ارتباطات موثر
عادات مردمان موثر
(برگرفته از کتاب هفت عادت مردمان موثر نوشته استفان کاوی ، ترجمه گیتی خوشدل )
شما فکر می کنید آدمهای موثر چه عادات مهمی داشتند؟!! واقعا وجه اشتراک مردمان موثر چیست؟
مقدمه :
عادات نقطه تلاقی سه عنصر است :
1- دانش: یعنی اینکه بدانیم چه کاری باید انجام دهیم.
2- مهارت : یعنی اینکه بدانیم آن کار را چگونه انجام دهیم.
3- اشتیاق : یعنی اینکه میل به انجام آن کار داشته باشیم.
هفت عادت مردمان موثر به روشنی نشان می دهد که موثر بودن – خواه در زندگی شخصی خودمان و خواه در زندگی دیگران – محصول منش یا رفتار ماست، نه ثمره قواعد و فنونی برای اداره یا کنترل کردن دیگران .
این هفت عادت کاملا به همدیگر مرتبط می باشند.
هفت عادت برنامه ای برای ایجاد تغییری بنیادی و پایدار و مادام العمر است ، مشروط به اینکه آنها را به دقت بیاموزیم. آنها را به دیگران تعلیم بدهید، و از همه مهمتر این که متعهد شوید آنها را هر روز در زندگی روزانه تان به کار ببرید.بعبارت بهتر ، با آنها زندگی کنیدتا بخشی از وجوتان بشوند.
ثمرات این هفت عادت :
1- احترام به خود و اعتماد به نفس
2- تاثیر بر روابط انسان (یاد میگیریم که هرگز زندگی خود را بر اساس نقاط ضعف دیگران بنا نکنیم.)
3- خواهید توانست در دیگران انگیزه ایجاد کنید
4- خلاقیت و شادی و هیجان و اشتیاق برای آموختن
همواره یادتان باشد که برای افزایش سطح آگاهی خود همواره باید برای آموختن بکوشید، آموخته ها را به دیگران بیاموزید و به آنچه آموخته اید با تامل عمل کنید.
زندگی انسان دارای سه مرحله تکاملی است
الف : اتکای کامل : معمولا تا حدود1 سالکی باید دکمه پیراهنمان را برایمان ببندند. غذا به دهنمان بگذارند و برای جابجایی بغلمان کنند .... کاملا متکی هستیم .
ب: استقلال :زمانی میرسه که دیگه میگیم خودم. خودم میخام ببندم. خودم میخام بخورم . خودم میخام راه برم......
ج : اتکای کامل : باز در ادامه که مثلا وارد مهد یا کودکستان شدیم ، می بینیم که باید قواعدی را رعایت کرد. باید تیمی زندگی کرد. باید پاسکاری کرد مثل فوتبال ، دیگه من میخام نداریم و جواب نمی ده و این سکانس در زندگی انسان طولانی ترین قسمته و همین می طلبه که جهت بهتر بازی کردن این قسمت هفت عادت مردمان موثر را یاد بگیریم.
هفت عادت مردمان موثر، برگرفته از كتاب استفان كاوي، به قرار زيرند:
عامل بودن؛شروع از پايان درذهن؛نخست به اولين ها پرداختن؛برنده - برنده انديشيدن؛اول فهميدن و سپس فهماندن؛هم افزايي (سينرژي)؛اره تيزكردن (پيشرفت مستمر و فرايندهاي پيشرفت).
در این كتاب که يكي از مطرح ترين كتابهاي منتشرشده در زمينه مديريت و روان شناسي انسانهاست ، داراي يك سير تحولي از رشد شخصي (سه عادت اول) تا كار گروهي، همكاري و ارتباطات (سه عادت دوم) و در نهايت دوباره سازي و يكپارچه كردن همه عادتها (عادت هفتم) هستند.
در ذیل به شرح هر یک از این عادات می پردازیم:
اولین عادت : عامل بودن
اساسی ترین عادت مردمان موثر " عامل بودن " است .عامل بودن یعنی مسؤلیت خود را به عهده گرفتن و یعنی ملامت نکردن اوضاع و شرایط یا اشخاص. این بهانه که رفتارتان حاصل شرطی شدن شماست ، ضد عامل بودن است ، ضد عامل بودن یعنی " واکنشی بودن" .
وقتی میگوییم مردمان موثر "عامل " بودن، یعنی رفتارشان حاصل تصمیم و انتخاب آگاهانه خودشان ، و مبتنی برارزشهایشان است، نه ثمره اوضاع و شرایط آنها ، که واکنشی مبتنی بر احساس است.
نخستين عادت، توجه به حق انتخاب است. مهمترين ايده پنهان پشت اين عادت اين است كه در يك شرايط مشخص، چه آن را خوشايند فرض كنيم چه ناخوشايند و طردشده در نظرش بگيريم، ما اجازه انتخاب داريم كه چطور با موضوع برخورد كرده و به آن بپردازيم.
اگر به واژه مسئولیت (responsibility) توجه كنید، می بینید كه در اصل response-ability یا (توانایی پاسخگویی) بوده است. به این مفهوم كه توانایی را دارید كه پاسخ یا واكنش خود را انتخاب كنید.
مردمان موثر عامل اند، یعنی مسئول اند. در نتیجه رفتارشان حاصل تصمیم و انتخاب آگاهانه خودشان و مبتنی بر ارزشهاست. نه ثمره اوضاع و شرایط آنها ، كه واكنشی است مبتنی بر احساس .
اگر كسي در خيابان يك بزرگراه به يكباره جلو ما بپيچد، احساس عصبانيت نسبت به شخص خاطي در ما برانگيخته مي شود. اما توجه داشته باشيم كه اين واكنش، خود يك انتخاب است. به استناد كتاب، واكنش بسيار موثرتر، گزينش واكنــش مخالف و بروز عكس العملي برخلاف عادت يا احساس طبيعي است. بااين رويكرد ما مي توانيم نسبت به هرچيز منفي، محركي مثبت نشان دهيم و زندگي شادتر و پرثمرتري داشته باشيم.
صرف كردن انرژي براي عصبانيت، اگر توان غلبه برشرايط و نفوذ بر جايگاه غالب را نداشته باشيم، حركتي پوچ و بيهـوده است. حلقه هاي نگراني و حلقه هاي نفوذ يكي از تصويرهاي مفيد است
درون حلقه نفوذ، چيزهايي است كه ما توانايي تغيير آنها را داريم. درون حلقه نگراني چيزهايي است كه بايد نگرانشان باشيم، اما قدرت نفوذ و غلبه بر آنها را نداريم، مثل آن راننده اي كه راه ما را مي بندد. عامل بـــودن، مي گويد كه وقتمان را در حلقه نگرانيها تلف نكنيم و به جاي آن حلقه نفوذمان را بشناسيم و آن را توسعه بدهيم.
برای تصریح این عادت کافیست مثال زیر را بادقت بیشتر بخونید:
فرض کنید برنامه ریزی کرده اید که با اعضای خانواده تان به پیک نیک بروید.همه مقدمات را تهیه کرده اید و میدانید می خواهید به کجا بروید. اما ناگهان هوا توفانی می شود و همه برنامه هایتان را به هم می ریزد. افراد عامل همواره " هوای درون " خود را حمل می کنند ، و هوای درون خویش را به هر کجا که بروند ، همراه می برند. یعنی به شیوه یی سرشار از خلاقیت ، پیک نیک خود را در مکان دیگری برگزار می کنند و می کوشند از همان وضعییت ، بهترین ثمره را به وجود آورند
. اما ضد " عامل بودن " واکنشی بودن است . واکنش اینگونه افراد نسبت به وضعیت بالا این است که : " فایده اش چیست ؟ پس از این همه تلاش و برنامه ریزی ،همه زحمات ما بر باد رفت ." طبیعتا این روحیه منفی بر خودشان و همه اعضای خانواده تاثیرمنفی میگذارد.
واکنشی ها ،همیشه می خواهند از زیر مسوولیت شانه خالی کنند. این افراد به طرزی فزاینده احساس قربانی بودن و عدم تسلط می کنند و برای تشخیص کافیست بدانید که همواره در حال ملامت کسی و یا چیزی هستند. حتی شاید ستارگان را هم به باد ملامت بگیرند.مثلا می گویند: آخر، من متولد فلان ماه هستم و به این دلیل هم عجول هستم و یا بر عکس ، وانگهی در طالع بینی من آمده که در این ماه نباید تصمیم حیاتی بگیرم ، در نتیجه تا ماه آینده صبر می کنم ، تا بتونم درست قضاوت کنم."
از همه بدتر این که به شیوه یی رفتار می
کنند تا بتوانند باور خودرا به اثبات برسانند. حال آنکه انسان عامل فقط ارزشها یی را انتخاب می کند که خودش در درون خود بتواند صحت و اعتبار آنها را تشخیص بدهد و تایید کند.
یکی از بهترین راهها برای تشخیص میزان "عامل بودن " خود ، این است که ببینیم وقت و انرژی خود را صرف چه چیزهایی می کنیم. همه ما نگرانیهایی – در باره سلامت ، مشکلات شغلی ، فرزندان ، وامها ، قروض ، جنگ اتمی ، انرژی هسته ای و...... هزاران مساله دیگر – داریم. می توانیم حلقه نگرانی خود را از حلقه چیزهایی که در باره آنها نگرانی بخصوصی نداریم جدا کنیم.
با نگریستن به امور درون " حلقه نگرانی " خود در می یابیم که چه چیزهایی بیرون از اختیارمان قرار دارند، و در مورد کدام چیزها می توانیم کاری انجام بدهیم. امور دسته اخیر را در حلقه کوچکتر که " حلقه نفوذ" است قرار می دهیم.
با توجه به این که وقت و انرژی خود را بیشتر صرف امور کدام یک از این دو حلقه می کنیم ، می توانیم به میزان " عامل بودن " خود پی ببریم.
انرژی مثبت حلقه نفوذ را وسیع می کند و افراد عامل همه تلاشهای خود را بر حلقه نفوذ خویش متمرکز می کنند.یعنی فقط به مسایلی می پردازند که زیر نفوذ مستقیم خودشان قرار دارد. ولی واکنشیها ، تلاشهای خود را بر " حلقه نگرانی " خویش متمرکز می کنند.
برخی داستانها خیلی هم غیر واقعی نیستند!!!!!!!!!مواظب باشید ...شاید در این چنین لحظاتی دارند از شما عکس می گیرند و یا توانمندیها و مهارتهایتان را برای پست جدید کنترل می کنند...پس لبخند بزنید...
