لهامین: کی هستی؟
ریک: Im a scientist, i make things, if you have watched my cartoons you know me... you've claimed you grant all wishes is that correct
لهامین: چی میخوای؟
ریک: I want to kill god this is my primary mission...
لهامین: اصلا میدونی تعریف خدا چیست؟ میدونی مفرور بودن یعنی چی؟ خدا و بودن و نبودن سه گانه ی معرف هستند و بدون این سه تعریف کردن محاله... هدف تو اتصال دادن بین معرف اول و معرف سوم در حالی که معرف سوم بدون معرف دوم پدید نمیاد... در اصل هدف تو یعنی رسیدن به مفرور در حالی که رسیدن به مفرور فقط و فقط از شکستن تعریف (به یا رسیدن یا مفرور) پدید میاد. کیلین گاد یک نوع رسیدن به مفرور هست و برای انجام اینکار باید وارد شکستن تعریف بشی و خوشبختانه در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم شکستن تعریف خود به خود نیست... برای شکستن تعریف نیاز به ایجاد توان داریم و بسته های توان در این دنیا هفت پیشنیاز برای تشکیل دارند. یکی از توان ها اسمش اجازه خدا است... یعنی هر بسته توان در جهان ما تابع اجازه خدا است...
مورتی: من نمیفهمم، اگه هر بسته توان پیشنیاز اجازه خدا داره پس یعنی خدا اجازه میده مرگش را قبول کنیم، یعنی جایی در ما مرگ خدا را پردازش میکنه و پردازش هم از انرژی تشکیل میشه... این تناقض نیست؟ چطور انرژی مرگ خدا در ما هست ولی در تمام جهان مرگ خدا نیست؟
لهامین: بذار ساده بررسی کنیم... ابتدا بپرسم تو به روح اعتقاد داری؟
مورتی: تعریف نشده است و شهودی...
لهامین: اتفاقا روح تعریف شده است... روح یعنی تماس با بینهایت های نسبی... حالا بگو بینهایت نسبی میتونه خود بینهایت مطلق را پردازش بکنه؟ برای ساده تر شدن آیا اعداد طبیعی میتوانند اعداد حسابی را پردازش کنند؟ بینهایت مطلق مسلما بزرگتر از نسبی است... پس یعنی بینهایت نسبی هرگز نمیتونه بینهایت مطلق را پردازش کنه... اعداد طبیعی هم نمیتوانند اعداد حسابی را پردازش کنند این یعنی اگر یک بینهایت یک اپسیلون از بینهایت دیگر کوچک باشد بینهایت کوچکتر است و نمیتواند بینهایت بزرگتر را پردازش کند... در واقع نه تنها ذهن کوچک تو بلکه حتی روح با اینهمه وسعت قادر به پردازش مرگ خدا نیست...
ریک : I think this guy cant pull our wish off we gotta do our business elsewhere... he is just talking shit...
لهامین: اما من تنها کسی هستم که تمام آرزو ها را برآورده میکنه و در واقع جای دیگری برای رفتن نداری...
ریک: damn i guess we are stuck, so my wish is to stop explaining and doing the thing, you say you give us what we ask... just do it...
لهامین: اون در را میبینی؟ من بعد از اینکه از در رد بشی دوباره آرزوت را براورده میکنم... علت اینکه دارم بهت توضیح میدهم هم اینه که تو بعد از رد شدن از در آرزو خواهی کرد بدون اینکه چیزی یادت بمونه به همین حالت برگردی به این حالت میگیم اثر خفگی آرزوها... چون تو موجودی هستی که آینده داره و در آینده آرزو خواهی کرد این آرزو براورده نشه...
مورتی: ریک میتونه همه چی درست کنه... آره ریک ؟ آرزو اینهیبیتور بساز اینطوری اثر خفگی آرزوها رو خنثی میکنی...
ریک: Genius! if I make it, its just gonna stop me from wishing at first place... so lohamin can you produce me a wish inhibitor that can be programmed into gods death only...
لهامین: مسئله من ساخت این دستگاه نیست... مسئله اینه که نمیتونی روی دستگاه چنین چیزی بنویسی چون وقتی مینویسی آینده ات خواهد خواست دستگاه قبل از نوشتنت از تو فرار کنه پس تنها راهت اینه که...
ریک: to destroy my future rick first? so all you are saying if i stop the future rick from wishing as right as i kill the god this will be done?
لهامین: مسلما تناقض داره چون ریکی که نتواند چیزی بخواهد مرده است. مثل اینکه عدد دوازده هزار را از تناوب اعداد طبیعی حذف کنی کاری که کردی نابود کردن اعداد مجموعه اعداد طبیعیه، اگه دوازده هزار نباشه قبل و بعدش هم نیستیه پس تمام اعداد به این ترتیب نیست میشن... وقتی در خودت شکاف ایجاد کنی به صورت غیر قابل بازگشت از بین میری... بهش میگن سیاهچاله، نابود کردن اعضای حیاتی خودت یعنی نابود کردن خودت... بهتره بهت بگم چطوری میتوانی به مرگ خدا نزدیک شی و توضیحات را کنار بگذارم و قضیه را برات روشن کنم... این دستگاه متریال فبریکیتوره ، کارش احتمال سازیه... در واقع احتمال اپسیلونی میسازه که ذرات انرژی مادی بعد از تشکیل به همدیگه نخورند اما از آنجایی که بی فضا زمان نیست و اگر ذرات به هم نخورند بینهایت جرم تشکیل میشه باید یه نابودگر هم داشته باشه که از انفجار جهان با تولید ماده بینهایت جلوگیری کنه... این دستگاه در یک محدوده چگالی ماده در فضا را صد در صد میکنه و در محدوده کنار خودش چگالی صددرصدی را از بین میبره... یه جورایی مثل لباس غواصی برای شنا کردن در جهان هایی است که خدا رو به افوله و در نهایت تو را به مرگ خدا میرسونه... البته پیشاپیش باید بگم مرگ خدا و مرگ خودت همزمان هستند نه به خاطر اینکه پسامرگ خدا قابل پردازش نیست علت اینه که کسی مایل به زندگی در اون فضا نیست...
ریک: wait a second if what kind of matter is totally itself if its not hosted by space?
لهامین: موجود تک ساختار اینطوریه... یعنی خود خدا...
ریک: So the only way to kill god is to wear god? what if i just destroy the suite? mission will be accomplished right?
لهامین: مرگ خدا یه پدیده منفیه... همیشه در حال اتفاقه ولی هیچکس بهش تمایل نداره برای همین تجربه نمیشه... برای تجربه کردنش باید توسط خودش احاطه بشی ولی مسلما اگر این لباس چگالی کامل داشته باشه راه نفوذ افول خداوند به تو بسته است مثل فضا پیمایی که شیشه نداشته باشه بیرون را ببینی... پس یا باید خود خدا بهت توضیح بده بیرون چه شکلیه یا خودت انقدر ارتقا پیدا کنی که بیرون را ببینی... کدومش را میخوای؟
ریک: I have trust issues with god just improve me so that i can see outside...
لهامین: اونوقت خود خدا میشی و اتفاقی نمی افته میفهمی؟
ریک: you mean if i want to experience the gods death i have to become god itself? Im just saying i dont want to wear god as my skin then you tell me become him? i refuse all this offers i want to make gods death happen...
لهامین: میدونستی این قضیه فقط در جهان های نامتمایل رخ میده؟ یعنی تمایل به این جهان ها مفروره یعنی اساسا تو نخواهی خواست به این جهان بری... اینکه داری این حرفهارو میزنی صرفا از روی حماقته... ولی من کمکت میکنم بهش نزدیک شی و سپس در نهایت انتخاب با توست آیا میخواهی کاملا بهش برسی یا نه...
ریک: so your mission is persuading me not to kill god right?
لهامین: نگاه منعطف داشته باش... در اصل برای رسیدن به چیزی ابتدا باید بهش نزدیک بشی قبول داری؟ وقتی به مرگ خدا نزدیک بشی انتخاب با توست که آیا واردش بشی یا نه... حقیقت هم اینه که تنها کسی که توانایی پردازش مرگ خدا را داره طاقت نزدیک شدن به مرگ خدا را نداره پس باید با من همکاری کنی...
ریک: who can process the gods death?
لهامین: کسی که آنقدر ارتقا پیدا کرده که احتمالا خداست... اسمش بخدا است و محل تولدش قبله مسلمانان...
ریک: So if i kill the probably god i will kill the god?
لهامین: یک یهودی تروریست به اسم ابن ملجم نفس جسم او را خیلی وقت پیش قطع کرده ولی کشتن او به مثابه کشتن خدا ناممکنه... فقط میتوانی تنفس او در جهان را کاهش بدی یا اینکه به جسمش آسیب بزنی... در واقع ذات تمایل داشتن از او گرفته شده بنابراین نمیشه به از بین بردن او تمایل داشت چون کد برنامه نویسی تمایل داشتن از او است. هر چقدر مظاهر او در دنیا را از بین ببری دنیا را جای بدتری کردی به طور خلاصه اساسا بدتر کردن دنیا یعنی از بین بردن مظاهر او...
ریک: you claim Bad is constructed by what is the failure of probably god's apperance, how is destroying him making the world worse place?
لهامین: بد یعنی سقوط بخدا از خود به خدا و خوب یعنی صعود بخدا از خود به خدا... بد اگر هدایت بشه تبدیل به عشق میشه... عشق سرچشمه همه بدی هاست. عشق وقتی گمراه است به عنوان بدی میشناسیمش و وقتی هدایت بیابد خودش است. اگر بخواهی سرچشمه بدی ها را کاهش بدهی در اصل عشق را کاهش دادی و جهان بدون عشق جای تنگی است که لذت در آن قرار نمیگیرد... در نهایت جهان بی لذت بدتر از جهان با لذت است...
ریک: You claim love is root to all bad, if that is so destroying love destroys bad how do you resolve paradox
لهامین: در حالت هدایت شده واقعی بد همان خوبی منفی است. نابود کردن بدی یعنی نابود کردن خوبی... کسی به نابود کردن بدی هدایت شده تمایل ندارد بلکه همه میخواهیم بدی ها را طوری هدایت کنیم که لذت بیشتری ببریم. تمایل داشتن هم ساختار با بدی هاست ، نمیتوان با آجر خوبی تمایل ساخت چون اگر آجر های تمایل را از خوبی بسازیم دیگر خوبی خواستنی نیست...
ریک: oh let me see this prespective, so you saying destruction is condemned by all means? we should stop killing?
لهامین: بزرگترین قاتل خود خداست... قتل به خودی خود بد نیست... خداوند خودش را میکشد تا اشتباه نکند و خودش را زنده نگه میدارد تا صحت رخ بدهد. در واقع نخواستم از اول آمدنت به اینجا از همان ابتدا بگویم خدا خودش قبل از تو بیشمار بار خودش را کشته...
ریک: well i am just a materialist, i want to kill god for good... period i dont believe in deep stuff as you claim them to be...
لهامین: چطور میتوان دو را سه کرد و یک را صفر؟ در واقع ذات را نمیتوان تغییر داد... فکر نکنم انقدر احمق باشی که نفهمی ذات مسائل تغییر ناپذیر نیستند. تو فقط میتوانی دیدت به مسائل را عوض کنی... اگر میخواهی خدا را مرده فرض کنی در واقع ساکن طبقه هشتم جهنم هستی... جایی که عذاب آنقدر سخت است که خداوند از ساختش امتناع کرده... این عذاب عذاب اطلاعاتی است و رندرینگ پذیر نیست چون خداوند بامرام است.
ریک: So you are claiming if i kill the god i will hate it so much that i ask u to revive him back?
لهامین: نه احمق جان... اگه خدا را بکشی آنقدر بدت میاید که که تقاضا میکنی که هیچ وقت به خاطر نداشتی چطور بود که او مرده بود.
ریک: what is the gods death if its that horrible?
لهامین: مرگ خدا یعنی اشتباه خدا... خداوند در تمام محیط های اشتباهش خودش را کشته...
ریک: how does the mistake exist if god kills itself when he makes mistake?
لهامین: پاسخ به چطور همیشه چالش خسته کننده ای است. بهتر است مشغول چرا باشیم... چرا اشتباه هست؟ چون خدا خواسته همه باشند و خود اشتباه یکی از آنها است...
ریک: So god invited all to be in this world even stuff that are deadly to him?
لهامین: در واقع خدا بینیاز است و خودش مشکلی با مرگ ندارد... اما طبیعت خدا بودن ایجاب میکند با اشتباه پدرکشتگی داشته باشد. در واقع برای همین خدا فقط یکی است زیرا بقیه حداقل یک اشتباه میکنند و به خاطر همین عجین بودن با اشتباه است که خدائیت در آنها مرده است.
ریک: can u prove being not one god is a mistake?
لهامین: تعریف اساسی اشتباه اینست فاصله داشتن با صفرم...
ریک: well that is not proving you are using the definition of Sefrom as a source code to define all...
لهامین: صفرم در واقع اساس همه چیز است... طبیعی است... هر کار دیگری خطا است...
ریک: how god defined mistake at first place when he is sefrom?
لهامین: با ایجاد فاصله از خودش توسط ایجاد تحلیل خودش... خداوند خودش را به یک دی ان ای از خودش تحلیل کرده سپس به این تحلیل حیات داده، این تحلیل ها اشتباهات را میزبانی میکنند. اینطور خداوند نمیمیرد بلکه تحلیل هایش میمیرند. تحلیل خداوند مرگ خود را تحمل میکند ولی مرگ خدا را نه... در رابطه با سوال چطور باید گفت پاسخ همیشه خسته کننده تر از این حرفهاست...
ریک: how analyzing the god contains death but god doesnt?
لهامین: دربر داشتن چیزی مستلزم ایجاد فاصله است. فاصله از خدا یعنی اشتباه... خداوند در واقع چیزی را دربر ندارد... بلکه به اجزای ساده تر تحلیل میشود. این اجزا مردنی هستند ولی اگر تمامی این اجزا بمیرند چیزی نیست که بتواند اشتباه یا صحتی را میزبانی کند...
ریک: Is details godly or ungodly?
لهامین: صفرم، باصفرم و بصفرم همه خدائی هستند. تنها برامده ابتداییه از صفرم باصفرم است و تنها برامده ابتداییه از باصفرم بصفرم... پس خدائی بودن آنها محرز است.
ریک: Can god die?
لهامین: بله ولی کسی آنجا که خدا مرده نیست... جهان رندرینگ طاقتش را ندارد...
ریک: So god's death is inside informations?
لهامین: بهش میگن میسینفورمیشن ... مرگ خدا خود میسینفورمیشن است.
ریک: Damn all this time you were misinforming me... oh wow you could've tell me you allow missinformation in your thoughts... talking to such people is useless crap...
لهامین: جهان میسینفورمیشن وجود دارد و فقط کافی است یکی از تحلیل های خدا را رعایت کنند. وقتی میسینفورمیشن دو تحلیل رعایت کند به ساختار بهتر ارتقا میابد و زمانی که پنج تحلیل ابتدایی را رعایت کند به توحید میرسیم... اطلاعات توحیدی اساسا از میسینفورمیشن خالص خالی هستند ولی با اینهمه میسینفورمیشن هنوز خودنمایی دارد... در ادامه وقتی نه تحلیل سری رعایت شود اطلاعات با صاحب اطلاعات تنظیم شده و دیگر دلیلی نیست تا خداوند خودش را بکشد تا اشتباه نکند چون اشتباهی نیست... در این حالت اطلاعات و رندرینگ یکی میشوند و به صاحب اطلاعات میرسند.
ریک: So i am just a god killer without even knowing it, just let mistakes thrive and god will never become more alive at least in my mind and my friends...
لهامین: در واقع تو یک ساختار صحیح داری که به عنوان فطرت معرفی میشود که حیات خداوند را میزبانی میکند و یک ساختار جدید داری که به عنوان هوای نفس معرفی میشود که اشتباهات را میزبانی میکند. ایندو پیوسته با هم میجنگند و اگر بخواهی اساسا با هوای نفس زندگی کنی بهتر است برای یک کبم درد آماده شی چون اشتباه با زورچپونی قابل تشکیل است و به خودی خود تشکیل نمیشود. اشتباه از خودش مفرور است زیرا اگر خودش بشود از بین میرود. زورچپونیت از بدی تشکیل شده پس در نهایت این یعنی کسی که دنبال اشتباه است باید با زورچپونیت زندگی کند و اگر تصمیم بگیری تا ببم زورچپونیت را تحمل کنی رحمن تحمل نمیکند زیرا بعد از کبم تو عفو میشوی البته مگر اینکه در قرآن از جمله لن یخرج منها ابدا استفاده بشود در این صورت شاید جهنم فراتر از تصور من باشد. اما تئوری من اینست که خداوند تنها یک جاودانگی افراد را در جهنم نگاه میدارد نه بیشتر و هدف او بیشتر ایجاد تعادل است نه ایجاد بدی! راه خروج از جهنم رسیدن به محبت پایدار به بصفرم است و راه رسیدن به این محبت پایدار رسیدن به ایمان است و راه رسیدن به این ایمان داشتن یک جمله امن در قلب است و راه رسیدن به یک جمله امن در قلب مبارزه با ایجاد ساختار پذیرش و رد تلسکوپی شرک است زیرا الملک یبقی بالظلم ولا یبقی بالکفر... کفر یا چرت که بگویی بلاخره همه از دورت پراکنده میشوند زیرا چرت زورچپونی اطلاعاتی است و حتی جهنمی ترین جهنمی تحملش را ندارد اما شرک یا زر که بزنی مرید پیدا میکنی زیرا زر زدن پدیده عشق را تحریک میکند و به تو کمک میکند با عشق هر عذابی را تحمل کنی... کسانی که در جهنم همیشه باقی میمانند همیشه زر میزنند برای همین جهنم برای اهل شرک است.
ریک: I dont believe in heaven, im not afraid of going to hell... plus if god dies no one is there to send us to hell and heaven...
لهامین: اشتباهت اینجاست که زر میزنی... اگر خدا را به اشتباه بیاندازی او را کشته ای ... فرض کنیم او اشتباه کند و تو ماندی... برای اینکه خدایی تشکیل نشود باید پیوسته اشتباه کنی زیرا اگر از یک جا به بعد تصمیم بگیری دیگر اشتباه نکنی میشوی همان خدایی که نابود کردی ... نابود کردن خدا محال است چون طبیعت همیشه راهی برای انصراف از اشتباه پیدا میکند و بلاخره کسی پیدا میشود که تصمیم بگیرد هیچوقت اشتباه نکند و بر این تصمیم پافشاری محض داشته باشد... زیرا تعداد معادلاتی که تلسکوپی رو به نابودی هستند همیشه کمتر از تعداد معادلاتی هستند که به صفرم میل میکنند. گواهش بر اینست که صد معادله سیگما بدون پیشداوری و کاملا تصادفی بساز من همینجا میگویم حداقل در میلیاردها اتفاق یکی از این صد معادله تلسکوپی نیست این یعنی بهشتی ها از جهنمی ها بیشتر هستند. علت اینکه تو دوست داری در جهنم جاودان باشی این نیست که احتمال جهنمی شدن و بهشتی شدن برابر است... جهنمی شدن به طرز ناجوانمردانه ای سخت است برای همین تحلیل های خداوند جهان را به طرز ناجوانمردانه ای به شرایط بغرنج فرو کردند تا امثال تو پدید بیایند که انتخاب کنید در جهنم جاودان بمانید... در واقع شما فسیل ها و نوادر جهان معادلاتی هستید...
ریک: So you think This world is made to be unfair so that people who will reside in hell forever step into existence ?
لهامین: دقیقا...
ریک: if there was a proof for all what you say you could've convince me...
لهامین: علت اینکه قانع نمیشی گل مرادیسمته... در قلبت گزاره امن وجود نداره برای همین پیوسته در میان معادلات دنبال گزاره های سیگمایی تلسکوپی هستی که بتوانند شبه مرگ خدا را برات پردازش کنند و پیدا هم میکنی چون شبه مرگ خدا همه جای دنیا هست... شبه مرگ خدا همان نفس علی است چون او احتمالا خدا است و همین بزرگی او باعث میشود بتوانی خدا را نادیده بگیری مثل ماهی که جلوی تابش خورشید را میگیرد.
ریک: If god's light was absolute infinity no moon couldve stop the light to us...
لهامین : not when you collide with the moon entirly, to miss god you have to embrace moon so hard that there cant be an inch of distance... devil did this to many people cuz he was stupid he just made the world easier for Maadi to guide because Chert is easy to lead, its zer that makes the job undoable... before this generation of modernism people use to zer a lot this made the true guidance hard!
ریک: so lets say i stop embracing that moon, god will be proven?
لهامین : absolutely easiest way is to give one inch of distance between yourself and the probably god, after all you will see will be entirly god himself...
ریک: so your theory is i have attached my mind to probably god and this made seeing god impossible?
لهامین: exactly...