LifeLover
LifeLover
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

و من، نقطمو گذاشتم.

قشنگه
قشنگه

امروز روز اول پاییز بود، سرد نبود ولی در حدی بود که یه بافت نازک بپوشی و بزنی بیرون.

تهرانپارس که هرکی هرکی بود، از محله مون چنین انتظاری نداشتم(تهران پاریسِ نازنینم)

میدون ولیعصر مثل همیشه شلوغ بود و مثل همیشه هم موتوری هایی بودن که لاین مخالف برن و گیجت کنن که«الان بلاخره باید کدوم طرفو چک کنم که ماشین بهم نزنه؟»

مغازه های حسن آباد بیشتر پارچه فروشی و ابزار آلاته ولی بینشون یه فلافلی بود که اگه رفیقی بود، آدم بدش نمیومد باهاش توی سرمای آینده ای نه چندان دور امتحانش کنه.

غروب آزادی خیلی دلگیر بود، دوستش نداشتم..

با خودم شرط بستم که از ظهر تا نزدیکای شب ببینم حتی ینفر لبخند زده، خودمو بستنی مهمون کنم. تقریبا نا امید بودم که دیدم چند تا کارگر میگن میخندن، بستنی رو افتادم...

شب خیره به مامان و بابا بودم و خیلی دیر دوهزاریم افتاد با تمام فراز و نشیب هایی که باهاشون داشتم، نهایتاً همین دو نفرن که واقعی دوستم دارن.

طاعونو گرفتم دستمو شروع کردم به خوندن، حس و حال پوچ و تاریکی داره و دوستش دارم. ولی انگار کتاب خوندن مثل قبل نبود برام طوری که وسطاش به خودم اومدم دیدم بیست دقیقه اس که دارم فکر میکنم و در نهایتشم یه تصمیم گرفتم که نمیدونم چقدر بهش وفادار بمونم...

بیست دقیقه فکر:

دنیای مجازی از اول که واردش شدم تا همین لحظه، شبیه یه داستانه. باور کنید اگه بخوام این چند سالو براتون داستان کنم و بگم با چجور آدم هایی آشنا شدمو آخرش چه شکلی تموم شد، ازم برای چاپش حمایت میکنید و کتابشم می‌خرید(چون واقعا دوران عجیبی بود، و آدمای عجیب تر)

کلی رفیق داشتم تو بازی های مختلف که یه روز برای همیشه آنلاین نشدن تا اینکه خودمم برای همیشه از اون بازیا رفتم. تو دوران کرونا باهاشون از بعد شام تا وقتی هوا روشن میشد یا بازی میکردیم یا چرتو پرت می‌گفتیم و میخندیدیم.

تو پلتفرم های دیگه، کلی آدم دیگه پیدا شد که موقتی موندن. شایدم من موقتی موندم چون اگه بخوام خودمو توی رفاقت قضاوت کنم، اصلأ رفیق خوبی نیستم.

آخرینشم ویرگول بود.

حس میکنم اینجا خیلی قشنگ بود برام.

بچه های بهتری داشت(کاری به محیطی که الان داره ندارم، رفیقای من بهتریناشون بودن و هستن)و عمیقاً دوستشون دارم.

اولاش؛

شاید پستا سه چهارتا تا لایک میخورد ولی وقتی اسم هارو میدیدی به خودت افتخار میکردی.

اول تو
اول تو
بعد تو
بعد تو
بعدشم تو
بعدشم تو

اون موقع که پست های بی محتوای همینجوری مینوشتم، فکر میکنم شماها اولین نفرایی بودین که می‌خوندین، شایدم شماها از وسطاش اومدین و اولینا افراد دیگه ای بودن، نمیدونم.

ولی همونایی بودین که گفتم(داستان لایک و افتخار و اینا...)

اگه پستام هزار تا لایکم میخورد، یادم نمیرفت کیا اون اولاش مینوشتن:ادامه بده.

متاسفانه اتفاق های بد پشت سر هم تو اون دوران افتادن و بخوام تو یه کلمه بگم:ویرگول کوفتم شد.

