خانم "سعیده حیدریمنفرد"، نویسندهی لرستانی، زادهی خرداد ماه ۱۳۷۵ خورشیدی، در خانوادهای تحصیلکرده، متدین و فرهنگی در نورآباد است.
نخستین کتاب او به نام "مسیر پاییز" در پاییز ۱۴۰۲ منتشر شد، و در زمستان همان سال، کتاب دوم او با عنوان "پیوند در خاک" به چاپ رسید.
از دیگر آثار او میتوان به "قربانی تقدیر"، "گلاره"، "تنیا دار"، "روسری قرمز"، و "بوسه عشق" اشاره کرد.
◇ قسمتی از کتاب قربانی تقدیر:
دو هفته گذشت، طی این مدت خبری از نادر نبود و هیچ تماسی با فرخنده نگرفته بود. فرخنده این مدت خواب و خوراک نداشت و از هر صدایی از حیاط میترسید.
دیدارش را با سامان کمتر کرده بود و سعی میکرد خیلی بیرون نرود، به همین خاطر سامان به او شک کرده بود.
و این مدت بین خانوادههای محمد و نیلوفر، رفت و آمدهایی انجام شد.
نیلوفر هر بار بیشتر از بیش متوجه کلام و نگاههای سرد محمد به خودش میشد و تصمیمش برای برهم زدن این نامزدی جدیتر میشد.
◇ بریدهای از کتاب پیوند در خاک:
خانواده سالم داری، خودت پسر پاک و سالمی هستی، تیپ و هیکل عالی داری، درست رو هم که خوندی و تحصیل کردهای. اینم از شغلت. پس چرا دس دس میکنی!!!
- ای بابا داداش من دلم میخواد خودم همسرم رو انتخاب کنم.
- مگه کسی گفته نکن! از بین کسانی که بهت معرفی میکنن یک نفر رو انتخاب کن.
- داداش من دلم میخواد اون شخص سر راه زندگیم قرار بگیره.
◇ بریدهای از کتاب بیست سالگی:
«من یک نویسندهام، داستان زندگیام را طوری مینویسم که هیچوقت قدیمی نشود.»
درود دوست من!
ای آنکه قرار است فارغ از جنسیت در هر سن و سالی، با تو سخن بگویم! پلکهایت را آرام بر هم بزن و به آیندهی نامعلومی که به ما نزدیک است، بنگر، تأملکن!
کجای این زندگی پرفراز و نشیب هستی؟ شبهایت چگونه میگذرند؟ دیر صبح میشوند یا زود؟ قابلیت رفع بغض را داری؟ خندیدن را چه؟ آن را بلدی؟ از همه مهمتر حال دلت چطور است کنار آدمهایی که حضورشان برایت نیمی خوشایند است و نیمی اجباری!
مقابل آینهای بایست، بنگر به عکس نمایان شدهی رو به چشمانت. نگاه آلوده از غم و شادیت را به جزء جزء آن تصویر منعکس شده بچرخان. خودت را چگونه میبینی؟ آیا باز هم نقاب داری و برای خود حفظ نقش میکنی؟ یا نه اینبار جلوهای دیگر، واقعیتر، زیباتر از خود نمایان میکنی؟
ای دوست من، صندوقچهی قدیمی خاک خوردهی گوشهی ذهنت را از هر چه در بر دارد زیر و رو کن. اینبار حقیقت وجودت را به زبان بیاور. به خودت بگو از هدفهایت، از آرزوهای دستیافتنی اما نه محالت!
بگذار اینبار آن تصویر نقش بسته بر آینه بر تو لبخند زند. دوست من، زندگی را آنقدر بیارزش بشمار که حتی نخواهی خود را لحظهای در بند غم گرفتار کنی و بدان زندگی قطاری است که چه خواهی چه نخواهی بر روی ریل زمان در حال گذر است و عمر آدمی را به ایستگاه آخر نزدیک و نزدیکتر میسازد؛ بنابراین نهایت سعیات را بکن که در طول مسیر بهترین استفادهها را ببری.
بیحسد، بیریا با توکل بر خدا…
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
سرچشمهها
https://eitaa.com/delfankhabar2
www.nashrebelka.ir
و...