ویرگول
ورودثبت نام
لیلا طیبی
لیلا طیبی
لیلا طیبی
لیلا طیبی
خواندن ۵ دقیقه·۱۷ ساعت پیش

محمدرضا عالی‌پیام

محمدرضا عالی‌پیام

آقای "محمدرضا عالی پیام"، شاعر و طنزپرداز ایرانی، متخلص به "هالو". زاده‌ی ۲۰ خرداد ۱۳۳۶ خورشیدی. در تهران، است.
او همچنین روزنامه‌نگار، عضو سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۶۸، کارمند سابق وزارت خارجه، بازیگر، فیلم‌ساز و کارگردان و تهیه‌کننده، معترض، زندانی سیاسی، وبلاگ‌نویس، عضو کانون فیلمنامه‌نویسان سینمای ایران و مدیر مسئول مؤسسه تبلیغاتی دایره مینا، بوده است.
وی پس از انقلاب اسلامی، از خبرنگاری روزنامه‌ی جمهوری اسلامی در زمانی‌که سردبیرش "میرحسین موسوی" بود، به میز مونتاژ سپاه در صدا و سیما و در نهایت به مسئولیت میز افغانستان در وزارت امور خارجه می‌رسد.
ایشان عضو کانون فیلمنامه نویسان سینمای ایران، عضو شورای مرکزی و دبیر انجمن تهیه‌کنندگان مستقل سینمای ایران، انجمن صنفی شرکت‌های تبلیغاتی و عضو دایمی آکادمی داوری خانه سینما، عضو چند انجمن ادبی هنری تهران مدیر عامل مؤسسه مینا فیلم و با حفظ سمت، مدیر مسئول مؤسسه تبلیغاتی دایره مینا است. 
کتاب "افاضات هالو" مجموعه اشعار طنز سیاسی او را در بر دارد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[دختر آبی]
دختر آبی آسمانی شد
بشنو از راز دختر آبی
بلبلی زیر گوش گل می‌خواند
رمز اعجاز دختر آبی
ناله‌ی پر شرار مرغ سحر
شد هم آواز دختر آبی
زهره با چنگ آسمانی خود
ساز بر ساز دختر آبی
شهرزاد هزار و یک شب هم
قصه پرداز دختر آبی
قصه‌ای تازه دارد از مرگ
زندگی‌ساز دختر آبی
گرچه آبی ست، بال او سرخ است
بال پرواز دختر آبی
دفتر ظلم پاره از سُمّ
اسب تکتاز دختر آبی
برجک جهل را فرو انداخت
موشک انداز دختر آبی
بس خجالت به مردها داده
روح لجباز دختر آبی
از شب تیره‌روز می‌زاید
آن سحر رفت، صبح می‌آید.

(۲)
[گربه و زاهد]
ای خردمند عاقل و دانا
قصه‌ای نغز و تازه بر خوانا
گربه‌ای لاغر و مفنگی و خرد
رفت بهر شكار موشانا
از قضا راه به سوی مطبخ برد
مطبخ زاهدی مسلمانا
ديد آن جا به آشپزخانه
نعمت ايزدی فراوانا
يك طرف مرغ و ماهی و تيهو
يك طرف شامی و فسنجانا
ته ديگی خورشت قيمه پلو
توی تابه كباب بريانا
در تعجب ز مطبخ زاهد
آن ز دنياي دون گريزانا
آن چه گفت از بهشت با مردم
كرده در كنج خانه انبانا
زاهد ار سير شد كند تفسير
سوره‌ی مائده به قرآنا
الغرض گربه‌ی گرسنه شكم
تيز بنمود چنگ و دندانا
خيز برداشت سوی بوقلمون
شيرجه روی مرغ بريانا
                    ***
بعد از آن صبح و عصر و شام و سحر
رفت آن جا كه به سان مهمانا
زاهد از دست گربه در تشويش
گربه در حق او دعا خوانا
تا كه طاقت ز دست زاهد شد
چاره‌ای كرد نامسلمانا
مكر انديشه كرد و دام نهاد
گربه در دام زهد زندانا
التماسيد و لابه آغازید
كای مسلمان زاهد دانا
به عبايت قسم كه گه خورده ام
گر غذای تو خورده‌ام جانا
زاهد از حال او به رحم آمد
چون كه ديدش پريش و گريانا
گفت این بار از تو می‌گذرم
شرط آن که روی ز تهرانا
گر ببينم تو را دگر باره
شوی از زندگی پشیمانا
می‌نمايم حلال و می‌خورمت
به خداوند حی سبحانا
گربه اين قول باورش آمد
لرزه افتاد بر تن و جانا
رفت بيرون ز خانه‌ی زاهد
خيس و آلوده كرده تنبانا
                    ***
در رهش گربه‌ای جهان ديده
پير و فرزانه و سخندانا
پيش آمد ز راه دلجویی
كی فدای تو هم سر و جانا
چيست اين حالت پريشانی؟
تو سلاله بری ز شيرانا
بچه‌ی گربه راز افشا كرد
قصه از ابتدا به پايانا
گفت: ترسم كه بيندم زاهد
در پس كوچه يا خيابانا
پس حلالم نموده ميل كند
همچو مرغی به سيخ بريانا
گربه‌ی پير گفت: فرزندم
از چه ترسانی و هراسانا
دل قوی دار و خاطر آسوده
بی‌خودی گشته‌ای پريشانا
كه حرام است گربه تا به ابد
بهر شيخ و عوام و خاصانا
هر كسی غير از اين به تو گفته
بوده فردی جهول و نادانا
يا كه مستی نموده گه خورده
گه فراوان خورد مستانا
گربه‌ی مضطرب بسی خنديد
زين سخن شاد گشت و خندانا
فارغ از هر بلا سوی مطبخ
پشت پا زد به عهد و پیمانا
دلش آسوده خاطر از زاهد
عهد با او به طاق نسيانا
***
بشنو از زاهد خدانشناس
زير پا له نمود وجدانا
تله‌ای ساخت از نخ تسبيح
دام گستر چو عنكبوتانا
از همان دام‌ها كه می‌بافيد
هر زمان از برای خلقانا
تا شبی تار و تيره چون دل شيخ
گربه زنجير شد به زندانا
زاهد از شدت غضبناکی
نعره‌ای زد چو شير غرانا
گفت با لحن دلخراش و مهیب
گوش از نعره‌اش خراشانا
كه: نگفتم مگر نيا اين جا
گر بيايی شوی پشيمانا
من نگفتم حلال می‌كنمت
بعد از آن می‌كشم به دندانا
گربه خميازه‌ای كشيد و بگفت
كه: تو هستی ز خالی بندانا
من حلال و حرام می‌دانم
حكم شرعی هميشه يكسانا
شد حرام خدا، حرام ابد
تا ابد هر زمان و دورانا
حاضرم با تو بحث فقه كنم
اين من و اين تو، گوی و ميدانا
زاهد اين گفته‌اش گران آمد
گفت: ای فسقلی نادانا
تو به من شرع می‌آموزی؟
گربه‌ی مردنی، مفنگانا
                    ***
بعد از آنش درون گونی كرد
سر گونی طناب پيچانا
رفت بيرون ز شهر و آبادی
راه كج كرد در بيابانا
يك دو روزی پياده ره پيمود
گاه ورزيده، گاه لنگانا
عاقبت خسته و گرسنه فتاد
جان به لب، لب رسيده بر جانا
در كيسه گشود و با گربه
اين چنين گفت زاهد دانا
اينک اين ما و دشت لم يزرع
نه غذا و نه آب و نه نانا
دل به مرگ از كجا رسد مددی
كو خوراكی برای انسانا
حالی از بهر سد جوع حقير
تو حلالی چو شير پستانا
شد ضروری اباحه‌ی محظور
حكم حليت اكل ميتانا
فمن اضطر مخمصه برخواند
لاجناح عليه گويانا
پاره‌ی سنگ را اجاقی كرد
آتش از بوته‌ی مغيلانا
بركشيدش به سيخ و كرد كباب
سر و دستان و سينه و رانا
خورد و آروغی از برايش زد
بعد از آنش خلال دندانا
                    ***
اين حديث از برای آن گفتم
تا كنم حجت خود اعلانا
كه بترسيد و فاصله گيريد
ز ابلهان دورو دو رنگانا
آن كه با ميل دل كند تفسير
آيه‌های خدا به قرآنا
بلكه عبرت شود به گوش كسان
از زن و مرد و خرد و پيرانا
قصه واگو نموده بنويسد
شخص هالو درون ديوانا.

