این ما نیستیم که درون جهانیم بلکه جهان است که درون ماست.
شاید این نقل قول بهترین جمله ای باشد که بتواند این کتاب را خلاصه کند، چون دقیقا وارونگی جریان هایی که در کتاب بیان شده را برایمان شرح می دهد.
در باب عظمت روح انسان زیاد گفته اند و زیاد شنیده ایم ولی نحوه بیان این کتاب به صورتی است که ما را با این بزرگی آشتی می دهد.
لایه خارجی شما آن چهرهای است که رو به دنیا قرار دارد، این لایه خصوصیاتی را پنهان میکند که سایه شما را میسازد.
بعضی از مردم با ایجاد لایهای سخت احساسات خود را مخفی میکنند یا نقابی از شوخ طبعی به چهره میزنند تا غمهایشان را پنهان کنند. کسانی که عقل کل هستند در واقع حماقتشان را پنهان میکنند و برخی دیگر که رفتارهایی خودخواهانه دارند، احساس ناامنی خود را پنهان میدارند.
همه ما و باز هم تاکید میکنم همه ما ضعفهایی داریم، چه آنها را پنهان کنیم و چه نکنیم، آن ضعفها وجود دارند. خیلیها احساسات منفی و ضعفها را پنهان میکنند و نقابی بر صورت خود میزنند. اما دبی فورد اعتقاد دارد این احساسات و ضعفها پنهان شده ما نیمه تاریک وجود ما هستند و ما برای داشتن آرامش و رشد شخصیت باید آنها را به طور دقیق بشناسیم و تحلیلشان کنیم.
همه ما ویژگیها و صفتهایی داریم که به آنها بسیار مفتخر یا شهرهایم. آیا میدانید این ویژگیها از کجا در درون ما ریشه دواندهاند؟ و چرا برخی صفتها را بیشتر بروز میدهیم و سراغ بقیه نمیرویم؟ دبی فورد ماهرانه و مرحلهبهمرحله ما را به لایههای درونیمان که خیلی وقت است سراغشان نرفتهایم میبرد تا پاسخ سؤالات بالا را بگیریم.
همه ما از دوران کودکی به دنبال کشف جهان و تاثیر گذار بودن شروع به رشد کرده ایم و در این مسیر با صفت های خوب و بد توصیف شده ایم. در جریان قضاوت های درونی و بیرونی سعی در نشان دادن برخی صفات مثبت و مورد تایید دیگران داشته ایم و برخی صفات که واکنش منفی دیگران را در پی داشته در خودمان مخفی کرده ایم.
برخی از آن ها در چنان گودال های عمیقی دفن شده اند که خودمان نیز دیگر قادر به پذیرش آن ها نیستیم و انکارشان می کنیم. در واقع این ما هستیم که وجودمان را فراموش می کنیم و بعد از یاد می بریم که خودمان را فراموش کرده ایم. این ویژگی ها همان سایه هایی هستند که در روان شناسی و روان کاوی مورد بررسی قرار می گیرند.
زمانی که به این درک برسیم که هر چه که در دیگران وجود دارد درون خودمان نیز هست کل دنیایمان تغییر می کند، چون تنها در این مورد است که می توانیم با خود به صلح برسیم.
تا به حال شده از شدت دروغ گویی و درویی اطرافیانتان حالتان به هم بخورد؟! یا به این فکر کنید که آن ها چه موجودات حقیری هستند و به خود ببالید که من به هیچ وجه شبیه آنها نیستم؟
حال اگر به شما بگویند این دو صفتی که موقع توصیف کردنشان، دندان های خود را محکم به هم می فشارید و پاهایتان را به زمین می کوبید همان هایی هستند که در خود پنهان کرده اید چه حالی برایتان اتفاق می افتد؟ می توانید همچنان بپذیرید که خواندن این کتاب را ادامه بدهید؟ احتمالا با کمی شهامت بله!
حداقلش این است که شاید بتوانیم از تظاهر به چیزی که نیستیم، دست بکشیم و خود واقعی مان را هر چه هست بپذیریم. البته این پذیرش به معنی این نیست که سعی در تغییر کردن را فراموش کنیم. این دو نه تنها با هم در تعارض نیستند بلکه تکمیل کننده هم دیگرند، چون تنها با به کنار گذاشتن ” من مثل تو نیستم” هاست که می توان برای من ِ بهتر شدن تلاش کرد.
خبر خوب این است که ویژگی های مثبتی هم که در دیگران می بینیم و ما را به وجد می آورد نیز در خود ما وجود دارد و رسیدن به آن برایمان ممکن است. مثلا اگر از سخنرانی جذاب فردی سر ذوق می آیید بدون شک، خودتان هم قابلیت رسیدن به این نقطه را دارید!
تنها تفاوت بین شما و افراد مورد ستایشتان در این است که آنها یکی از ویژگی های مورد دلخواهتان را در خود نشان می دهند و رویایشان را عملی می سازند.
می بینید؟! در هر دو حالت ممکن است دلهره ای وجودتان را فرا بگیرد! پذیرش اینکه در درون مان یک هیتلر و یک گاندی هم زیست شده اند، آسان نیست! ولی وقتی اجازه بدهیم حقایق وجودما آشکار شوند، آزاد می شویم و درست در این لحظه است که می توان انرژی اضافه ای را که قبلا صرف مخفی کردن لایه های پنهانمان می کردیم را در جهت رشد و تکامل مسیرمان به کار بگیریم.
نیچه می گوید:
ما در رویداد های زندگیمان نقشی نداریم، اما در اینکه چگونه آنها را تعبیر می کنیم موثریم.
احتمالا با ضرب المثل ” مار از پونه بدش می آد در لونش سبز میشه” آشنایید و در موقعیت های مختلف هم آن را به کار برده اید. این یک حقیقت است که تا زمانی که چیزی را نپذیریم، افرادی را به زندگیمان جلب می کنیم که آن جنبه را از خود نشان می دهند. هستی دائما در تلاش است تا به ما نشان دهد واقعا چه کسی هستیم تا در این راه به تکامل ما کمک کند.
آنچه نمی توانی باشی، نمی گذارد باشی!
لازمه ی رسیدن به این درک در گذشته ی ما خلاصه شده است. بر عکس صحبت هایی که ما را دائما تشویق به فراموشی گذشته می کنند، باید گفت که در گذشته ما گنج بزرگی هست به نام هویت ما. گذشته ما حاوی همان بخشی هایی از وجودمان است که دورشان انداخته ایم و بدون آن ها پازل وجودیِ ما ناقص است. همه شب هایی که به بی خوابی گذشته و رسیدن به صبح برایمان به اندازه ی یک عمر طول کشیده، مسیر هایی بوده که برای سفر روحمان نیاز داشته ایم.
آرزو برای نابودی گذشته مان به منزله ی آرزو برای از بین رفتن وجودمان است.
تنها عاملی که بر سر این مسیر وجود دارد ترس است. ترس با نقاب های مختلف سر مسیرمان قرار می گیرد و مانع شکوفا شدنمان می شود. تنها با داشتن تعهد است که می توان به این ترس غلبه کرد. تعهدی برای رسیدن به کمال وجود، تعهدی برای در آغوش گرفتن خودمان و پذیرفتن خودمان به عنوان موجود کاملِ در عین حال ناقص! تعهدی برای زندگی کردن تا سر حد توان.
مهم نیست کجای مسیر باشیم، مهم نیست اگر در ابتدای آن مسیر شفافیت وجود نداشته باشد؛ مساله اینجاست که زمانی که آماده ی شاگردی باشیم، استاد حاضر می شود، کافی است اعتماد کردن به جریان زندگی را یاد بگیریم.
ď
کتاب نیمه تاریک وجود ما را در پیداکردن راه و روش زندگی و استقبال از تاریکیهای درونمان راهنمایی میکند. شاید برایتان سؤال باشد که سایه چیست؟ و چگونه به وجود میآید؟ سایه کولهباری نامرئی است که ما آن را حمل میکنیم و همچنان که بزرگ میشویم، تمام جنبههایی را که برای ما، دوستان و خویشاوندانمان قابل پذیرش نیستند، در آن جای میدهیم. رابرت بلای (نویسنده) معتقد است که ما در چند دهه اول زندگیمان این کوله را پر میکنیم و در بقیهٔ عمر تلاش میکنیم که هر آنچه را در کولهمان گذاشتهایم، برای سبکتر کردن بار خود از آن بیرون بریزیم.
دبی فورد میگوید ما همواره درباره آنچه سایه درون ماست و قصد مخفی کردنش را داریم، فرافکنی میکنیم و به دیگران نسبت میدهیم. او همچنین میگوید کشف سایهها علاوه بر آرامشی که برایمان در پی دارد، ما را از قضاوت کردن دیگران هم باز میدارد، چون میدانیم هر آنچه به دیگران نسبت میدهیم در درون خود ما هم هست.
دبی فورد به زیبایی توضیح میدهد که جهان درون ما مانند هولگرام روی یک کارت اعتباری است که در واقع یک تصویر سهبعدی است و ویژگی منحصربهفرد آن، این است که هر قطعه از آن را که بخراشیم همان تصویر کلی هولوگرام در آن رویت میشود و این یعنی جهان ما تصویری از جهان کل است. این مثال چه چیزی در دل خود دارد؟ در واقع نویسنده قصد دارد به این نکته برسد: «وقتی درک کنید که هر آنچه در دیگران وجود دارد در درون شما هم هست، تمام دنیای شما تغییر میکند. هدف ما در این کتاب پیداکردن و روبهرو شدن با تمام مواردی است که در دیگران دوست داریم یا نفرت داریم. وقتی این ویژگیهای انکارشده را احیا کنیم، دری به دنیای درونمان باز کردهایم. وقتی با خودمان آشتی کنیم، با دنیایمان آشتی میکنیم».
نویسنده بعد از آنکه درک روشنی از جهان درونمان به ما میدهد، کمک میکند تا آنچه را سالهاست مخفی کردهایم از گنجینه وجودمان بیرون بکشیم. دبی فورد باور دارد که یافتن سایههای وجودمان نوعی پذیرش است که باعث میشود مشکلاتمان را شناسایی کنیم و برای همیشه از آنها رها شویم. نویسنده در اینباره میگوید: به محض اینکه با سایههای زندگیتان روبهرو شوید و آن را بشناسید، شفا از راه میرسد و از پس آن عشق وارد میشود. همانطور که دیپاک چوپرا میگوید: «در وجود هر انسانی یک الهه یا خدا در حال رشد است که فقط یک آرزو دارد؛ میخواهد متولد شود».
کتاب نیمه تاریک وجود یک کتاب انگیزشی نیست بلکه یک کتاب آموزشی در زمینه روانکاوی است که دبی فورد بسیار هنرمندانه دنیای درون انسان را توصیف میکند و میگوید جهان درونی هرکس چگونه است، او معتقد است درون هر انسانی نمونهای از جهان بیرونی اوست.
این کتاب تجربهٔ جذابی از خودشناسی، روانکاوی و پیشرفت شخصی است که حتی ارزش چندبار خواندن را دارد.
آیا این کتاب برای شماست؟
اگر احساس رضایت درونی نسبت به خودتان ندارید یا اگر مدام در حال قضاوت کردن دیگران هستید، شک نکنید سایهای در درونتان انتظار میکشد که شما سراغش بروید، اگر نمیدانید این کار را چگونه انجام بدهید، مطالعه این کتاب حتما به شما کمک خواهد کرد.
لبخند بزن،نفس بکش و زندگی کن
#mohsenakbari