. پس نباید بیهوده بمیریم وقتی هنوز می‌شود کاری کرد.

درباره پیتزا در ورشو و کیک در پراگ می‌گوید و در ادامه مسائلی همچون آرایش، اولریکه مردی که از آلمان فرار کرد، رختشویی، عروسک‌ها و کودکی در کمونیسم، سانسور، زندگی گروهی در آپارتمانی کوچک با غریبه‌ها، پالتو پوست، رنگ‌ها و رفتن کمونیسم می‌گوید.

اما اسلاونکا درست می‌گوید، کمونیسم تمام نمی‌شود، حتی اگر از سر بگذرانیم، هنوز هست. چرا که یک موقعیت ذهنی است.

حرف‌های زیادی می‌توان درباره تک تک خاطرات او و آدم‌های اطرافش زد، اما یک امید است که او زنده نگه می‌دارد. «این‌ها رفتنی‌اند»

از متن کتاب:

· آن‌جایی که کمونیسم واقعا شکست خورد، در حیطه امور پیش پاافتاده زندگی روزمره بود، نه در حیطه ایدئولوژیک.

· در اکولوژی فقر هیچ چیز را دور نمی‌ریزند.

· واقعا نمی‌شود گفت چه، هرگز نمی‌توانی حدس بزنی چه چیزی قرار است نایاب شود.

+ واقعا ما هر کجا که باشیم، این رنج را با خود حمل می‌کنیم.

معرفی کتابکتاب
قرار بود نویسنده رمان‌های هزار صفحه‌ای بشم :) اما کم کم رفتم تو دل تولید محتوا! گرچه دیر نیست و به‌زودی راوی قصه‌های جدید می‌شم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید