این قاعده نه تنها درباره ملک پابرجا است بلکه در مورد ذهنیت نیز صادق است. محال است کسی بگوید من بر کفر باقی هستم و بساطش را نگاه کنیم و خالی از شرک نباشد. زیرا اساسا بقای طغیان براساس اعتقادات دروغین میچرخد. حتی کافرترین کافر به این امر واقف است که اگر عقاید دروغینش نباشد نمیتواند در فرار از ایمان به بقا برسد. زیرا ایمان وجود آفرین است و وجود گرانش دارد و اجزای صحیح ذهن کافر به ذرات ایمان جذب میشوند و آرام آرام ذهن کافر به ایمان برمیگردد زیرا ذهن متحرک است و سکون نمیکند.
میدانیم علی همینجاست، کافر وقتی میخواهد بگوید خدا نیست در واقع دارد میگوید خدا علی است. وقتی این را میگوید دروغ گفته یا چرت گفته یا حرف صحیح زده است؟ مسلما در دامنه چرت حرف زده است ولی وقتی این حرف را میزند جملات صحیح ذهنی اش به سمت خدا علی است میروند و طبق قانون هر چرتی جایی از عالم وجود را جارو میزند چرتش نوعی وجود میسازد و این وجود نوعی محبت به علی است. از آنجا که محبت علی انسان را از جهنم خارج میکند اینجا انتخاب با علی است که آیا فرد را از جهنم خارج کند یا محبت خودش را از دل او بزداید. مسلما علی از نفس خودش وقتی مقابل خدا قرار بگیرد بیزار است پس نمیتواند چنین موجودی را از جهنم خارج کند. همچنین نفس علی چیزی نیست که مقابل خدا قرار بگیرد، پس در واقع اعتراف به خدا در ذهنیت او موج میزند اما دکوری که او از اعتراف به خدا ساخته چیز دیگری است (مسلما یا پارتیکل های ایمان دارد یا پارتیکل های شرک) در اینجا راهکار اینست که بپرسیم منظورت از اینکه خدا نیست، یعنی نیستی خدا است و این تناقض است زیرا تو میخواستی خدایی نباشد در حالی که یکی از تفسیرات خدا نیست، نیستی خدا است! پس تو نیستی پرست هستی. خب شاید طرف بگوید هستم و پاسخ اینست که پرستش از اساس یعنی اینکه نهایت نفوذ خودت را در اختیار معبودت قرار بدهی یعنی چیزی که در نهایت خواهی شد همان معبود توست یعنی آیا تو میخواهی نیستی بشوی؟ نیستی چیزی است که روان موجودات تحمل نزدیکی به آن را ندارد پس ورود به آن با تو چه خواهد کرد؟! برای یک موجود پا گذاشتن روی نیستی یعنی رسیدن به نهایت درد و درد تا بینهایت مطلق میتواند رشد کند (خداوند میتواند درد را تا خودش بالا بیاورد و بقیه خودش را در حجاب قرار دهد، اینطور دردی به مثابه بینهایت مطلق درک شدنی است. شاهد این مدعا وجود دهگانه اسرار است. البته درک درد بینهایت مطلق تنها از بقیه بینهایت مطلق ها از تحمل هر موجودی خارج است و چیزی به مثابه آفرینش در هشتم جهنم است که خداوند به سمت آن نرفته.) در نهایت هیچ کافری حاضر نیست، نیستی پرست باشد زیرا این یعنی برای خداوندش پا به آتش بگذارد و این از اصحاب شمال بر نمی آید. اساسا هیچ ذهنتی پارتیکولاریتی کفرآمیز ندارد و نمیتواند داشته باشد زیرا بقا از کفر پدید نمی آید. وقتی وجود به نیستی پا بگذارد خدا را در کمال خودش میبیند پس نیستی پرستی تحلیل خدا پرستی است و تحلیل خدا پرستیدن با اینکه اشتباه است ولی به صحیح می انجامد. کفر از جمله مسائلی است که آنقدر ذهنیت را به خدا نزدیک میکند که جذب خدا نشدن در آن کار هیچکسی نیست. این نظریه من است ولی توجیه آن سخت است. در نهایت میخواهم بگویم ذهنیت کافر از شرک تشکیل میشود و اینچنین است که کافر سبکی از بقا را تجربه میکند.
در متن بالا قضیه های سخت اثباتی ای وجود دارند. ولی تکنیک گرافیکی تقلب راحت از پس این ماجرا برمی آید. طبق چیزی که میخواهم بگویم، اینست که خداوند با فعل درهم فعلنافعل شرک را در حالت درهم انجام نشده و شده می آفریند. سپس وجود های جعلی مشرک قطب فعلی شرک را به سمت خود جذب میکنند. وقتی این قطب جذب شد واکنش اعتقاد دروغین پدید می آید و بدین سبب بدون اینکه خداوند مرتکب ایجاد شرک در خلقتش بشود شبه واکنش شرک صورت میگیرد. شبه واکنش شرک از نیت شرک آلود و عمل به پارتیکل شرکالود پدید می آید. از آنجا که شرک تحمل تنفس هشت ریشتری ندارد، رفتار شبه واکنش شرک تا نزدیکی هشت ریشتر اندازه گیری میشود و به محض رسیدن به آخرین نقطه مانده به ریشتر هشتم اندازه گیری متوقف میشود. یعنی از شبه واکنش نمیتوان واکنش اصلی را ساخت. در اصل حقیقت شرک ناممکن است و اگر رخ میداد در هشتم جهنم باید ساخته میشد.
در نهایت میخواهم بگویم شرک و توحید پارتیکولاریتی دارند ولی کفر از پارتیکل ساخته شدنی نیست. پارتیکولاریتی از قدرت پدید می آید در حالی که جنس کفر نفوذ است.
کلا مبحث لجنی شد چون خیلی چیزهایی که نمیشود به این راحتی ها اثبات شوند را کنار هم جمع کردم خوشم نیامد...
در کل به این قضیه اعتقاد دارم، جنس شرک از بقای طغیانی است و جنس کفر از فنای طغیانی... بشریت امروزی هم به سراغ کفر رفته زیرا از ظلم شرک کاتولیک بدش می آمده و کفار اساسا برای بقا ساخته نشده اند. خیلی راحت عقاید کفرآمیز را میتوان شست چون کسی تحمل چرت و پرت ندارد. شستن شرک سخت بود که قسمت سخت مسئله را علم گرایی بشر کنار زده است.
اگر بشر علم گرا است چرا به سمت کفر رفته است؟ طبق قاعده هر چرتی جایی از جهان وجود را جارو میزند، در اصل علوم نوشته شده علم نیستند بلکه چرتی هستند که موفق بوده فکت های ما را از دروغ حفظ کند. همه مباحث علمی در نقطه اساسی خودشان تلاش برای رسیدن به ایمان هستند. زیرا علم تا شبیه سازی ذهنیت را ایمن نکند نمیتواند ماهیت مطابق با واقعیت داشته باشد. اینکه به چند قاعده عقلی در زمینه ماهیت پدیده ها رسیده ایم کجا و اینکه معادله ایمنی بنویسیم که پیوند عالم وجود و عالم واقع را روشن کند کجا؟! علم گرایی بشر صرفا نوعی گرایش به دری وری های موفق است و دری وری با دروغ تفاوت اساسی دارد. اگر دری وری بتواند بخشی از عالم واقع را جسته و گریخته جارو بزند مردم به آن یافته موفق میگویند ولی علم حقیقی این چیزها نیست... پس علم گرایی امروز بشریت در واقع یافته موفق گرایی است. (موفقیت در خروج از دروغ و پوشش واقعیت)
تعریف های علم:
تعریف انعطافگرایانه علم: گزاره قابل صدور موافق با تحقیق
تعریف شفاف علم: تکامل شبیه سازی اطلاعات ذهنی تا مرحله مطابقت با حقیقت
تعریف محکم علم: علم مجموعه دانش های یقین پرور، ایمان پرور، عقل پرور است.
دانش فضیلتی (همان یافته های موفق بشریت) چیست؟ فضیلت دانش های غیرعلمی است و از سه گستره تشکیل میشود. مطابقت علایق با یقین، مطابقت معلومات با ایمان، مطابقت بحث (کنکاش نطقی و... برای رسیدن به حقیقت) با عقل.