بالاخره من تصمیم گرفتم بعد از مدت تقریبا یکسال کار فریلنسری به سمت کار حضوری برم, مهم ترین دلیلی که باعث شد من این تصمیم و بگیرم این بود که همیشه تنها بودم از ساعت 6 صبح که همسرم میرفت سر کار تا 5 یا 6 شب و گاها تا ساعت 9 شب مجبورم خونه بمونم و همون کارهای تکراری و مثل همیشه انجام بدم.
درسته کارها تکراری بودن اما الان که میبینم بیشتر از 8 تا 12 ساعت وقت من رو میگرفتن. کارهایی خونه داری مثل شستن ظرفا و جارو برقی کشیدن و آماده کردن ناهار و شام تا کار های شخصی مثل ورزش کردن و فیلم دیدن و ... و مهم تر از همه انجام پروژه ها تو خونه تمام وقت منو میگرفت ولی چون داخل خونه کار میکردم تمام مدت با خودم فکر میکردم من هیچ کاری انجام نمیدم.
خلاصه این فکر هیچ کاری انجام ندادن و افتادن تو روزمرگی باعث شده بود افسردگی بگیرم و دلم نخواد کسیو ببینم, از طرفی هم چون از خونه بودن بیشتر از محیط کار لذت میبردم همیشه دلم نمیخواست کار حضوری و دوباره امتحان کنم.اما یه روز شروع کردم فرستادن پروپوزال به موقعیت شغلی های سئو.
از مهم ترین ویژگی های محیط کارم امنیت و زیبایی و نزدیکی به محل زندگیم بود برام که خوشبختانه دست تقدیر تو اولین مصاحبه کاریم تمام این امکانات و برام فراهم کرد و من برای اولین مصاحبه دعوت شدم به شرکت مبلمان اداری راما که خوشبختانه نزدیک بود به محل زندگی من و این مهم ترین معیار من برای انتخاب کار بود.
اگه بخوام حقیقتشو بهتون بگم اولین بار با دیدن میز های اداری کارمندا و مبل های ست اداری و رنگ بندی محیط یکم جا خوردم, چون من همیشه تو ذهنم و طبق سابقه کاریم محیط های کارهای صنعتی رو بهم ریخته و تنها همراه رنگ سفید تصور میکردم اما الان هه چیز رنگی و آرامبخش به نظرم اومد.
بعد از تقریبا 2 روز با من تماس گرفته شد و گفتن قبول شدی و حالا من 2 هفته میشه اومدم سرکار , اگه بخوام با شما صادق باشم هنوز ایجاد تعادل بین کارخانه و کار بیرون تعادل ایجاد کنم شب ها از خستگی به سختی خوابم میبره و در تلاشم برای ایجاد تعادل بین تمامی کارها که باید انجام بدم.
یادم رفت بگم از خوبی های کار در شرکت مبلمان اداری اینه انواع صندلی اداری اینجا وجود داره و رو هرکدوم بخوام میتونم بشینم و به خاطر زیبایی محیط سعی میکنم از هر نقطه یه عکس برای استوری اینستاگرام بذارم تا خستگی کار کمی یادم بره.
اگه از این مدل نوشته خوشتون بیاد سعی میکنم بیشتر باتون از این پروسه بگم.ممنون که تا آخر این دلنوشته با من همراه بودید