نویسنده: کیمیا فرساد
«وقتی خیلی کوچک بودم نمیدانستم که مادر ندارم. حتی نمیدانستم که باید مادر داشته باشم و رزا خانم هم برای اینکه در اینباره حرفی نزند همیشه از این موضوع طفره میرفت. من نمیدانم چطور شد و چه مشکلی پیش آمد که من به دنیا آمدم. رفیقم لوماهوت که چند سال از من بزرگتر بود به من توضیح داده بود که به دنیا آمدن ما به دلیل جبر زمان بوده است.»
در زندگی در پیش رو قصه رو از زبون پسربچه چهار سالهی عربی میشنویم که تقریبا تا چهارده سالگی باهاش همراهیم. مومو یا محمد یه پسربچهی یتیمه که پدر و مادر داره ولی نمیدونه که اونا کی هستن چون تا این سن ندیدتشون و سراغی ازش نگرفتن. مومو با یک خانوم مسن پیر که بچه یتیمهای دیگه ای هم باهاش زندگی میکنن زندگی میکنه ولی خیلی با بقیهی اون بچهها از لحاظ دید و رفتار متفاوته. با سن کمش اکثر دوستهاش آدمهای بزرگن و بچههایی که باهاشون زندگی میکنه بیشتر به عنوان یه مراقب و بزرگتر کنارشون هست و کلا خیلی بیشتر از سنش میبینه و میفهمه و میدونه. داستان توی یکی از محلههای قدیمی پاریس اتفاق میفته که توصیف جالبی هم از محلههای قدیم پاریس در اون زمان داره.
شاید این کتاب صرفن یه رمان با یه داستان معمولی به نظر بیاد، ولی اتفاقن حرفایی که از زبون یه پسربچه با سن کم راجع به مسائل مختلفی مثل اختلاف طبقاتی، تنهایی و سختیهای زندگی میزنه خیلی بدیع و نو هست و اصلن کلیشهای به نظر نمیاد و همین باعث جذابیت و کشش برای من شده، همینطور فضاسازیهای خیلی قوی داره که باز هم از زبون همون پسربچه اتفاق میفته و باعث میشه آدم خودشو بتونه کاملن جای اون بچه تصور کنه و با خودش فکر کنه اگه من هم تو چنین شرایط سختی بودم همچنان میتونستم انقد با لذتهای کوچیکی که در طول روز برام پیش میاد خوشحال باشم؟
«این گناهکارانند که راحت میخوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بیگناهان نمیتوانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه چیز هستند. اگر غیر از این بود بیگناه نمیشدند.»