لیلا طیبی (صحرا)
لیلا طیبی (صحرا)
خواندن ۴ دقیقه·۷ ماه پیش

سید محمد شفیع شفیعی شاعر خمینی

زنده‌یاد مهندس "سید محمد شفیع شفیعی" فرزند "سید محمد مهدی" شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۴ دی‌ماه ۱۳۶۴ خورشیدی در خمین استان مرکزی است.


این شاعر سرودن اشعار کلاسیک را از ۱۵ سالگی آغاز کرد و در رشته مهندسی صنایع غذایی موفق به اخذ مدرک کارشناسی و در رشته میکروبیولوژی در کارشناسی ارشد دانش‌آموخته شد.

او در ۲۱ بهمن ماه ۱۳۹۳ در اثر ایست قلبی، درگذشت.



▪︎کتاب‌شناسی:

- کبریت‌های سوخته - انتشارات پرپروک - ۱۳۹۶ )مجموعه‌ای متشکل از ۲۹ غزل)

- تکه‌ایی از کائنات - انتشارات پرپروک - ۱۳۹۶ )این کتاب حاوی ۲ بخش است که در گام نخست دلنوشته‌های نویسنده عنوان شده و فصل دوم نیز حاوی تصاویر موضوعی از زندگی اوست)

و...



▪︎جوایز ادبی:

- تقدیر شده در جشنواره‌ی مهرگان شیراز - مهر ۱۳۸۴

- تقدیر شده در جشنواره‌ی مهرگان تهران - مهر ۱۳۸۵

- تقدیر شده در جشنواره‌ی مهرگان اهواز - مهر ۱۳۸۶

- برگزیده‌ی چهارمین جشنواره‌ی شعر و داستان (قول پرستو) دانشگاه آزاد قوچان - اردیبهشت ۱۳۸۹

- برگزیده‌ی شعر انقلاب خمین - بهمن ۱۳۹۸

- برگزیده‌ی کنگره‌ی منطقه‌ای شعر دفاع مقدس غرب کشور در پلدختر - آذر ۱۳۹۰

- منتخب ششمین همایش استانی شعر ولایت تفرش.

و...



▪︎نمونه‌ی شعر:

(۱)

می‌دوی از خودت جلو بزنی تا که دستی سری تکان بدهند

حرف‌هایت نگفته می‌ماند اینکه حتی به تو زمان بدهند

می‌دوی از خودت جلو بزنی از شلوغی شهر بگریزی

با خودت هم قرار بگذاری در شبی که به تو مکان بدهند

یا زمانی که در خیالاتت رنگ و بوی بهار می‌گیری

زیر سقف اتاق دلگیری آسمان را به تو نشان بدهند

قرص‌هایت اثر نمی‌کردند؛ خواب‌هایت زمین می‌خوردند

زیر گوشت صدای دلگیری است در فضایی که هی اذان بدهند

در اتاقی که سخت بیمار است آسمان را چه خوب می‌فهمی

سال‌هایی که از تو رد شده را با تو تحویل یک جهان بدهند.



(۲)

هر روز زخم خاطرات داغ مردی که

می‌آید از اعماق کبریت نبردی که

این آمبولانس خسته می‌تازد انگار

گُم می‌شود در آه و بغض و خاک و گردی که

درگیر اقيانوس‌های موجی‌ات هستم

دارم شبیه کشتی دریانوردی که

گم می‌شوی در هر (بیابان سرفه)ای انگار

آتش می‌اندازی به جان فرد فردی که

پشتم به پشت تو همیشه گرم می‌ماند

هرچند دستم در چروک دست سردی که

ضمنا نگاه سرد تو در خاطرم مانده است

با اینکه دارم روبرویم روی زردی که

کوتاه می‌آیم؟ نمی‌آیم ولی افسوس

اصلا تو یک لحظه به من فکر کردی که

بی‌انعکاس چشم تو نبضم نمی‌رقصد؟

یک عمر می‌سوزم به طعم تند دردی که

روزی تمام بغض‌ها را باز خواهم کرد

در گريه‌های دستمال لاجوردی که

کابوس‌های تیره را تغییر می‌کردند

رمال‌های لهجه‌دار دوره‌گردی که

با يك نوار مشکی براق عکست را

در مجلسی که سالگرد سوگ مردی که.