سری دوم که اومدم هم بد تر از قبل و قشنگ میشه متوجه شد اسم اکانت هیچ ربطی به محتواش نداره.

طرف با خودش میگه این بیشتر لایف هیترِ تا لایف لاور.

بچه ها خارج از فکرم، زندگی می‌تونه واقعا سخت باشه. میتونه استخوناتو خورد کنه و نفستو بند بیاره. اینو کسی میگه که ادعای دوست داشتنش آسمونو از وسط باز می‌کنه. ولی با سختی ها زندگی کردنه که خیلی قشنگه. کی گفته زندگی قشنگی خالصه؟

ولی یه انسان چیکار میکنه؟ادامه میده

ادامه بدید بچه ها.

توی این ادامه دادنه، ممکنه خیلیا آسیب بزنن، ممکنه به خیلیا آسیب بزنید. درسته. خودتون رو تافته جدا بافته ندونید، ممکنه به خیلیا آسیب بزنید. اما ممکنه دوست های خوبی پیدا کنید، خیلی خوب.

دوست خوب رو از دست ندید...

اشتباهی که من توی زندگیم کردم و انقدر تکرارش کردم که دیدم کسی نیست که شیرینی رتبمو کنارش بخورم(دردناک ترین حسی که تا الان تجربه کردم، داشتن خبر خوب و نبود کسی که بهش بگی)البته به شما گفتم، شماهم فکر نکنید هرکسی هستید. به هرحال تو روزای بدی نوشته هامو می‌خوندین، اینیم که میگم منظورم تویی که رندوم پیجو پیدا کردیو خوندی پستو نیستیا، رفیقای من میدونن کیان، نمیتونم از پشت این صفحه چند اینچی بهتون شیرینی بدم، دوستون دارم.

داشتم میگفتم، ادامه بدید.

زندگی فراتر از لذت یه سریال، خستگی بعد باشگاه، خوابیدنِ بعد از کار، خنکی پاییز، دعوا با دیگران، خیانت دیدن، ناعدالتی، ظلم و... نیست. انتظار خیلی شاخی از اینجا نداشته باشید. اگه حوصله ادامه دادن نداشتید، ادامه ندید، بخوابید.

جدی میگم...

کسی بهتون میگه که درسو نمره و رتبش براش به قیمت سلامتی معدش تموم شد. درسا بدرد نخورد، نمره هارو یادم نمیاد، ذوق رتبش پرید و من موندم و یه معده ای که...

لطفا مراقب سلامتی خودتون باشید مخصوصاً کنکوری ها، انقدرم درگیر مصوبه هایی که میکنن نباشید(من حتی پست هم راجب این موضوع نوشتم، نه پولی به من میدن نه چیزی، دلیل اینکه بازم گفتمش این بود که دلم واست میسوزه)

راجب دوست بازم تاکید میکنم، دوستانونو از دست ندید.

کل چیزایی که راجبش فکر کردم همینا بود.

چیز دیگه ای هم بوده باشه یادم نمیاد...

تصمیم

گفتم آخر همه این فکرها یه تصمیم گرفتم.

اونقدر اشتباه پشت اشتباه و از دست دادن پشت از دست دادن توی فضای مجازی داشتم که به قول رابرت اوپنهایر:«بعضی چیز ها روی قلب سنگینی میکند».

دیگه دلم نمی‌خواد توی سوشال مدیا فعالیتی داشته باشم.یادتونه گفتم نمی‌دونم چقدر قراره وفادار بمونم؟واقعا نمیدونم. شایدم دوباره به این دنیای وحشی قدم گذاشتم(بچه ها فکر کنم دیگه منو بشناسید تا الان،قابل پیش بینی نیستم).

یادتونه گفتم دنیای مجازی تا الان برام یه جمله بود؟

این ها داستان من بود، و من نقطه مو گذاشتم.

پ.ن:موقع نوشتن، آهنگpainازJosh Aروی ریپیت بود.


































































































































دنیای مجازیسوشال مدیافضای مجازی
درباره تجربه هام می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید