ویرگول
ورودثبت نام
لیلا طیبی (صحرا)
لیلا طیبی (صحرا)
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

افسانه مهدویان شاعر تهرانی

بانو "افسانه مهدویان" شاعر ایرانی، زاده‌ی دومین روز از اردیبهشت ماه ۱۳۴۲ خورشیدی، در تهران است.

ایشان کارشناس بازنشسته‌ی حقوق ثبت است.



▪کتاب‌شناسی:

- نخل‌های جنوب می‌فهمند

- رقص فرشته‌ها

- ترنم غزل

- دیبای سپید

و...



▪نمونه‌ی شعر:

(۱)

[کوچه‌های غم]

شبی در کوچه‌های خلوتِ غم 

که پیچیده در آن‌ها بوی شبنم

و زیر ِ نخل‌های ِ خوش بر و رو

دو زوج ِ عاشق و معشوق هم‌سو

سخن‌ها رانده از دلدادگی‌ها

و نجوا می‌کنند از سادگی‌ها

ببستند عهد و پیمان‌های دیرین

کنار خاطراتی بس چه شیرین

صدای رود کارون پر هیاهو

بلم بر روی هر موجی چو آهو

دو دلداده نشسته توی قایق

در آغوش هوا مثل ِ دو عاشق

گهی مستانه با هم مثل شیراند 

گهی چون بید مجنون سر به زیراند

گهی اخمی به پیشانی نشانند

گهی با خنده‌ای جان می‌ستانند

گهی لب بر لب هم می‌گذارند 

گهی پَر می‌کشند و بی‌قرارند

گهی سر به هوا چون ماه تابند 

گهی از یکدگر رو بر بتابند

گهی آرام و خاموش و سبک بال

گهی مانند طوفان پُر ز امیال

گهی با هر خوشی سازی نوازند

گهی از ابر دیده سیل بارند

به نیک و بد جهان را در ستیزند

برای هر دَمی طرحی بریزند 

به هر نحوی درین دنیای عاشق

شدند بر این جهان پیروز و فائق.



(۲)

[حیف]

حیف، در این باغ آوازی به غیر از سار نیست

از بهشتم آنچه باقی مانده جز الوار نیست

دور کن از خود غرور و بد دلی را وُ بدان

اژدها افتاده در چاه وجودت مار نیست

آنکه مانند کلاغانت خبر می‌آورد

مثل دشمن دار او را چون تو را غمخوار نیست

شعله بر جان می‌نشاند آن که تیرت می‌زند

دوستی کن با رفیقان دشمنی دشوار نیست

غم که خلوت می‌کند با این دل دیوانه‌ام

عشق غوغا می‌کند شایسته‌ی اقرار نیست

مثل کوهی که صدایم را به من پس می‌دهد

در غرورت عاشقی چیزی بجز انکار نیست.



(۳)

[تماشایت]

دیده را بستم که در خوابم تماشایت کنم

دشت و صحرا را بگردم بلکه پیدایت کنم

من به دردت مبتلایم عاشقی دیوانه‌ام

در تکاپویم که روزی مست و شیدایت کنم

ناز چشمانت به جانم می‌خرم محبوب من

در جهان آوازه باشی چون زلیخایت کنم

وقت تَرسیمت نگارم!! با هزاران آرزو

پالتم را دست گیرم طرح سیمایت کنم

می‌کَنم من بیستون را با دلی پر از نیاز

تا به شیرینی خودم را نذر فردایت کنم.



(۴)

[درگیر]

دلم درگیر عشقی شد که با جان غرق در آنم 

نمی‌دانم چه کردی که شبیه موج طوفانم 

دلم این ساحل دلواپسی‌ها را نمی‌خواهد

ازین دریای پر آشوب ِ طوفان‌زا گریزانم 

اگر بودی کنار من جهان را با تو می‌گشتم

ولی در قاب تنهایی خود اینک پریشانم 

چو شرط حق ندیدم با وجودی که خطا کردی

که در افسانه‌ی عصمت سراپا غرق عصیانم

میان قلب من با قلب تو پیوند خوبی نیست  

ولی نام تو در هر لحظه آویز است بر جانم 

ندیدی با چه شوری جان فدایت بوده‌ام هر شب

ولی از اینکه دل دادم به تو حالا پشیمانم.



(۵)

[نکند]

نکند مست شوی رو بنمایی به کسی

نکند پست شوی دل بری از خار و خسی

نکند صورت تو قاب شود آینه را

نکند محو تماشا بشوی، یا هوسی

نکند دل بدهی جوهر بی‌عاطفه را

نکند جور زمانه بکشد در قفسی

نکند مهر تو در جان نشود با من و باز

من دل شیفته درگیر شوم با مگسی

نکند سنگ زنی بر دل دیوانه‌ی من

که فراموش کنم مهر تو را چون هوسی.



گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (صحرا)


بید مجنونافسانه مهدویان شاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید