وقتی پشت لبتاپ نشستم و خواستم اولین مطلب رو پست کنم ، مدت تقریبا زیادی رو صرف این کردم که چی بنویسم و یاد دوران دبستان افتادم وقتی معلم ازمون انشاء با موضوع آزاد میخواست و برای اکثرا مون طول میکشید تا چیزی به ذهنمون برسه و بنویسیم!
اما الان مکث من واسه نوشتن از ندونستن نیست ، از اینه که انقدر موضوعات مختلف واسه گفتن دارم که نمیدونم از کدوم شروع کنم. این مسئله خیلی واسم جالب بود و دارم به این فکر میکنم توی این همه مدت چه اتفاقایی واسم افتاده که باعث این تفاوت شده ! همه مون بزرگ شدیم ، بیش از حد بزرگ شدیم و مسیر هامون از همکلاسی هامون جدا شد ، یهو پا تو دبیرستان گذاشتیم و قطعا آسون نبود ، مخصوصا سر انتخاب رشته اونم وقتی میدیدیم اکثر رفقا علاقشونو پیدا کردن و وارد دبیرستان دیگه ای شدن و دیگه نمیشد دیدشون و تو طبق اولویت ها ، اولین رشته رو انتخاب کردی فارغ از علاقه ، در واقع بهتر بگم شخصا تا سوم دبیرستان تو باغ نبودم و بعد از اون کم کم چشمم باز شد نمیدونستم علاقه ام چیه که بخوام طبق اون رشته مرتبط رو انتخاب کنم ...
خلاصه که همونطور که گذشته با تمام پایین و بلندی هاش میتونه انقدر شیرین و هیجان انگیز باشه ، آینده هم میتونه. و طول کشید تا بفهمیم بهترین راه زندگی ،سیر کردن توی لحظه ست !! ولی خب بلاخره فهمیدیم
میدونم یکم پرت و پلا بود و فقط صرفا خواستم اولین پست رو با یه موضوع جالبی شروع کرده باشم ( نمیدونم موفق شدم یا نه ) .
:)