عادت 2: ذهنا از پایان آغاز کنید.
مفهوم ضمنی این عادت این است که به روشنی ، مقصدتان را بدانید، تا بدانید که می خواهید به کجا برسید. دقیقا مانند ناظر ساختمانی که هر روز صبح با نقشه ساختمان سر ساختمان می رود و ذهنا پایان کار را می بیند و می داند.و هر روز با استفاده از آن نقشه در باره جزییات کار آنروز تصمیم می گیرد.
زیرا همواره دوآفرینش وجود دارد.! هرگونه آفرینش مادی به دنبال آفرینش ذهنی است .نجارها اصطلاحی دارند که میگن : " دوبار اندازه بگیر و یکبار ببر."
· برنامه خود را بنویسید.
فلسفه و نظام ارزشی خود را تعیین کنید، شعار رسالت شخصی خود را در دل و ذهن خویش حک کنید.به جای اینکه خود را به علت آنچه در گذشته برایتان رخ داده – و در واقع بدلیل سابقه تان – محدود کنید، از طریق تخیل تان ، خود را به توانایی خویش متصل کنید.
" گذشته تان بخشی از خاطره تان است و توانایی تان بخشی از تخیل تان."
تخیل خصیصه ای ،کاملا بشریست و حیوانات فاقد آنند.شما می توانید آگاهی خود را به هر بخش از آینده که بخواهید فرا افکنید.زمان و مکان در برابر قوه تخیل معنا و مفهومی ندارد. اگر بتوانید با وضوح و روشنی مجسم کنید ، بنیادی ترین اصول زندگی خودتان را کشف خواهید کرد.پس از این کشف ، می توانید آنرا بصورت شعار رسالت شخصی یا هدفنامه خود بنویسید.
جوهر عادت دوم مردمان موثر نوشتن شعار رسالت شخصی است ، که میتوان آنرا " عادت رهبری " خواند، زیرا منظور از رهبری در اینجا – علاوه بر رهبری سازمانی – این است که شخص نخست رهبری خویشتن را به عهده گیرد. بنابراین با در نظر گرفتن این اصل که همه چیز دوباره آفریده می شود، رهبری باید نخستین آفرینش باشدو مدیریت ، دومین آفرینش .
درنتیجه مدیریت ، رهبری نیست . رهبری با این مساله سر و کار دارد که : چه اموری را میخواهیم به انجام برسانیم.و مدیریت با این مساله که : چگونه می توانیم امور معینی را به بهترین شکل به انجام برسانیم.
پیتر دراکر در این باره میگوید : "مدیریت یعنی درست انجام دادن امور و رهبری یعنی انجام دادن امور درست."
رهبری به تعیین مسیر می اندیشد ولی مدیریت به امور لجستیکی و اجرایی آن می پردازد.
یه سوال ؟ آیا هیچ گاه از نردبانی بالا رفته اید ، تا در پله آخر متوجه شوید که نردبان از همان نخست به دیوار نادرست تکیه داشته است ؟
برای ادراک عمیق این عادت مثالی بزنیم:
در مکانی آرام ، در جایی که تنها هستید، جایی که حواستان پرت نمی شودتمرین زیر را انجام دهید:
مجسم کنید که به مراسم تدفین عزیزی می روید.برای حضور در آنجا سوار ماشین خود می شوید و در پارکینگ آن محل ماشینتان را پارک می کنید و پیاده می شوید. به گلهای باغ توجه می کنید. همچنان که از میان مدعوین می گذرید ، چهره اندوهگین دوستان و خویشاوندانتان را می بینید که همگی باعث گردیده شما را، در شناختن مرده، حساس تر کند. وقتی به جلوی اتاق می روید و به درون تابوت می نگرید ، ناگاه خود را چهره به چهره خویشتن می بینید.!! آره این مراسم تدفین خودتان است که سه سال پس از تاریخ امروز انجام می گیرد!. همه این افراد برای بزرگداشت شما آمده اند تا قدردانی و محبتی را که نسبت به زندگیتان احساس می کردند ابراز کنند.
وقتی بر صندلی می نشینید و منتظر آغاز مراسم می شوید ، به برنامه یی که در دست دارید می نگرید.قرار است که سه نفر سخنرانی کنند. اولین نفر یکی از اعضای خانواده ، دومین نفر یکی از دوستان شماست و سوم ، یکی از همکاران شماست . اکنون عمیقا بیندیشید که هر یک از این سخنرانان در باره شما و زندگیتان چه می گفتند.؟ دوست داشتید کلام آنها شما را چگونه همسر یا پدر یا مادری معرفی کند؟ چگونه فرزند یا پسر عمو یا دختر عمویی یا عمه ای ؟ چگونه دوستی ؟ چگونه همکاری؟
دوست داشتید که منش شما را چگونه می دیدند؟ می خواستید چه کمکها و ایثارها و توفیقاتی را به خاطر آورند؟ با دقت به جمع حاضران بنگرید . دوست دارید چه تفاوتهایی را در زندگیشان ایجاد کرده باشید؟ آیا می خواهید در زندگی آنها دگرگونی و تغییری را بوجود آورید ؟ چون هنوز سه سال فرصت دارید؟!!
پس از این که به مطالعه ادامه بدهید ، چند دقیقه بنشینید و همه احساسهایتان را بنویسید. این کار به شما کمک می کند تا عمیقا مفهوم عادت 2 " ذهنا از پایان آغاز کردن " را دریابید.
اگر بطور جدی تمرین تجسم بالا را انجام داده باشید ، لحظه ای، با ژرفترین و بنیادی ترین ارزشهای خود ، تماس حاصل کرده اید . این عادت یعنی، ایجاد کانونی محوری که بر مدار سلسله یی از اصول و ارزشها که، توسط خود شخص، تعیین شده، می چرخد.
شما باید کانون توجهتان اصول باشد نه کار نه تملک نه تفریح نه دوست نه دشمن نه مسجد نه خود نه همسر نه خانواده نه پول . اصول را فدای موارد دیگر نکنید چرا که در نهایت احساس خوشبختی نخواهید کرد .
پس شعار رسالت شخصی خود را بنویسید .
عادت سوم:نخست ،امور نخست را انجام دهید.
مردمان موثر به جای مدیریت زمان ، به مدیریت خویشتن می پردازند! به جای واکنش نشان دادن به مسایل اضطراری ، و به جای اینکه به ضخامت امور نازک بپردازند ، یا گرفتار امور بی اهمیت شوند، به اولویتها و ارجحیتهای خود توجه می کنند. یعنی امور نخست را ، نخست قرار می دهند.
گوته می گوید : " اموری که بیشترین اهمیت رادارند ، نباید قربانی اموری شوند که کمترین اهمیت را دارند." بنابراین ،اولویتهای خود را تشخیص و سازمان داده و اجرا نمایید.
چهار نوع فعالیت وجود دارد :
1- کارهای ضروری و اضطراری
( مثل بحرانها )
2- کارهای ضروری و غیر اضطراری
( شناخت فرصتها – برنامه ریزی )
3- کارهای غیر ضروری و اضطراری
( جلسات بی مورد – تلفنها )
4- کارهای غیر ضروری و غیر اضطراری
( اتلاف وقت – تلویزیون – کارهای پیش پا افتاده )
افراد موفق کسانی هستند که به امور دوم می پردازند . آنها هرگز مسایل را مورد توجه قرار نمی دهند بلکه ذهن را به فرصتها و راه حلها معطوف می دارند .
"نه گفتن "به فعالیتهای دیگر مانعی ندارد و بهتر است بعضی کارها را به دیگران واگذار کنید .
پس اوقات خود را به صورت هفتگی برنامه ریزی کنید
چه کاری برای موفقیتان بسیار مهم است ولی به آن نمی پردازید ؟
و بدانید که هشتاد درصد نتایج ،فقط حاصل ،بیست درصد از کار و فعالیت شما است .
برای اجرای درست اصول مدیریت خویشتن یا همان عادت سوم می توانید دو سوال زیر را از خود بپرسید و پاسختان را بنویسید:
سوال 1:
یک عمل را نام ببرید که اکنون آنرا انجام نمی دهید و اگر بطور منظم و پیوسته آنرا به انجام رسانید ، در زندگی شخصی تان تغییری مثبت و بسیار مهم به وجود می آورد.
سوال 2:
یک عمل را نام ببرید که اکنون آنرا انجام نمی دهید و اگر بطور منظم و پیوسته آنرا به انجام برسانید ، در زندگی شغلی و حرفه یی تان تغییری مثبت و بسیار مهم بوجود می آورد.
افرادی که به طرزی موثر ، مدیریت خویشتن را در پیش می گیرند ، نظم زندگیشان ناشی از درون خودشان ، و کنش اراده آزاد آنهاست ، یعنی پیرو ژرفترین ارزشهایی هستند که خود انتخاب کرده اند.
اگر به مساله مدیریت زمان توجه کنیم ، می بینیم که اساسا وقت خود را صرف دو دسته از امور می کنیم : امور مهم و امور اضطراری .
امور اضطراری نیاز به توجه فوری و بیدرنگ دارند.یعنی ما را تحت نفوذ و تسلط خود در می آورند .تلفنی که زنگ می زند ، مساله یی اضطراریست . امور اضطراری ملموس و جلوی روی ما قرار دارند و انجام آنها خوشایند و آسان است ، اگر چه جزو امور مهم نیستند.
حال آنکه امور مهم به نتایج مورد نظر ما ارتباط دارند، به این مفهوم که اگر مساله یی مهم باشد ، به رسالت و ارزشها و مهمترین هدفهایتان کمک می کند. ما نسبت به امور اضطراری واکنش نشان می دهیم ، حال آنکه امور مهم چون اضطراری نیستند ، نیاز به ابتکار عمل و عامل بودن افزونتری دارند. این ماییم که باید فرصتها را در یابیم و امور را به تحقق در آوریم.
عادت 4:برنده/برنده بیندیشید.
شش برداشت در مناسبات انسانی وجود دارد
1- برنده / برنده
2- برنده / بازنده
3- بازنده / برنده
4- بازنده / بازنده
5- برنده
6- برنده / برنده یا صرف نظر
مفهوم نگرش " برنده / برنده " این است که همواره جویای منافع متقابل و دو یا چند جانبه ( از جمله منافع خودتان ، بسته به تعداد افرادی که در آن پروژه یا برنامه شرکت دارند) باشید. در این عادت جایی برای رقابت و مقایسه وجود ندارد! زیرا در عادت 4 ، کار گروهی و همکاری و برنده شدن همه کسانی که در آن ذینفع اند ، الزامی است . در عادت 4، به جای " من " میگویید " ما " و برای این "ما " نه کمترین ، بلکه بیشترین را می طلبید و به وجود می آورید.
برنده / برنده در تمام جنبه های ارتباطی در صدد جذب منافع دو جانبه است .
این سوال که چه کسی در زندگی مشترک شما برنده است ؟ پرسش مسخره ای بیش نیست . اگر هر دو نفر برنده نباشید ، هر دو بازنده اید .
هرگز نباید در شرکتی که همه برای دستیابی به موفقیت نیاز به همکاری دارند بین همکاران رقابت برنده / بازنده برقرار شود .
اگر عادتهای 1، 2 ، 3 عمیقا در وجود شخص ریشه نگرفته باشد، شاید با "ذهنیت کمبود " به عادت 4 رو آورد و به فنونی که به " اخلاقیات شخصیت " مربوط می شوند رجوع کند.در این صورت هر گاه فشار رو آورد ، دیگر بار به الگوی تظاهر و دورویی باز میگردد. و در اینجاست که انواع بیماریها و عصبیتها فرصت رشد پیدا می کنند. زیرا " ذهنیت کمبود" کشمکشهای درونی ایجاد می کند و نیروی شخص را می مکد.
بعضی از افراد می پندارند یا باید انسانی نیکو خصال باشند یا سرشار از خشونت.! اما نگرش "برنده / برنده " می گوید علاوه بر نیکی باید سرشار از شهامت بود.علاوه بر همدلی باید اعتماد به نفس داشت. علاوه بر با ملاحظه بودن باید شجاع باشید. آری ! ایجاد تعادل میان شهامت و ملاحظه ، جوهر بلوغ راستین است که برای نگرش " برنده /برنده " امری اساسی است.
اگر شخصی بتواند احساسها و عقایدش را با شهامت و همچنین با ملاحظه احساسات و عقاید شخص یا گروه مقابل ابراز و متحقق کند، دارای بلوغ است.
افرادی که دارای " ذهنیت کمبود" اند می خواهند دیگران مطابق میل و سلیقه آنها رفتار کنند اغلب خود را میان افرادی محاط می کنند که فقط " بله قربان " بگویند.
عموما – عموم مردم - احساس می کنند که باید یا برنده باشند یا بازنده ، شاید این نگرش غلط در میان عامه مردم مخصوصا در ایران ، ریشه اعتقادی داشته باشد. من خودم در کلاسهای ان ال پی ،یک مربع ،صد خانه – 10در 10- روی وایت برد می کشم و میگوم که اگر قرار باشد دو نفر ،خانه های این جدول دوز بازی را ،به گونه ای پر کنند که، هر کس سه مهره خودش را در ردیفهای افقی، عمودی و یا مورب مجاور هم قرار دهد بابت هر مهره مثلا هزار تومان جایزه دارد. وقتی بازی شروع می شود طرفین به فکر برنده شدن خود نیستند بلکه همه اش به فکر برنده نشدن طرف مقابل هستند. حال آنکه اگر ظرفیت این جدول صدخانه صد هزار تومان است می توانند با تفکر برنده / برنده کل ظرفیت را از آن خود کنند.
بنابراین ما باید ملتفت باشیم که رقابت در بسیاری از جاها باید به رفافقت تبدیل شود. بسیاری از اهداف در زندگی روز مره ما اهداف گروهی است.
عادت5: نخست گوش فرا دهید ، سپس بخواهید به شما گوش کنند.
اغلب مردم با نیت پاسخ دادن ، به سخنان دیگران گوش می کنند و نه اینکه قصد درک آن را داشته باشند . همچنین عقاید ، احساسات و داوریهای خود را دخیل کرده و برای پاسخ به یکی از چهار روش زیر توسل می جوییم :
1- ارزیابی : موافق انجام کاری یا مخالف
2- بازجویی : سوال پیچ کردن مخاطب
3- تحمیل پند و اندرز : نصایح حکیمانه خود را بر دیگران تحمیل می کنیم
4- تعبیر و تفسیر : رفتار و انگیزه های دیگران را بر حسب رفتار و انگیزه های خود می سنجیم
در بسیاری از مواقع برای تغییر وضعیت فرد نیازی به پند و اندرز و توصیه نیست . غالب مردم پس از اینکه مجالی برای ابراز احساسات بیابند مسائل خود را می شکافند و در نتیجه راه حلها خود آشکار می شوند .
عادت 5 ، یعنی بگذار اول من به تو گوش کنم، و بیشتر مردم بر عکس این کار را انجام می دهند.! می خواهند اول خودشان حرف بزنند ، وضعیت خود را روشن کنند و مورد تفاهم قرار گیرند. خب ، وقتی هر دو طرف بخواهند اول حرف بزنند، مونولوگ جمعی - گفتگوی مرده – ایجاد می شود. چرا ؟ زیرا در واقع گفتگویی یک نفره است ، اگر چه در حضور یک نفر دیگر انجام می پذیرد .در این حال ، شخص واقعا به حرف دیگری گوش نمی کند، یا دارد حرف می زند ، یا خودش را برای آنچه می خواهد بگوید آماده می کند.
عادت 5 می گوید نخست گوش کنید ، آنگاه نظرتان را بیان کنید. نخست خودتان وضعیت دیگری را درک کنید ، آنگاه بخواهید مورد تفاهم قرار گیرید.این عادت مستقیما به شیوه ارتباط برقرار کردن مربوط می شود و کلید ایجاد همدلی و روابط مبتنی بر نگرش " برنده /برنده " است.