(۳)

اضلاع میله‌های کَریهی که زشت شد

حکمم به خال حاکمی انداز خشت شد

حال و هوای دخمه‌ی من بغض می‌کند

از ناله‌های کوسه‌ی در حوض... می‌کند

اندوه میله‌ی زندان که راه راه

قصه تمام می‌شود از توی ایستگاه

زندان خسته، ذهن مرا می‌جَود یهو

به خستگی ذهن پسر می‌رسد یهو

با جرم‌های شروع دوباره کلافه‌اند

سرپوش‌های دق زده شکل ملافه‌اند

باور کنید موش قشنگی نشسته‌ایم

باور کنید از همه دنیای... خسته‌ایم

موشی که روی بغض خودش فضله می‌شود

توی جنازه‌ی خود به بوش می‌رود

توجیه آیه آیه‌ی قرآن دروغ بود

یک کم شبیه کشک و کمی شکل دوغ بود

توجیه آیه‌های خدا لنگ می‌زند

اضلاع میله‌های درش زنگ می‌زند

حالا نشسته‌ایم و تماشا... نگاه کن

اجساد موش‌هایِ... خدایا نگاه کن

از لنفوسیت‌ها که همیشه زیادتر...

خودا یعنی دچار زمینی که غیر شد...

چیزی دچار مملکتم هی نمی‌شود

چشمان خیس و بی‌رمقم پینه می‌شود

سرگیجه‌های موش غریبی که شاعرست

توی غزلکنایه‌ی بد بوش لخته بست:

آقا کلاس اوّل ما توی فاضلاب...

به جرم موش بودنم حتی... که هی خراب

کردند روی من... و خدایی که سقف شد

حالا که ژسـ... گرفته و آنگاه مثل مد

در هاله‌های آینه‌ای زل زده به موش (مواش)

در من نشسته است و همین... زل زده به موش

پاشو... غزلکنایه‌ی خود را تمام‌تر...

بعدش درون پاکت و... به خدا ببر...

بعدش بگو خدا که تو را دوست دارمت

اصلاً ببین به تو چه خدا دوست دارمت.



(۴)

خيسی مات عشق می‌چكد از شرجی چشم رنگی‌ات خانم

خنده‌هايت شبيه روز بلند چشم‌هايت شبيه آكواريوم

نقره‌ای‌تر از آب‌های شمال، داغ‌تر از خليج‌های جنوب

آمده از هزاره‌ی سنگی آمده در هزاره‌های اتم

امپراطوریِ كدامين وقت از كف دست‌های تو پا شد؟

از ته چشم فاخرت می‌شد حدس زد نسل لويیِ چندم

بارها گفته بوده‌ام بانو! چشم بسته بيا به ديدارم

گوش هم كه نمی‌كنی جانم مبتلا می‌شوم به يك لنفوم

تا كجا ذهن عنكبوتی من، تار می‌بافد از خيالاتم

مرد، تصويري از توهم عشق! عشق، تلفيقی از تو و آلبوم

اين خيابان مرا به خانه نبرد مثل اين جاده‌های خيس جهان

گُر گرفتم، زمين قرمز شد زير بی‌احتياطی مردم.



(۵)

هنگامی که

کوچه پس کوچه‌های این شهر

مرا قورت می‌دهند

هنگامی که از خیابان‌های نگران

بعداز ظهرهای نگران

و نگاه‌های نگران رد می‌شوم

می‌فهم

که آسمان همه جا یک رنگ نیست

اما

پرنده‌ای که بیابان را سرفه می‌کند

در بهشت هم که باشد

نمی‌پرد...




گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی (صحرا)



منابع

- پیج اینستاگرامی شاعر.

- پیج اینستاگرامی زنده‌یاد داود اسلام‌بیگی.

www.irna.ir/amp/83522617

www.edub.ir/book/view/6252




سید محمددانشگاه آزاددفاع مقدسمدرک کارشناسیشاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید