فصل اول ( بازی زندگی و راه این زندگی -چهار اثر از فلورانس اسکاول شین از گروه مطالعاتی لوبلیا )
میدانیم که روح آدمی ذهن نیمه هوشیار او است.
و هر آنچه را که عمیقا احساس کند – خواه نیک و خواه بد- به دست آن غلام ،نیک امین بر صحنه ظاهر می شود. و تن و امور انسان هر تصویری را که در ذهن
نیمه هوشیار او نقش شده باشد نمایان میسازند.انسان بیمار بیماری را تصویر
کرده است و انسان فقیر ، تنگ دستی و انسان دولتمند ، ثروت را.
مردم اغلب می پرسند پس چرا کودک شیرخوار که حتی به سنی نرسیده که
بتواند مفهوم بیماری را در یابد، مرض را به سوی خود جذب می کند؟
مقاومت یعنی جهنم. چون انسان را به ( حال عذاب ) می افکند.
یک بار استادی در ماوراالطبیعه برای تسلط بر همه فوت و فن های بازی
زندگی ، دستورالعملی شگفت به من داد که عبارت بود از : منتها درجه عدم
مقاومت و گفته اش را به این شکل ادا کرد که : (در زندگیم روزگاری بود که
کودکان را غسل تعمید می دادم. و البته کودکان اسامی بسیار داشتند. اکنون
دیگر کودکان را تعمید نمی دهند. رویدادها را تعمید می دهند.اما به همه
رویدادها یک نام بیشتر نمی دهند.اگر آنچه پیش روی دارند شکست باشد ، به
نام پدر و پسر و روح القدس آن را موفقیت می نامند.) در این نگرش ، قانون
عظیم تبدیل را می بینیم که بر اصل عدم مقاومت مبتنی است.یعنی به یمن
کلامی که آن استاد بر زبان می آورد هر شکست به موفقیت بدل می شود.
برای دشمن خود برکت بطلبید تا اورا خلع سلاح کنید . از این طریق مهمات
او را از چنگش می ربایید و تیرهای او را به برکات بدل می کنید.
این قانون هم در مورد افراد صادق است و هم در مورد ملت ها. برای یکایک افراد
ملتی برکت بطلبید تا قدرت آزار رسانیدن را از آنها سلب کنید.
آدمی از طریق فهم معنویت می تواند آرمان درست عدم مقاومت را در یابد.
مادام که آدمی در برابر وضعیتی مقاومت کند آنرا به سوی خو د
خواهد کشید .اگربکوشد از وضعی بگریزد همواره آن وضع را به همراه
خواهد داشت . و به هر جا که برود آن وضع او را دنبال خواهد کرد.
پس مخاصمه را ترک کن پیش از اینکه به مجادله برسد .
یعنی مطمئن باش که اوضاع مخالف خیر است و تز آن آزرده نشو تا وزن و
سنگینی خود را از دست بدهد . ( هیچ یک از اینها تکانم نمی دهد؟ این از آن
جملاتی است که تکرارش نتایجی اعجاب انگیز دارد .
هر وضعیت نا هماهنگ نشانه هماهنگی نشانه ناهماهنگی دردرون
خودادمی است>اگردرباطن انسان ذرهای واکنش هیجانی نسبت به
وضعیت ناهماهنگ وجود نداشته باشد.آن وضع برای ابد از سر راهش کنار
می رود.
پس می بینیم که کار آدمی همواره با خویشتن است.
مردم به من می گویند:(شفاعتی بکن تا شوهرم یا برادرم عوض شود.)
پاسخ می دهم)نه شفاعتی می کنم که خودت عوض بشوی چون وقتی خودت
عوض شوی .شوهر و برادرت هم عوض می شود.)
زندگی یک آینه است و ما دیگران بازتاب چهره خودمان را می بینیم.
زندگی در گذشته .شیوه ای نادرست است .تخطی از قانون معنویت.عیسی
مسیح گفت(این لحظه .زمان مقبول است.امروز روز نجات است)
(زن لوط به پشت خود نگریسته .ستونی از نمک گردید)
گذشته و آینده .سارقان زمان هستند.انسان باید گذشته را متبرک کند.اما
اگر این گذشته .او را در اسارت نگاه می دارد.آن را به فراموشی بسپارد
آینده را نیز با این اطمینان که برای شادمانیهای بی پایان در آستین دارد باید
متبرک گرداند.اما کاملا در حال زندگی کند.
انسان باید رها در لحظه زندگی کند.
(پس نیک به این روز بنگر.چندین است درود سحرگاهان)
آدمی باید همواره از لحاظ معنوی هشیار باشد و در انتظار رهنمودهای خویشتن
تا هر فرصتی را که پیش می آید در هوا بقاپد.
یک روز مدام (در دلم ) واقعا می گفتم:(جان لایتنهی نگذار چیزی از نظرم مخفی
بماند یا غنیمتی را مفت ببازم ) همان روز عصر مطلبی مهم به من گفته شد
.لازم ترین کار این است که روز خود را با کلام درست آغاز کنیم .
مثلا روز خود را با این عبارت آغاز کنیم:تو امروز خواهی پذیرفت.زیرا امروز روز
تکمیل و کمال است.و من برای روزی چنین عالی وتمام عیار. خدا را شکر
می کنم.امروز معجزه پس از معجزه خواهد آمد و شگفتیها لحظه ای باز
نخواهد ایستاد.
این کار را به یک عادت تبدیل کنید تا شاهد بروز معجزه ها و شگفتیها در زندگی
خود شوید.
هر انسانی با تشرف به آیین عشق به این سیاره پا می نهد.
(به شما حکمی تازه می دهم که به یکدیگر محبت کنید) آوس پنسکی
در کتاب ترتیوم اورگانوم می گوید (عشق پدیداری است کیهانی که عالم چهار
بعدی یا (دنیای شگفتی ها)را برآدمی می گشاید.
عشق راستین از خویشتن فارغ است .و از هرچه ترس رها .بدون هیچ چشمد
اشت و اندکی توقع خود را بر محبوب فرو می باراند.شادمانی اش در بخشیدن
است نه ستاندن .عشق یعنی ظهور خدا.و نیرومندترین قدرت مغناطیسی
موجود در عالم.عشق پاک فارغ از خویشتن –بی نیاز از هرگونه طلب و انتظار-به
ناچار هم جنس و هم سنگ خود را به سوی خود می کشاند.هر چند کمتر
کسی از عشق حقیقی بویی برده است.آدمی که در مهر و محبت خود
غاصب و خودخواه یا ترسو است قهرا آنچه را دوست می دارد از دست
می دهد .حسد بزرگترین دشمن عشق است .چون تخیل از دیدن کشش محبوب
به سوی دیگری سر به شورش بر می دارد و اگر این ترس ها خنثی نشوند
بی تردید به عینیت در می ایند .
نه هيچ انساني دشمن توست و نه هيچ انساني دوست توبلكه هر انسان
معلم توست
بس آدمي بايد غرور و تعصب را كنار بگذارد و انچه را هر انساني به ناچار بايد
به او بياموزاند بياموزد تا هر چه زودتر درس هايش را فرا بگيرد و آزاد ورها شود
از قديم گفته اند :
نه هيچ انساني دشمن توست و نه هيچ انساني دوست توبلكه هر انسان
معلم توست
بس آدمي بايد غرور و تعصب را كنار بگذارد و انچه را هر انساني به ناچار بايد
به او بياموزاند بياموزد تا هر چه زودتر درس هايش را فرا بگيرد و آزاد ورها شود
.محبوب اين زن به او عشق فارغ از خويشتن را آموخت كه هر انساني دير يا زود
-بايد بياموزد.
رنج براي بيشرفت ادمي ضروري نيست.رنج.زاييده تخلف از قانون معنويت است
.اما گويي تنها شماري اندك از مردمان مي توانند(روح خفته)خود را بي
رنج برخيزانند.مردم معمولا به هنگامي خوشحالي خودخواه مي شوند و قانون
كارما خود به خود به كار مي افتد .ادمي اغلب به علت ناسباسي و قدر
نشناسي چيزي را از دست مي دهد و از فقدان آن رنج مي كشد.
گرايش معنوي نسبت به يول اين است كه خزانه دار كل با آن عظمت و جلال
كبريايي كه در نمي ماند .!در فيلم(طمع)نمونه ي احتكار را مشاهده مي كنيم
زني در يك بخت ازمايي بنج هزار دلار برنده مي شود منتها به جاي اينكه آن
را خرج كند احتكار مي كند و مي اندوزد.تا جايي كه حتي مي گذارد شوهرش
از گرسنگي رنج بكشد بگذريم كه خود او نيز براي امرار معاش زمين شويي
مي كند.
زن خود يول را دوست داشت و آن را مافوق همه چيز مي بنداشت .
سرانجام نيز شبي به قتل رسيد و يولش ربوده شد.
اين يكي ازنمونه هاي گويايي اين است كه (طمع ريشه همه بدي هاست .)
يول به خودي خود نيكو است و سودمند منتهي اگر به مصارف زيان بخش
برسد اندوخته و احتكار گردد يا از محبت مهم تر بنداشته شود با خود مرض و
مصيبت و حتي نابودي خود را همراه مي آورد.
رهرويي راه محبت باش كه اين همه براي شما مزيد خواهد شد زيرا خدا محبت
است و روزي رسان اما به راه خود خواهي و طمع برو تا بركت و نعمت از كف تو
بيرون رود.
مثلا زني بسيار ثروتمند را مي شناختم كه همه ي درامدش را احتكار ميكرد به
ندرت چيزي به كسي مي بخشيد اما مدام براي خود ميخريد و ميخريد و ميخريد.
به گردنبند علاقه ي بسيار داشت يك بار دوستياز او برسيد:(چند تا گردنبند داري؟)
زن باسخ داد:(شصت و هفت تا ) گردنبندها را مي خريد و به دقت انها را در
دستمال كاغذي مي بيچيد و گوشه اي مي گذاشت حتي اگر از آنها استفاده
ميكرد باز اشكالي نداشت اما او از (قانون مصرف)تخلف ميكرد .كمدهايش
بر از لباسهايي بودند كه هرگز نمي بوشيد و جواهراتي كه رنگ روشنايي به
خود نديده بودند.
آنقدر به مال دنيا چسبيد تا دست هايش از كار افتادند و فلج شدند چنان كه ديگر
قادر نبود از امور خودش مراقبت كند و به ناچار ثروتش به ديگران سبرده شد تا
اداره آن را به عهده بگيرند .
بس آدمي با بي خبري از قانون سبب نابودي خود مي شود .
همه امراض و دلتنگي ها زاييده تخلف ازقانون محبتند.بومرنگهاي نفرت و
انزجار و انتقاد آدمي مالامال از بيماري و اندوه به سوي خود او بازمي گردند
گويي عشق هنري است گم شده . هرچند انسان آگاه از قانون معنويت مي داند
كه بايد اين هنر را بازيابد .زيرا ( اگر به زبانهاي مردم و فرشتگان سخن گويند و
محبت نداشته باشندمثل نحاس صدا دهنده وسنج فغان كننده شده اند )
گاه مردم از خطايي كه شايد سالها بيش در حق كسي كرده اند افسوس
مي خورند .
اگر خطاي گذشته را نمي توان جبران كرد دست كم اثر آرا با مهرباني در حق
كسي ديگر مي توان خنثي كرد .
ليكن كاري مي كنم كه آنچه را كه در عقب است فراموش كنم و به سوي
آنچه در بيش است خويش را بكشانم .
غصه و حسرت و ندامت ياخته هاي تن را باره باره و فضاي بيرامون آدمي را
مسموم مي كنند .
درهمه راههاي خود اورا بشناس و او طريق هايت را راست خواهد گردانيد .
براي انسان آگاه از نفوذ كلام كه رهنمودهاي شهودي خود را دنبال مي كند .
انجام هيچ كاري چندان دشوار نيست . به يمن كلام نيروهاي غيبي را به
كار وا ميدارد و تن خود را باز مي آفريند يا به امور خود صورتي تازه مي بخشد .
از اين رو انتخاب كلمات درست اهميت حياتي دارد شاگرد بايد كلامي را كه
مي خواهد به عرصه غيبي فرا افكند با دقتي هرچه تمام تر بر گزيند .
او مي داند كه خدا روزي رسان او است . و برا ي هر تقاضا عرضه اي است و
كلامي كه بر زبان مي آورد بسان كليدي در اين خزانه غيبي را مي گشايد.
بخواهيد كه به شما داده خواهد شد. بطلبيد كه خواهيد يافت .
هرچند وظيفه آدمي است كه گام نخست را بر دارد ( به خدا تقرب جويد تا به
شما نزديك شود )
اغلب از من ميپرسند چگونه بايد به خواسته خود عينيت بخشيد ؟
باسخم اين است كه كلام لازم را بر زبان آوريد . و تا رهنمودي مشخص
نستانده ايد كاري نكنيد .
هدايت بطلبيد وبگوييد : (جان لايتناهي راه را نشانم بده اگر بايد كاري بكنم
آن را بر من آشكار كن )
پاسخ نيز خواهد امد:از طريق شهود (گواهي دل ):اظهار نظري تصادفي از
جانب كسي و يا عبارتي در كتابي و از راهي ديگر.گاه باسخ ها داراي دقتي
تكان دهنده اند .
بخشيدن راه ستاندن را مي گشايد.براي گشايش مالي بابخشيدن
عشريه يا بخشيدن يك دهم درامد يك سنت قديمي است كه بي ترديد بر
دارايي آدمي مي افزايد چه بسيار از دولتمندان اين سرزمين كساني
بودند كه عشريه مي دادند .عشريه از ان سرمايه گذاري ها است كه موفقيت
ان ردخور ندارد .
اين يك دهم به پيش مي تازد و بر بركت و چندين برابر باز مي گردد.منتها
هديه يا عشريه را بايد در كمال محبت و نهايت شادماني اهدا كرد زيرا (خدا ب
خشنده خوش را دوست مي دارد)صورت حساب ها را بايد با خوشي و رضاي
خاطر پرداخت پول را بايد بي باكانه وبا دعاي خير و طلب بركت خرج كرد.
اين گرايش ذهني است كه ادمي را سرور پول مي سازد وظيفه آدمي اطاعت
است زيرا تنها در اين صورت است كه كلام ادمي مي تواند بي درنگ در بازي
ذخاير عظيم ثروت را بر او بگشايد
خود ادمي با رويا يا بينشي محدود رزق و روزي خود را محدود مي كند گاه
شاگرد ثروتي عظيم را به چشم مي بيند منتهي مي ترسد عمل كند
حال آنكه بينش وكنش بايد دست در دست يك ديگر به پيش تازند مانند ان
مرد كه پالتويي با آستر پوست براي خود خريد .
زني نزدم امد تا (برايش شفاعت كنم كه )شغلي به دست اور. پس اين كلام را
بر زبان اوردم:(جان لايتنهي راه شغل درست را براي اين زن بگشا ! ) هرگز تنها
( يك شغل ) نخواهيد . شغل درست را بطلبيد آن مقامي كه پيشاپيش در ذهن
الهي مقدر شده است چون اين تنها چيزي است كه رضايت خواهد بخشيد .
سپس سپاسگزاردم كه زن پيشاپيش شغل مناسب خود را ستانده است وبي
درنگ عينيت خواهد يافت اندكي نگذشت كه سه شغل به او پيش نهاد شد دو
كار در نيويورك و يك كار در ( پالم پيج ) زن نمي دانست كدام يك را انتخاب كند
گفتم : ( رهنمو دي مشخص بخواه ! هدايت بطلب ! )
تقريبا فرصتي نمانده بود و. او همچنان نا مصمم بود تا اينكه يك روز تلفن كرد و
گفت : ( امروز صبح كه بيدار شدم بو ي بالم بيج به مشامم خورد ) او قبلا آنجا
رفته بود و رايحه دل انگيز آن را مي شناخت .
گفتم : ( اگر تو از اينجا مي تواني عطر فضاي بالم بيج را احساس كني بي
ترديد همين رهنمود تو است او نيز بي درنگ همين شغل را انتخاب كرد و
بسيار موفق نيز از آب در آمد .
ادمي بايد مشتاقانه تسليم اراده خدا باشد و صميمانه اراده كند كه اراده او را
به جا اورد.
اين خواست خداست كه ارزوي درست دل هر انساني را برآورد .
(ترسان مباشيد اي گله ي كوچك كه خواست پدر شما است كه ملكوت را به
شما عطا فرمايد) و اراده ادمي بايد به كار افتد تا لحظه اي از هدف خود چشم
بر ندارد.
بسر گمشده گفت:(من بر خاسته به نزد پدر خود مي روم)
همانا به ياري اراده بايد از شر تفكر فاني رها شد.انسان عادي ترس را برايمان
ترجيح مي دهد پس ايمان حاصل اراده است.
زماني كه معنويت در آدمي بيدار مي شود .در مي يابد كه هر ناهماهنگي
بروني نشانه ناهماهنگي ذهني است.حتي اگر بلغزد يا به زمين بيفتد .پي
مي برد كه هشياري اومي لغزد يا مي افتد.
روزي يكي از شاگردانم در حال گذر از خيابان در خود كسي را ملامت مي كرد
و به مرد ي گفت:(واقعا كه آن زن ناخوشايندترين موجود دنيا است)درست در
همين وقت سه پسر پيشاهنگ او راهل دادند و به زمين افتاد بي درنگ
موضوع را دريافت و پسرهاي پیشاهنگ را سرزنش نكرد .تنها قانون
بخشايش را فراخواند و الوهيت درون آن زن درود فرستاد
خوشا به حال كسي كه حكمت را بيابد .زيرا كه طريقهاي او طريقهاي
شادماني است..و همه راههاي او سلامتي.
زماني كه آدمي خواسته خود را از ذات كل طلبيد بايد هرگونه شگفتي
آماده باشد .زيرا چه بسا وقتي كه همه چيز به خير و خوشي پيش مي رود
.چنين به نظر برسد كه به خطا مي رود.
هر گاه آدمي در جايگاه معنوي خود باايستد تمامي حق خود را از اين خزانه
عظيم نعمت مي ستاند .
من سالياني را كه ملخ ها خورده اند به تو باز خواهم گرداند.
ملخ ها يعني ترديد ها و ترس ها و نفرت ها و حسرت هاي تفكر فاني .
تنها راه زني كه دار و ندار آدمي را به يغما مي برد انديشه هاي منفي خود
اوست .
زيرا هيچ كس جز خود آدمي چيزي به خود نمي دهد و هيچ كس جز خود آدمي
چيزي را از خود دريغ نمي دارد.
آدمي اين جا است تا خود اثبات خدا باشد و شاهد حقيقت باشد و آدمي تنها
زماني مي تواند آيت وجود خدا باشد كه از تنگدستي توانگري بيافريند و
از بي عدالتي بي عدالت.
خداوند مي گويد مرا اين چنين آزمايش كنيد كه آيا روزن هاي آسمان را براي
شما نگشوده ام و چنان بركتي بر شما نريخته ام كه گنجايش ان نيست.
آدمي تنها آنچه را كه مي دهد باز مي ستاند و بازي زندگي بازي بازي بومر
نگهاست. و بندار و كردار و گفتار انسان دير يا زود با دقتي حيرت انگيز به خود
او باز مي گردد .
اين قانون كارماست و كارما كه واژه اي است سانسكريت يعني ( بازگشت )
آنچه آدمي بكارد همان را درو خواهد كرد .
هراندازه دانش آدمي بيشتر باشد مسئوليت او افزون تر است و اگر آن كس
كه از قانون معنويت با خبر است يه آن عمل نكند به عذابي اليم گرفتار خواهد
آمد. (( ترس از خداوند ( قانون ) ابتداي حكمت است ))