در آموزش نخست خودتان باید بیاموزید و آنگاه تعلیم بدهید ، به هنگام تربیت فرزندان ، نخست باید وضعیت آنها را درک کنید و حرفشان را بشنوید و آنگاه به آنها اندرز یا آموزش دهید. یعنی باید سرشار از همدلی باشید.
گرایش بیشتر مردم ما این است که بر اساس تاریخچه زندگی یا تجربه شخصی خودشان برای دیگران دارو تجویز کنند. ما آنقدر مشتاقیم شتابزده حرف دیگران را قطع کنیم و نصیحت کنیم ، و با اندرزهای حکیمانه خود همه چیز را اصلاح کنیم ، که اغلب اوقات فرصت تشخیص دادن _ و این مجال نخست گوش فرا دهیم و عمیقا مساله را درک کنیم_ به خود نمی دهیم.
آیا می توانید حدس بزنید تا چه اندازه باید از احساس امنیت درونی سرشار باشید تا بتوانید دقیقا به شخص مقابل گوش فر دهید؟ به ویژه زمانی که نمی دانید آن گفتگو به کجا خواهد انجامید؟ زیرا باید آنقدر قابلیت انعطاف داشته باشید ، تا بتوانید خود را با هر گونه وضعیتی انطباق دهید . چون وقتی به دیگری گوش فرا می دهید ، به حیطه یی ناشناخته گام می نهید . به این دلیل باید نخست عادتهای 1و 2 و 3 را که به " منش " مربوط می شوند ، در خود پرورش داده باشید . آنگاه به سراغ عادتهای 4 و 5 و 6 بروید که به " شخصیت " ارتباط می یابند.
پدری نزد من آمد و گفت : نمی توانم پسرم را درک کنم ، اصلا به من گوش نمی کند! – درد بسیاری از والدین !-.
پرسیدم : پسرت را درک نمی کنی ، چون به تو گوش نمی کند؟
گفت : بله ، همین طور است .
دوباره پرسیدم : پسرت را درک نمی کنی ، چون به تو گوش نمی کند؟
گفت : بله ، همین را گفتم ، منظورتان چیست ؟
جواب دادم : فکر می کردم برای این که دیگری را درک کنی، خودت باید گوش بدهی.
گفت : اما من که اورا درک می کنم. آنچه اکنون بر او می گذرد ، خودم قبلا گذرانده ام . خودم قبلا تجربه های او را داشته ام .
گفتم : اما این نگرش بر اساس تاریخچه زندگی شخصی توست .
حال آنکه باید از چهار چوب مرجع خودش به وضع او نگاه کنی، واین کار علاوه بر مهارت ، قدرت عاطفی می طلبد که ناشی از پرورش عادتهای 1و 2 و3 در خویشتن است . بیشتر افراد توانایی گوش فرا دادن را ندارند، چون هنوز این 3 عادت را در خود پرورش نداده و درونی نساخته اند.
اما اگر حقیقتا به دیگری گوش فرا دهید ، چه خطری تهدیدتان می کند؟ امکان دارد عوض شوید و تغییر کنید.
یادتان باشد کسانیکه وانمود می کنند نظر دیگران برایشان اهمیت ندارد ، در واقع بیش از اندازه به نظر دیگران اهمیت می دهند. به همین دلیل می خواهند از طریق گوش ندادن از خود دفاع کنند. زیرا بسیار آسیب پذیرند و می ترسند تمام وجودشان محو و زدوده شود.
شخصی که میخواهد عمیقا ارتباط بر قرار کند می پرسد : بگذار اول خودم به تو گوش کنم تا ببینم که می توان وضعیت تو را بطور کامل درک کنم ؟ حال بیشتر مردم بطور معکوس عمل می کنند.یعین می گویند : من که متوجه هستم و می فهمم . او به من گوش نمی کند. یا او نمی کوشد حرفم را بفهمد و وضعیت مرا درک کند.
اگر می خواهید ارتباط واقعی بر قرار کنید ، بکوشید مساله را از چهار چوب ذهنی آن شخص ببینید. مثلا می توانید بگویید : فکر می کنم گفتی که ...... یا فکر می کنم این احساس را داری که .....
گاه دیدن وضعیت از دیدگاه کسی که به شما نزدیک است دشوار به نظر می رسد ، اما غیر ممکن نیست.
و اما آخر یک توصیه کار ساز: آزموده شده و موثر!!!!
بیایید برای یک بار هم که شده ، برنامه ریزی و مدیریت خانه خود را به پسر یا دختر ده دوازده ساله تان که تاکنون به حرف دوستانش بیشتر از حرف شما گوش داده واگذار کنید.
یه برگ A4 به دستش بدهید تا اولین قرارداد خانوادگی شما بنویسد و برای خانه قانون مشخص کند و طرح طراحی کند. – با مشارکت شما باید ها و نبایدهای اعضای خانواده را بنویسد - و در این طرح زیبا و کارساز ؛وظایف و اختیارات و حقوق اعضای خانواده را مشخص کند.- مستحضر باشید که اگر بچه شما یک تومان کاسبی کند بهتر است ازاینکه صد تومان در جایی بیابد و رسیدن ساده بچه به هر چیزی که بخواهد ، بزرگترین خیانت والدین این زمانه به بچه هاست !- در این طرح الهی هدف یا اهداف مشترک خانه مشخص می شود و اقداماتی که باید انجام دهند نیز مشخص تر، ضمن اجرا و کنترل مصوبات این قرارداد ترجیحا توسط فرزندان انجام شود.
البته توصیه نمی شود که او هر چه بر روی کاغذ نوشت شما بپیذیرید ولی بعنوان مادر و پدر و برادر و خواهر بزرگتر روی تک تک مواد قرارداد قبل از توافق همگانی در یه جلسه به ریاست فرزند 12 ساله خود به توافق می رسید. ولی یادتان باشد که در صورت موافقت جمعی ، برای قرارداد شماره یک خانوادگی خود احترام قایل شوید.
باور کنید این نسخه را بنده برای زندگیهای لجام گسیخته زیادی تجویز کرده ام - طول کلاسهای ان ال پی – و تاثیر شگرف آنرا دیده ام.شاید کارساز ترین دارو ، برای خانواده هاییکه امر و نهی و سرزنش والدین – ناآگاهانه و از روی دلسوزی- باعث شعله ور شدن آتش لجاجت شده ، این توصیه باشد که :
از دریچه نگرش یکی از فرزندان – شرورترین آنها- زندگی خود را پروگرام کنند و پس از بحث و تبادل نظر کلیه افراد بر سر تک تک مواد قرارداد خانواده – شما حتی می توانید بخواهید که برنامه غذایی کامل هفته را نیز در قرارداد با رعایت سلیقه افراد خانواده گنجانده شود- ، صورتجلسه مورد توافق اکثریت قرار گیرد. بعد از این قرار داد ، پول یا پاداش یا تنبیه بر اساس قانون حاکم بر خانه خواهد بود.
شاید این موثرترین نسخه برای خانواده های ایرانی باشد که در ژاپن هم تجربه شده و بسیار کارساز است.
عادت 6: سینرژی : انرژی گروهی ایجاد کنید.
برآیند نیروی جمعی از جمع تک تک نیروها بیشتر است .
بها دادن به تفاوتها ( تفاوتهای ذهنی ، احساسی و روانی ) جوهره کار تیمی است .
عادت 6 ، ثمره نهایی یا ایجاد راه حلهای تازه و بهتر و گروهی است. راه حلهایی بهتر از آنچه نخست هر یک از افراد پیشنهاد کرده بودند. سینرژی ضد مصالحه و سازش است.به تعبیر دیگر یعنی " کل " بزرگتر ازمجموع اجزای آن است. عادت 6جنبه خلاق عادت 5 است.در اینجاست که خلاقیت خود را به کار می گیرید و راه حلهای تازه و بهتری را جستجو می کنید. بیشتر مردم به جای سینرژی ( همکاری خلاق ) ستیز یا گریز را در پیش می گیرند. هر دوی این شیوه ها ناشی از الگوهای ارتباطی نابالغ است.
برای تصریح و تشریح موضوع :
فرض کنید می خواهید برای تعطیلات به کنار دریا چه یی بروید ،چون به پسرانتان قول ماهیگیری داده اید . اما همسرتان می خواهد برای تعطیلات به عیادت مادرش برود که بیمار است و در شهر دیگری زندگی می کند.دیدار مادر بیمارش برای همسرتان بسیار مهم است و رفتن کنار دریاچه و تعلیم تعهد و خوش قولی به پسرانتان نیز برای شمااهمیت دارد.اما مادر همسرتان سخت بیمار است و بجز این تعطیلات مجال دیگری برای دیدار مادرش ندارد. در چنین موقعیتی چه می توان کرد؟
در نهایت عشق و احترام با یکدیگر گفتگو می کنید ، زیرا یکدیگر را دوست دارید و این علاقه سبب می شود که نسبت به یکدیگر سرشار از تفاهم و همدلی باشید و این یعنی سینرژی . زیرا سینرژی یعنی کل بزرگتر از مجموعه اجزای آن است . رابطه میان اجزا نشانه وجود اجزاست. و اگر بخواهید در این مورد عادت 5 ( نخست گوش دهید و سپس بخواهید گوش دهند ) را بکار گیرید ، شاید به همسرتان بگویید : " چرا وقت دیگری مادرت را نبینیم ؟ " یا " چرا تلفنی حال مادرت را نپرسیم ؟ " همسرتان نیز شاید از شما بپرسد : " کمکم کن تا متوجه بشوم که به چه دلیل در چنین موقعیتی ماهیگیری این قدر برایت اهمیت دارد؟ چرا برای تعطیلات نزد مادرم نرویم و تو جای ماهیگیری ، سرگرمی دیگری را برای بچه ها انتخاب نکنی؟ مگر ما می دانیم که مادرم تا چه مدت زنده می ماند؟"
فرض کنید شما جواب می دهید : " حق با توست . می توانم نقطه نظرت را درک کنم . اما پسران ما اهمیت دارند . آنها مشتاقند به ماهیگیری بروند . یادت هست چقدر از روی کتاب به آنها درس ماهیگیری دادیم و در این باره با آنها صحبت کردیم ؟"
در نهایت محبت و احترام آنقدر با یکدیگر گفتگو می کنید تا به راه حل بهتر و تازه یی برسید.
اما اگر قدرت طلب باشید ، شاید بگویید : " من که نظرت را نپرسیدم . هر وقت بخواهم نظرت را بدانم ، خودم سوال می کنم. ما به هر حال به ماهیگری می رویم." و اگر عادت داشته باشید نقش قربانی و مظلوم را ایفا کنید شاید بگویید:" هر بلایی که دوست داری بر سرم بیاور. تو همیشه برنده هستی و من هم همیشه بازنده ."
در مورد نخست به شیوه "برنده / بازنده " سرگرمید.
در مورد دوم به شیوه " بازنده / برنده " سرگرمید
و هیچ یک از اینها شیوه " برنده /برنده " نیست.
یک راه دیگر هم این است که عادتهای 4 و 5 و 6 را به کار گیرید . فرض می کنیم دارای " ذهنیت فراوانی " هستید و در نتیجه از احساس ایمنی درونی سرشارید و می توانید به گفتگویی سازنده بپردازید و بگویید : " آیا موافقی به شیوه ای گفتگو کنیم که بتوانیم به راه حلی برسیم که برای هر دوی ما مطلوب باشد؟ می خواهم اول خودم به تو گوش کنم . از حرفهایت این طور فهمیده ام که دیدار مادرت برایت بسیار مهم است ، چون مدتی است که او را ندیده ای و خواهرت مدت زیادی سرگرم پرستاری از او بوده است."
آنقدر ادامه می دهید تا مطمین شوید همسرتان می داند که وضعیت اورا کاملا درک کرده اید.
آنگاه شاید بگویید : " اما می دانی که پسرهایمان چقدر برای درسهای خود وقت صرف کرده اند تا در امتحانات موفق شده اند؟" آنوقت اطمینان حاصل کنید که همسرتان – یا شخص مقابل – شما را درک کرده است.
این همدلی و تفاهم متقابل ، احترام و تاکیدی چندین برابر ایجاد می کند. در این صورت به نگرشهای "برنده/بازنده " و یا " بازنده /برنده " روی نمی آورید.به سازش و مصالحه نیز نمی پردازید.بلکه وارد مرحله خلاقیت و ایجاد امکانات و راه حلها و انتخابهای تازه می شوید. و در نزدیکی محل زندگی مادر همسرتان دریاچه یا رودخانه ای پیدا می کنید . شاید این دریاچه یا رود خانه به خوبی آنچه در نظر داشتید نباشد . اما قطعا احساس بهتری در شما به وجود می آورد. زیرا همسرتان و مادر او را در نهایت احترام دوست دارید و مشتاقید که نیاز هسرتان و نیز نیاز ماهیگیری پسرانتان را بر آورده سازید. در نتیجه ، نگرش " برنده /برنده" را انتخاب می کنید. آیا اگر به کنار دریاچه ای بجز آنچه در نظر داشتید بروید ، سازش و مصالحه است؟ فقط راه حلی بهتر و سازنده تر است. شاید بعضی از افراد آن را سازش و مصالحه بخوانند و بگویند : " در ابتدا می خواستی به دریاچه معینی بروی. "
اما شما این انتخاب تازه را سازش نمی خوانید . زیرا هم به همسرتان و هم به مادر او اهمیت می دهید . همسرتان نیز آن را مصالحه و سازش نمی خواند . چون او نیز نمی خواهد که پسرانتان بی برنامه باشند و از در و دیوار بالا روند. او نیز می خواهد که بچه ها یتان تفریحی آموزنده و سازنده داشته باشند . در این صورت همسرتان از مادرش دیدار و پرستاری می کند ، و همچنین می بیند که شما هم برنامه مورد علاقه تان را از دست نداده اید.
این شیوه ارتباط را می توان برای هر وضعیتی به کار گرفت. من بر اساس تجربه مستقیم و حرفه ای خودم ، معتقدم که اگر افراد عادتهای 4 و 5 و 6 را به کار گیرند ، می توانند در هر موقعیتی – در انواع و اقسام مذاکرات حقوقی ، سازمانی ، گرو هی و حتی مشکلات زناشویی – بی رد خور و بدون استثنا ، به راه حلهای بهتر از راه حلهای پیشین برسند و موثر واقع شوند
عادت 7 : اره را تیز کنید
عادت اره تيزكني، به مـــــا مي گويد كه در مقايسه سفر با مقصد، اهميت سفركردن را بدانيم. مردمان موثر براساس اين عادت، مردماني هستند كه به طور مداوم بازنگري و نوسازي آنچه را انجام مي دهند و روش آن را مدنظر قرار مي دهند.
گاه که به عواقب عظیم ناشی از چیزهای کوچک می اندیشیم ، به این نتیجه می رسیم که اصولا هیچ چیز حقیری وجود ندارد .
گاه دست از کار بکشید و در گفتار و رفتارمان درنگ و تامل کنیم . بازسازی باید در چهار بعد صورت گیرد :
1- جسمانی ( ورزش ، تغذیه ، کنترل فشارها )
2- ذهنی ( مطالعه ، تجسم ، برنامه ریزی ، نوشتن )
3- معنوی ( تعیین ارزشها ، تعهد ، مطالعه و نیایش )
4- عاطفی اجتماعی ( خدمت ، همدلی ، روحیه تیمی ، امنیت باطنی )
نباید از اکتشاف باز ایستیم و غایت همه اکتشافهایمان رسیدن به همانجایی خواهد بود که از آن آغاز کرده ایم ، تا برای نخستین بار همان جا را بشناسیم .