(۳)
[ریاضیات]
باشد از بی‌بند و باری زنان
بی‌حجابی، لخت و عوری، دلبری
گفتم: ای شیخ اجل، صد آفرین
بر چنین کشف ثقیل الباوری
مانده‌ام انگشت بر لب از کجا
کرده‌ای این کشف، خیلی محشری
این چنین کشف هوا پلتیک را
ثبت باید کرد، ثبت محضری
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن
ربط دارد در بلاد کافری
"تخم کفتر" خورده‌ای ای ناقلا
کاین چنین افکار را می‌پروری؟
من گمانم وحی بر تو می‌شود
مرگ من... جان قلی... پیغمبری؟
پس اگر نه این همه اسرار را
از کجای خویش در می‌آوری؟
من شنیده بودم این حرف ظریف:
هر کجا جنگ است در هر کشوری
پای یک زن در میان باشد، ولی
نه امور جوی و بالا سری
پس اگر این است ای شیخ بزرگ
بهتر از هر کس خودت مستحضری
خشکسالی در بلاد مسلمین
از گناه چادر است و روسری
رودها خشک و درختان زرد رو
مُرد گاو مش حسن از لاغری
تا ببارد برف و باران از هوا
در هوای سرد ماه آذری
امر کن زن‌ها کمی شل‌تر کنند
روسری را این وری یا آن وری
تا مگر باران ببارد بر زمین
محض ابروی زری، خال پری
بعد از آن درویش کن چشم خودت
یا نگاهش کن به چشم خواهری
تا که دیدی سیل جاری شد، بگو
بس کنند آن عشوه و عشوه‌گری
روی خود محکم بگیرند آن چنان
کاسمان وا‌ماند از سیل آوری
گر چه با این حرف‌ها شیخ کبیر
آبروی شیخ‌ها را می‌بری
لیک ممنونم برای طنز ما
دمبدم مضمون نو می‌پروری
حال می‌فهمم چرا اشعار من
هر کجا دارد هزاران مشتری
شیخ اگر کفر است آن چه گفته‌ام
کفر ما‌ها را تو در می‌آوری
خر تصور کرده‌ای این قوم را
یا که خود "بل نسبت" خرها، خری؟
گر شود سوراخ سقف آسمان
این چنین باید بگیری پنچری؟
بنده می‌پنداشتم هالو منم
تو که از هر هالویی هالوتری.

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.matris2012.blogfa.com/post/35
www.bayram.arzublog.com/post/74090
www.roznamehds.blogfa.com/post/6/
https://t.me/s/mrhaLLo
@MohammadReza Alee Payam
@halloo_gram
@Mrhalloo
و...

سینمای ایراندختر آبیوزارت خارجه
۱
۰
لیلا طیبی
لیلا طیبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید