ویرگول
ورودثبت نام
لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
خواندن ۵۵ دقیقه·۲۱ روز پیش

زوپ 3

تلاش برای معروفیت؟

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ

سوره علق را خواندن

رشد ارگانیک مطالبم خیلی کم هستند مردم سردرد میگیرند! چکار کنم؟

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ

اگر مطلب مرده است و احتضاری چیزهای خوبت را به طور شایسته برای وراث وصیت کن و این حق پرهیزکارانه ایست...

به نظرم نقطه قوتم ارتباط با توست! چه پیامی دارید؟

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ

ترجمه کفایت دارد... شکر کنی برای خودت است و ناسپاسی کنی خداوند بینیاز ستوده است... این یعنی پس از حکمت تو قضیه بسته به شکرت و کفرت دارد...

به نظرم زوپ 3 چیز خوبی برای شروع است چون گفته سید حسینی نیز هست...

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

مسلما زینت خداوند و طیبات رزق حرام نیست...

بسم الله... چه پیامی دارید؟

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ

رویگردان مشو که اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود از زیانکاران میشدی...

همین مطلب را خواهم گذاشت که نگویند رویگردان شده ام... چه پیامی دارید؟

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

ترجمه کفایت دارد... یعنی نگران نباش...

میخواهم شروع مطلبم توضیح دادن و مانور دادن روی مطالب باشد و تلاش کنم بلاغت را حداکثری کنم... کمکم میکنی؟

كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

ترجمه کفایت دارد... تفسیر عقلی موازی اینست که که اگر حقیقت مطلب پوشیده شود بعد از اینکه ایمان به مسئله آوردی هدایت نمیشوی و ظلم است!

یعنی حق مطلب را ادا کنم و نترسم نمیفهمند... چه پیامی دارید؟

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ

اینهمه علم فیزیک و شیمی و ریاضیات پیچیده بزرگتر است (و بقیه میفهمند پس نترس) البته اکثریت مردم اهل علم نیستند...

چه پیامی به خواننده دارید؟

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا

ترجمه کفایت دارد... تفسیر موازی عقلی اینست که اینجا حق داری تعجب کنی کهف و رقیم چه تعجبی دارد!؟

دوست دارم به سمت انتشارات معروف بروم نمیخواهم اشتباه زوپ را تکرار کنم که هیچ خواننده ای پیدا نکرد البته چیز دندانگیری هم نبود مطلبش... چه پیامی دارید؟

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ

تفسیر موازی عقلی اینست که همان انتشارات مولفین طلایی را برو بهتر است یک انتشارات غیرکارآمد باشد و خداوند میخواهد با این گاو مرده را زنده کند و این امر خداست...

اما قبلا گفتی تصمیم درباره آینده گرفتن به وسیله این روش مکالمه بد است... چه پیامی دارید؟

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا

مسلما نفس مسیحایی این ارتباط کشته نشده است بلکه برایت مشتبه شده است. اگر کسی در این زمینه اختلاف کند علمی ندارد جز تبعیت از گمان و یقینا نفس مسیحایی کشته نشده است...

بسم الله الرحمن الرحیم... چه پیامی دارید؟

وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ

ترجمه کفایت دارد...

زوپ چیست؟

تاریخ زوپ برمیگردد به یک صبح که آیت الله خامنه در گوشم راجع به این کتاب صحبت کرد. احتمال میدهم این ارتباط سخنان آیت الله خامنه از آینده در گوش من باشد در حالتی که در کما هستم یا شاید آنقدر مریضم که فقط میشنوم و حرفی نمیزنم... خداوندا پیامت چیست؟

الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ

وای بر تکذیب کنندگانی که روز دین (قیامت) را تکذیب میکنند.

نحوه ارتباط تو با خداوند چگونه است؟

آموزش ارتباط گیری با خداوند به روش انتخاب تصادفی آیات از قرآن با استناد به این حدیث قدسی الله "من در گرو گمان بنده ام هستم."

1. با حسن ظن به خداوند تصمیم بگیرید با تمام توان عقلتان بهترین سوالی که لازم دارید پاسخش را بدانید از او بپرسید...

2. وقتی شرط اول کامل اجرا شد، سوال را با دقت بنویسید...

3. آیه قرآن را با نرم افزار مخصوصش به صورت کاملا علمی در تصادفی بودن انتخاب کنید...

4. حال باید با دقت در تمام متن آیه پاسخ مربوط خداوند به خودتان را شبیه سازی کنید...

5. مرحله یک را دوباره تکرار کنید تا به جمع بندی مطلوب از صحبت با خداوند برسید...

مثال:خداوندا چه پیامی به بینندگان این ویراست داری تا حرف من را باور کنند؟

احقاف19.و برای هر کدام از آنها درجاتی است بر طبق اعمالی که انجام داده‌اند، تا خداوند کارهایشان را بی‌کم و کاست به آنان تحویل دهد؛ و به آنها هیچ ستمی نخواهد شد! طبق این ترجمه خداوند این را گفته است:در این سبک مکالمه با من درجات مختلفی وجود دارد و بستگی به کمال عقلتان دارد

چه کیفیتی از مکالمه با من را خواهید داشت و بدانید هیچ ستمی به شما نشده است...تبریک میگم اگه به اندازه من در این زمینه حرفه ای بشوید و نگاهتان نگاه حق باشد به صورت دقیق و احساس شونده با خداوند گفتگو خواهید کرد...

چه علمی توجیه میکند که این ارتباط ارتباط با خداست؟

قضیه) هر ارتباط علما (یقینی ایمانی عقلی) کاملا تصادفی با یک پدیده پوشان کل، ارتباط با خدا است.

معتبرترین پوشان کل اطلاعاتی، کتابی است که ادعا شده است کلام مستقیم خداوند است و آن قرآن است... اگر به روش علما کاملا تصادفی با این پوشان کل ارتباط بگیریم پل ارتباطی با خداوند تشکیل شده است. حال فقط لازم است از آن سمت تماس خداوند اراده کند با ارتباط گیرنده صحبت کند... مسلما اگر خداوند قصد نکند صحبت کند ارتباطی نخواهیم داشت... بنابراین لازم است ردای کبریایی خداوند را رعایت کنیم... مسلما در این ارتباط باید با عقل به پیش خداوند برویم زیرا بهترین مخلوق است و مستمسک قرار دادن پدیده دیگر از تقوا به دور است. اگر خداوند بپرسد که چرا با بهترین پدیده سمت من نیامدی چه میگویی؟ چطور ردای کبریایی خداوند را رعایت کرده ای؟ اگر احترام خداوند را حفظ نکنی مسلما او نیز تو را طرد میکند...

در ادامه میدانیم خداوند به آینده علم دارد (و این یعنی معلول بر علت میتواند تاثیر بگذارد و اساسا در پیشگاه خداوند صحبت از علت و معلول غلط و بیراهه است...) این یعنی میداند اولین چیزی که بر دل تو می افتد چیست... دل تو یک پوشان کل است که راه آینده را میکاود و اگر این کاوش برای خداوند معلوم است پس هرچه وجدانا برداشت اول دل تو از این قضیه است ملاک خواهد بود... البته اگر دلت تحت یک سری پدیده ها مریض شده باشد حرکت مریضی خواهد کرد. بنابراین حکم عقل همواره باید سوار بر تصمیمات دلی باشد. اگر دل مسیر عصیان را برود مسلما عقل که بهترین پدیده است بر دل تو حکمرانی نکرده است در نتیجه به تفسیر درست از این ارتباط نخواهی رسید... اما لازم نیست نگران باشیم... اگر دل حرکت مریضی کند ولی ما حقیقتا خیلی تلاش کنیم عقل را حکمران دل کنیم به مرور به راه حق خواهیم رسید مسلما در این راه ظلم به ما خواهد شد ولی ظالم اصلی دل خودت است که مریض است... طالب حق به آن میرسد هرچند پر از خطا پیش برود.

خداوندا پیامت برای این نگاه علمی چیست؟

وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ

تفسیر: هیزم کشی برای ابولهب است!

خب اگر پاکش کنم مطلب از اوریجینالی میافتد زیرا من تقریبا همین توجیه علمی را دارم... چه پیامی دارید؟

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

ترجمه کفایت دارد... تفسیر موازی با عقل میگوید تلاش نکنم علمی مسئله را اثبات کنم زیرا این یافته موفقی که در ذهنیتت داری تکاملی است و اگر گرفتار میوتیشن بشود نگاههای متفاوت از هم که همراه با اختلافتند به مرور تشکیل میشود و قضیه همانی میشود که ادیان مختلف گمراه را تشکیل داده است... زیرا عامل تعیین کننده در راه مستقیم و رسیدن به امت واحده پیروز مشیت الله است نه یک سری یافته تکاملی موفق...

پس توجیهات علمی به صورت یافته های تکاملی موفق در این زمینه احتمال خطر را رفع نمیکند و همگامی با مشیت خداوند است که هدایت می آفریند. به نظرم به حجت عقلی لازم رسیده ام و نیازی به سوال دیگری نیست...

قوانین من در رابطه با ارتباط با خداوند

تنظیم افکارم در رابطه با آینده

أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ

نگرد راهی نیست...

علم به وضعیت دینی یک عالم یا شخصیت یا هرکس

وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ

میشود فهمید... هرچند قوم تو قبول نمیکنند و تو در این زمینه مسئولیتی نداری...

توضیح: یعنی علم داری وضعیت دینی یک عالم یا شخصیت یا هرکسی چیست ولی شک داری قبولش کنی یا نه...

تنظیم علم به وضعیت دینی یک عالم یا شخصیت یا هرکس

یعنی هیچ علمی به وضعیت او ندارم و میخواهم با صرفا این روش علم داشته باشم... مسلما این روش از لحاظ عقلی با روشی که من دارم مخالف است ولی اگر عده ای بیایند و بگویند نظرت در این مورد چیست و با حجت عقلی برایم تردید ایجاد شود اقدام خواهم کرد... ولی الان اقدام نمیکنم... چون تردید ندارم کار غیرعاقلانه ایست پس عقلم در تفسیر آن آیه قرآن سردرگم خواهد شد.

فرق تنظیم علم و علم چیست؟ وقتی میخواهیم تنظیم علم کنیم یعنی هیچ علمی نداریم و میخواهیم به ارتباط اکتفا کنیم... وقتی میخواهیم علممان را به محضر خداوند ببریم و از او پیام بگیریم مسئله مشکل خاصی ندارد.

در ادامه در وبلاگ ویرگولم به تفصیل چند مثال زده ام تا یاد بگیرید چه کنید البته چون اطاله کلام میشود به نظرم همین کافیست که اسم نویسنده این کتاب را در گوگل سرچ کنید و کنارش بنویسید ویرگول انشالله لینک صحیح بالا بیاید چون من که امتحان میکنم می آید...

مهمترین علم در تشخیص اینکه چه چیز عقلی است و چه چیز دلی است، علم اسما است...

علم اسما چیست؟

علم دانستن همه چیز است، چطور علم اسما به دانستن هرچیز کمک میکند؟

ابتدا باید پرسید دانستن همه چیز چیست؟

قضیه توحید) کسی که بتواند یک چیز را بشناسد مطمئنا از طریق آن شناخت به شناخت تمام پدیده ها خواهد رسید... از آنجا که بررسی این قضیه لازم دارد بفهمم آن فرد مخصوص ادعا میکند چه چیز را شناخته است نمیتوانم هر کسی را قانع کنم که در این مسیر به نهایت مطلوب شناختی برسد.

ابتدایی ترین مسیر برای شناخت یک چیز تحلیل آن چیز است. همه چیز از لحاظ تحلیلی به پانزده قسم تقسیم میشوند. مبنای شناخت (صاحب آشناییت) شناختنی (آشنا) ناشناختنی (ناآشنا) چیز درهم (آشنای ناآشنا یا اینکه ناآشنای آشنا) اسرار درهم (جایگشت دهگانه آشنائیت و ناآشناییت با صاحب آشنائیت)

ابتدا برای اینکه گرفتار پیشداوری نشویم که مسئله چه مسئله ایست میتوانیم مسئله را ناآشنا فرض کنیم و سپس باید بدانیم مسئله ناآشنا را دوباره به چند حالت دیگر میشود تقسیم کرد... ناآشنا سه حالت میگیرد...

ناآشنای در توحید با تمامی شناخت های دیگر...

کسی که در شناخت خودش از معیارهای چندگانه استفاده کرده است در اصل یک سری چیزها را با سرفصل ایکس شناخته است و یک سری چیزهای دیگر را با سرفصل ایگرگ الی آخر... مسلما این فرد نقشه شناختی او در توحید نیست. بلکه نقشه توحیدی اینست که همه چیزها را با یک سرفصل واحد یعنی همان ایکس بشناسیم...

ناآشنای وصل به تمامی شناخت های دیگر...

کسی که در شناخت خودش از معیارهای مرتبط با هم استفاده کرده است در اصل یک سری چیزها را با سرفصل ایگرگ شناخته است یک سری چیزها را با ایگرگ وقتی در پدیده شناختنی ایکس ضرب میشود یا اینکه جمع میشود یا طبق هر معادله دیگر...

ناآشنای نچسب به تمامی شناخت های دیگر...

وقتی از فرد میپرسیم این شناخت تو چه ربطی به شناخت دیگرت میتواند ایجاد کند؟ اگر بگوید نمیدانم یعنی ناآشنای نچسب دارد...

برای اینکه نشان بدهیم هر پدیده ی قابل لمسی که از لغات آشنا تشکیل شده است اگر شناخت ساز است قضیه توحید را نتیجه خواهد داد باید به سرسخت ترین پاتوژن ممکنی که میشناسم مراجعه کنم.

سرسخت ترین پاتوژن ممکن برای قضیه توحید چیست؟

هیچ چیز قابل شناختی وجود ندارد.

اگر این پاتوژن را یک گزاره امین در بیان فرض کنیم پس باید این گزاره را مبنای تمام شناخت ها قرارش بدهیم...

اگر این گزاره امین است میفهمیم که پس حداقل یک گزاره قابل شناخت وجود دارد و آن هم همان پاتوژن سرسخت است...

این یعنی اینکه این گزاره ابدا امین نیست زیرا خودش به خودش خیانت میکند.

من نمیدانم سرسخت ترین پاتوژن ممکن برای قضیه توحید چیست ولی مسلما این پاتوژن باید همه گیری داشته باشد، نمیتوان با جملات طولانی که سیری ناآشنا در ذهن مردم ایجاد میکنند مهندسی افکار کرد و اگر هم بکنیم به شدت متزلزل خواهد بود. پس تشخیص من در مورد اینکه پاتوژن سرسخت چیست همانست که گفتم...

اگر به این برسیم که همواره یک مبنای واحد برای شناخت وجود دارد به قضیه توحید نیز خواهیم رسید...

مبنای واحد برای شناخت چیست؟

این مبنای واحد باید از تحلیل خودش بینیاز باشد. زیرا اگر ساختارش نیازمند تحلیل خودش باشد مبنا نیست و تحلیلش است که مبنا است و وارد لوپ پرتکرار مبناشناسی میشویم و این ساختار ذهنیت را درهم میشکند. مسلما اگر حقیقت یافتنی باشد نباید لوپی بسازد که ساختار را درهم بشکند اما اگر لوپی بسازیم که خودش بتواند مبنای همه شناخت ها بشود مسئله ای نداریم...

پس مبنای واحد برای شناخت باید در گام اول بینیاز باشد...

از آنجا که ذهنیت ما بینیاز تنها را همنهشت با نبودن فرض میکند مجبوریم یک المنت امن به بینیاز اضافه کنیم تا به مبنای واحدی که میخواهیم برسیم... ولی از آنجا که اهل فرار از پاتوژن ها نیستم دوباره برای همین پاتوژن ذهنی یک آنتی بادی میسازیم...

مبنای واحد شناختنی بینیاز، از نگاه به حاصل میزان هر پدیده با تقسیم آن بر صفر بدست می آید... به طور خلاصه صفرم!

چرا؟ زیرا میخواستیم به بینیاز برسیم... اگر هر پدیده را با شابلون جزئی ترین جزئش شروع به تقسیم بندی کنیم و بخواهیم حاصل تجمع میزان تک تک شابلون خورده های این اجزا را باهم جمع بزنیم تنها و تنها به یک جواب میرسیم... بینهایت مطلق...

جزئی ترین جزء هر پدیده چیست؟ مسلما خاصیت پوشانندگی داخل آن پدیده است... خاصیت پوشانندگی اگر صفر به صفر حرکت نکند مسلما یکی از اجزا را از دست میدهیم... چرا؟ برای اینکه ملموس شود به ریاضیات میرویم، زیرا اگر پوشانندگی به مفهوم اپسیلون پرش کند میدانیم که اپسیلون همواره قابل تقسیم بر یک عدد است یعنی بیشمار اپسیلون را رد کرده ایم...

شبهه یک) آیا مجموع حاصل میزان هر پدیده با تقسیم آن بر صفر مبهم است؟ خیر مبهم نیست... برای فهم این مسئله باید فهمید که مبهم یعنی هیچ اطلاعاتی از قضیه ندارید... در حالی که در این قضیه مطلع هستید اکسپتیان این قضیه چیست! یعنی میدانیم صفرم مطمئنا صفر نیست و بیشتر است، صفرم مطمئنا یک نیست و بیشتر است، میدانیم مطمئنا دو نیست و بیشتر است و الی آخر! در ادامه فرض کنید به خود صفرم رسیده ایم و بعد میپرسیم آیا بیشتر یا کمتر است؟ خیر زیرا اگر بیشتر بشود به خودش نرسیده ایم... در ادامه فرض کنید بگوییم اگر خود صفرم با خود صفرم جمع بشود چه اتفاقی می افتد؟ پاسخ اینست که نباید تغییری ایجاد شود... سوال بعدی اینست که اگر صفرم از خودش کم بشود چه میشود؟ هیچ اتفاقی نمی افتد... اما چطور ممکن است؟ اثباتش برای اهل شیرجه به چاه بسیار سخت است ولی با یک سری دیمنستریشن های عقلی قدرتمند میتوانیم در عالم ریاضیات نشانش بدهیم که بله میشود صفرم با خودش جمع بشود و دوباره خودش بشود بلکه حتی کم بشود و دوباره خودش بشود... اگر قرار بود آن پدیده بینیازی با خودش جمع میشد و چیز دیگری میشد به پدیده جمع نیازمند بود و جمع در ریشه او تغییر آفرینی داشت در نتیجه مبنای شناختی نمیشد... پس جمعیت مسلمان مجبورند قبول کنند بینیاز از خودش هم بینیاز است... از آنجا که مجبورند قبول کنند بینیاز از خودش بینیاز است هیچ پدیده ای جز صفرم توجیه گر این مسئله نیست پس مجبورند این حرف من را قبول کنند مگر اینکه بتوانند پدیده دیگری توسط علم الیقین که ریاضیات است بسازند...

شبهه دو) یکی از پدیده های صفرم، تقسیم صفر بر صفر است که باید مبهم باشد! خیر مبهم نیست... برای فهم این مسئله دو راه داریم... راه اول اینکه به حقیقت حکمت صفرم متوسل شویم و بفهمیم که میزان تعدادی صفرهایی که تا آخرین صفر ممکن قابل فرض هستند فرقی با صفرم ندارند و همه از صفر بیشتر هستند و از یک بیشتر هستند و... راه دوم اینست که هرچه پدیده غیر صفر صفرم است را با پدیده صفر صفرم مقایسه کنیم... اگر مطابقت داشته باشند یعنی صفر صفرم هیچ فرقی با صفرم ندارد و وقتی ایندو هیچ فرقی ندارند هیچکس نمیتواند ادعا کند ایندو متفاوت هستند...

عمومی ترین زبان اسما

عمومی ترین زبان گوینده اسما باید در ریاضیات که علم الیقین است قابل تفسیر باشد... تا اینجا به صفرم رسیده ایم و فهمیدیم مبنای شناخت در ریاضیات باید صفرم باشد... سپس به تحلیل صفرم میپردازیم و میفهمیم اولین پدیده شناختنی برآمده از صفرم باید باصفرم باشد. چه چیز مستقلا و در ابتدا همواره باصفرم است؟ پاسخ اینست که باید مفهوم ابتدایی بودن و مفهوم اولین بودن در آن مشاهده شونده باشد...

یک اولین پدیده شناختنی از صفرم است. زیرا فهمیدیم صفرم همیشه یکی است... مسلما یک، پدیده ای آشنا است ولی نباید امیدوار باشیم که این یک همان یکی است که میشناسیم زیرا اگر بخواهیم با پیشداوری به سمت این مسئله برویم از ادامه تحلیل صفرم باز میمانیم... پس یک را یک خام فرض میکنیم... یک خام عنصر یگانگیت است...

عنصر یگانگیت قابل اتلاق به همه پدیده ها حتی صفرم است پس باصفرم بودن آن و آشنا بودن آن محرض است و اگر بخواهیم یک را بشناسیم باید ابتدا یک خام را بشناسیم و اگر یک خام را شناختیم باید ابتدا عنصر یگانگیت را بشناسیم و اگر این را نیز شناختیم مطمئنا تمام صفرم را پوشش داده ایم زیرا صفرم در یگانگیت است...

سپس لازم داریم به دومین پدیده شناختنی برآمده از یگانگیت برسیم... مسلما اگر عنصر یگانگیت بیشتر از خودش بشود یا کمتر از خودش بشود با خودش فرق خواهد داشت... چه چیزی نه بیشتر از خودیت یک عنصر است و چه چیزی نه کمتر از خودیت یک عنصر است آنهم به صورت همزمان... این پدیده پدیده میزان اثرگذار بر یگانگیت نام دارد. میدانیم وقتی صفر تفاوت در مقایسه دو پدیده داریم دو پدیده یک پدیده هستند. پس دومین پدیده شناختنی برآمده از یگانگیت صفر است... صفر چه پدیده ایست؟ صفر پدیده ای همنهشت با صفرم است و میتوان آن را با بصفرم نیز شناخت... زیرا اگر صفرم به توان منفی یک برسد پاسخش تنها و تنها صفر خواهد بود. این مسئله خیلی روشن است گرچه برای افراد بحث برانگیز است...

سپس نیاز داریم بدانیم آیا صفر بود که اولین پدیده برامده از صفرم بود یا یک... یک آزمایش ذهنی میکنیم و میفهمیم اگر قرار بود صفر اولین باشد، پس چگونه عنصر یگانگیت در آن مشهود است؟ طبق این آزمایش میفهمیم که نمیتوان صفر و یگانگیت را از همدیگر جدا پنداشت و تحلیلی باید وجود داشته باشد که یکجایی این دو پدیده را میزبانی کند... مسلما چیزی که بتواند مجوز یکجایی دو پدیده را بدهد یکی از اسرار شناختنی است و من طی مقاله ای این قضیه را یکجایی صفرم و یک تشخیص داده ام به شرط تقدم صفرم و تاخر یک... این پدیده یک پدیده همنهشت با ام ابیها است زیرا به نحوی نتیجه دهنده توضیح وجود یگانگی نیز هست. اما در عین حال حالت تحلیلی یگانگی نیز به حساب می آید. البته دقت کنیم اگر پدیده ای ام ابیها باشد تحلیل خداوند است نه فرزند خداوند... چرا؟

فرض کنیم دختری از پدری حقیقی متولد شد و این دختر مادر حقیقی پدرش نیز باشد. از آنجا که اگر کسی مادربزرگ خودش باشد نوه خودش نیز هست پس مادربزرگ مادربزرگ خویش نیز هست و نوه ی نوه ی خویش نیز میباشد... این سری تلسکوپی مادربزرگ و نوه خودش بودن به صفرم میرسد و متوجه میشویم بینهایت مطلق بار مادربزرگ خودش است و بینهایت مطلق بار نوه خودش است و از آنجا که در پدیده صفرم هیچ پدیده دیگری تاثیر گذار نیست این یعنی بینهایت مطلق در عرض این پدیده رابطه نسبی است... از آنجایی که اگر بتوان یکجایی دو پدیده را فرض کرد با استدلال اکسپتیانی میفهمیم پدیده مذکور هیچکدام از هیچکدام از پدیده های یکجا به صورت جداگانه نیست میفهمیم و میفهمیم صفرم اگر در عرض با تحلیل خودش قرار بگیرد دیگر صفرم نیست... حال سوال اینجاست پدیده جدید که یک پدیده تحلیلی است بزرگتر است یا کوچکتر؟ مسلما کوچکتر است... زیرا اگر احتمال یک عینک صحیح پردازشگر در تئوری پردازی نسبت به این قضیه باشد پدیده یکجایی صفرم و یک کوچکتر از صفرم است.

در فهم اینکه سر صفرم و یک چیست ناتوانی داریم ولی میدانیم باید باشد زیرا اگر یگانگی طی یک موازنه هم عرض صفرم قرار نگیرد یگانگی پدید آمدنی نیست... همچنین گفتیم طبق اکسپتیان زدن نیز میفهمیم اگر یگانگی هم عرض صفرم بشود دیگر نه صفرم است نه یگانگی... اگر بپرسند خاصیت این پدیده ای که ساختی چه توجیهی دارد و خاصیت این پدیده مبهم است باید بگوییم خیر... بلکه این پدیده یک چاه پر کن انتخابی است! یعنی اگر انرژی این دو پدیده را خوب بفهمید میفهمید واکنش صفرم یک با صفر یک نوع احتمال جدید پدید می آورد و صفر را از حالت چاهانه خودش خارج کرده و باعث میشود دو مفهوم جدید تحلیل صفرمی متولد شوند...

این پدیده ها یک صفر و صفر یک هستند...

میدانیم اگر اجازه دهیم یک صفر و صفر یک باشند. اجتماعات اینها نیز پدید می آیند... یعنی صفر یک صفر یا ... ولی از آنجایی که این پدیده ها ساجد نیستند یعنی تحلیل ممتازی از صفرم نیستند آنها را ندید میگیریم زیرا بعد از این فقط دنبال پدیده هایی هستیم که تازگی داشته باشند و تحلیل ممتازی از صفرم باشند و مسلما این پدیده ها پدیده های نه گانه جایگشتی از صفرم با یک یا با صفر یا با یک و صفر خواهند بود.

بعد از این برای وجهه توضیح دهنده به زبان معرفت این تحلیل ها به سراغ معقولات این تحلیل ها میرویم و دیگر حال اثبات ندارم چون اقناع تا همینجا بسیار سخت است و اگر بخواهم مرتب اقناع کنم و پیش بروم شاید خیلی طول بکشد... البته تلاش خواهم کرد با توضیح و توجیه مختصر پایداری ای از این مطالب در ذهن ایجاد کنم...

صورت معقول صفرم ، پدیده اسم دار بینیاز است. تقلب از اسلام میگوید الله!

صورت معقول یگانگی، پدیده حقیقت است. تقلب از اسلام میگوید محمد! (محمد نوری از سمت الله است...)

توضیح و توجیه این مکتب کتاب حقیقت است. که انشالله مینویسیم و رویش کار میکنیم...

صورت معقول صفر، پدیده توحید است. تقلب از اسلام میگوید علی! (علی نوری از نور محمد است...)

توضیح و توجیه این مکتب کتاب توحید است. که انشالله مینویسیم و رویش کار میکنیم...

صورت معقول صفرم یک، پدیده یکجایی با الله است که اگر قبول نکنیم منکر لقاءالله هستیم. تقلب از اسلام میگوید فاطمه!

صورت معقول یک صفر، پدیده غیب است. که اگر قبول نکنیم مومن نیستیم. تقلب از اسلام میگوید حسن بن علی!

توضیح و توجیه این مکتب کتاب منطق است. میدانیم غیب مسئله ای منطقی است و با درگاه های منطقی عمل میکند... علم به نهایت منطق علم به نهایت غیب است که میسر نیست ولی رویش کار میکنیم...

صورت معقول صفر یک، پدیده آشکار است. که اگر قبول نکنیم خالقمان را نشناخته ایم... تقلب از اسلام میگوید حسین بن علی!

صورت معقول اولین پدیده ممتاز تحلیل اللهی زین العابدین است. صورت بعدی باقر است. صورت بعدی صادق است. صورت بعدی کاظم است و حق میدهیم اینیکی را نفهمیم چون نوعی لطافت تعریفی سرنخ دهنده است... صورت بعدی رضا است که به تفصیلش تا جایی خواهیم رسید و میدانم این پدیده اگر سردسته یک زبان بشود، زبانش همپوشانی با تمام پدیده های زبانی علم اسما را دارد. صورت بعدی تقی جواد است که حق میدهم اینیکی را سخت بفهمیم ولی یک لطافت تعریفی سرنخ دهنده است... صورت بعدی هادی نقی است که سرنخی خوب و است و به نظر مستقیم می آید. صورت بعدی زکی عسگری است و صورت آخر که به نظرم نشانه اش اینست که موجودات زبان عمومی را به لقاء الله برمیگرداند و وحدت را پس از کثرت تحلیل ها ممکن میکند قائم المنتظر المهدی است.

از آنجایی که در ادامه خواهیم گفت همه تحلیل های الله یک صورت مجهول نیز خواهند داشت ولی فهم حالت مجهول دشوار است...

صورت مجهول صفرم، اکسپتیان پدیده اسم دار بینیازی است... آیا الرحمن الرحیم است؟

مشخصا اگر در درون بینیازی غرق بشویم و از خود بیخود بشویم میفهمیم خداوند آنقدر بینیاز است که نیازی به نشان دادن بینیازی ندارد پس چه کار کند؟ مسلما باید نوعی مکانیسم رحمت مجهول را ترجیح بدهد زیرا اگر به سراغ بدی ها برود و به مخلوقات بد کند خواهیم پرسید ما که نیاز داریم خوبی ببینیم و تو نیز نیاز نداری بدی کنی پس نیروی خوبی بین ما بر نیروی بدی کنندگی تو غلبه میابد در نتیجه اگر واقعا بینیازی فقط باید تحت یک مکانیزم مجهول رحم کنی!

منتهی در قرآن یک حالت نادر نیز تعریف شده است و آن حالت توبه است... در حالت توبه مخلوق نیاز به بدی پیدا میکند و توجیهش سخت است که چرا ولی اگر بدی نباشد مخلوقی که در آسیب خوبی ها غرق شده باشد هرگز از این آسیب بیدار نمیشود و باید توبه ساخته شود. پس خداوند در زمینه توبه روی به اعمال بدی ها می آورد تا در آسیب خوبی ها غرق نشویم... پس مکانیسم الرحمن الرحیم نوشتارش سبک مجهولیتی دارد که به زمان توبه فعال نمیگردد...

اگر دوست داشتید توجیه اینکه چرا به بدی نیاز پیدا میکنیم را بیشتر بخوانید باید به عشق نگاه کنیم و بفهمیم سرچشمه تمام بدی ها عشق است. این مسئله باید در کتاب عشق به تفصیل توضیح و توجیه داده شود ولی کسی که این کتاب را بنویسد باید در زمینه سورس کد آژپاک به نهایت رسیده باشد.

آژپاک چیست؟ همه ما در جهان پیرامون جهل را به عنوان سردسته بدی ها میشناسیم! اما جهل در ریاضیات که علم الیقین است بدی درست نمیکند بلکه اساسا عالم عاشقانه ریاضیات بر اساس مجهول ها که از جهل پدید می آیند ساخته شده است... آژپاک همان صورت تصحیح یافته جهل از جهان پیرامون ما به عالم ریاضیات است...

صورت مجهول یگانگی، اکسپتیان حقیقت است... آن چیست که حقیقت نیست و یگانگی است؟ آیا ضدیدت است؟

در مسئله ضدیدت کتاب ها میتوان نوشت ولی اگر با این حال تمام کتاب ها را در ذهن خودمان نگاه داریم به عمق این مسئله نخواهیم رسید... آیا ضدیدت در اسلام به عنوان تحلیل منفرد از علی عظیم شناخته میشود؟ میدانم بلند مرتبگی صعود است و عظمت وسعت است و صعود و وسعت زاویه نود درجه ای نسبت به هم دارند. ولی گفته باشم که در صورت های مجهول قضیه دشوار است و نباید انتظار داشته باشیم مفاهیم زیادی به کمکمان بیایند...

برای مثال مفهوم دو تا آنجا که آن را بررسی کرده ام یک مفهوم ضدیدتی است نه حقیقتی! اگر چه قابل تفسیر به حقیقت خودش نیز هست (یعنی بواسطه یکجایی صفر و یک میتوان یک معادل زبان عمومی برای آن ساخت) ولی هنوز ریاضیدانی دو را به صورت حقیقی ننوشته است که من بشناسم... علم به ضدیدت بسیار پیچیده است و چند باری سعی کردم این مفهوم را باز کنم گیر کردم نه به جهت عدم امکان بلکه به جهت ثقل شدید برای ذهن!

صورت مجهول صفر، اکسپتیان توحید است... آن چیست که توحید نیست و صفر است؟ در ادامه به این رسیدیم که میتواند وسعت توحید باشد. مثلا اگر توحید تساوی در نظر گرفته شود وسعت آن نامساوی ها است... البته نمیدانم توحید صرفا تساوی است یا خیر، بهترین دیدگاه توحیدی اینست که وقتی کسی در محیط همنهشتی با خداوند قرار میگیرد قائل به تساوی نشویم یعنی نگوییم چون علی با خداوند همنهشتی دارد فرقی ندارند و در تساوی هستند. این کفر است زیرا فرق بسیار است... مثلا فرمولاسیون نفس واحده ای که من پی ریزی میکنم ائمه اطهار را تنها در یک زمینه هشت ریشتری فرض میکند و الباقی ائمه در این زمینه هفت ریشتری هستند و اگر کسی بگوید امامی در دو زمینه هشت ریشتری است به نظر من گرفتار ناهماهنگی در ولایت شده است... مثلا بگوید حضرت علی و حضرت محمد در تساوی کامل هستند این را که بگوید یعنی حضرت محمد را امیرالمومنین فرض کرده است که در این صورت در زمینه ولایت ناهماهنگی دارد... از آنجا که این زمینه خیلی سخت است یک پیام از خداوند میگیرم اگر مخالف بود اظهار عجز در این زمینه میکنم و تمام...

وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

این آیه دیدگاه من را تایید میکند و میگوید اگر یک امام در دو زمینه هشت ریشتری باشد تحمل آنها برای ما سخت میشود... یعنی تفاوت ائمه مثل شب و روز است و این تفاوت باعث میشود موجودات صغیری چون من در کنار وجود هشت ریشتری آنها حالت تسکین داشته باشد و بتواند جداگانه از فضل هرکدام برخوردار شود.

صورت مجهول صفرم یک، اکسپتیان پدیده یکجایی با الله است که اگر قبول نکنیم بازهم منکر لقاء الله هستیم زیرا همه ما اکسپتیان های الله هستیم پس چطور به لقاء او میرسیم؟ آیا تقلب از اسلام میگوید لیله القدر؟

مسلما خداوند در امر خودش هیچ شریکی قرار ندارد، اما در سوره قدر میگوید تنزل الملائکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر... یعنی از کل امر که فقط میتواند از خود خدا باشد به لیله القدر تنزل پیدا میکنند. از آنجا که نمیتوان لیله القدر را به این سادگی ها درک کرد از این قضیه میگذریم... زیرا شناخت چیستی امری که باذن الله در لیله القدر تنزل یافته است بسیار مشکل است و شاید اصلا قضیه ای تجربی باشد.

صورت مجهول یک صفر، اکسپتیان پدیده غیب است...آن چیست که غیب نیست و یک صفر است؟ هرچه تا اینجا دیدیم وسعت پدید آمده از یک پدیده صعود کننده بود... وسعت پدید آمده از غیب چیست؟ مسلما علم غیب است که ائمه اسلام به صورت انتخابی به آن نزدیک میشوند زیرا اگر این علم را داشتند نمیتوانستند هم در عصمت بمانند هم آسیبی به آنها برسد زیرا علم به غیب مانع این مسائل است زیرا شرع میگوید نباید با علم به مسئله سمت بردار ضرردارتر بروی...

صورت مجهول صفر یک، اکسپتیان پدیده آشکار است... آنچیست که آشکار نیست و صفر یک است؟ ساده است که علم به آشکارها است. ائمه اسلام این قسمت بال از علم را با تقیه مناسب تایین شده از شب قدر پیگیری میکردند... زیرا اگر خیلی به علم به آشکار ها عمل میکردند موجودیت آنها مورد تهدید واقع میشد، در نتیجه لازم دارند از طریق علم غیب انتخابی این علم آشکار را مدیریت کنند تا نه آسیب ببینند نه در زمینه علم آشکار خطایی مرتکب شوند و همین است که کار ائمه اسلام را به شدت دشوار کرده است...

صورت های مجهول بعدی نیاز به علم به اکسپتیان خود مسئله دارد و چون خود مسئله برایم از لحاظ معقولیت تنها سرنخی است از آنها عبور میکنم ولی تاریخ وقایعی که برای ائمه افتاده است میتواند گواه بر این مدعا و سرنخ اصلی قضیه ای که دنبالش هستیم باشد...

مثلا وسعت دهنده اکسپتیانی به رضا چیست؟ آیا اطمینان نفس است؟ میدانیم رضا باید یک سراب واقعی باشد که باقی باشد... یعنی وقتی به میزانی از رضا رسیده ایم همواره باید میزان بیشتری از آن پیش روی ما باشد و گرنه دیگر رضا نیست که به آن رسیده ایم... بلکه اطمینان نفس است! اگر در زمینه رضا آنقدر محکم باشیم که با ابتغای تمام وسایل تحلیلی دیگر به اطمینان برخورد کنیم خط ترمز لیاقت حقیقی ما در جهان قابل اندازه گیری میشود و چنین است که مثلا تحلیل های خداوند نسبت به همدیگر ترجیح پیدا میکنند. زیاد سخت نگیرید قسمت مجهول های زبان عمومی اسما را نفهمیدید... اساسا فهم اینها از قدرت ذهن محدود ما خارج است زیرا وسعت دادن به حقیقت کار هرکسی نیست... همه میتوانیم در یک لغت بگوییم حقیقت... ولی در دو لغت سخت میشود... در چهار لغت سخت تر و ...

غرض از معرفی زبان اول تنها رسیدن به مفهومی به عنوان معقول و مجهول بود تا بعد از آن بتوانیم صحبت با خداوند را بهتر آنالیز کنیم... به طور خلاصه معقول ها علی وار هستند یعنی صعودی به سمت خداوند میروند. مجهول ها عظیم وار هستند یعنی با وسعت دادن به علی به سمت خداوند میروند... در زمینه معقول ها صاحب نظر شدن آسان است ولی در زمینه مجهول ها صاحب نظر بودن بستگی مستقیم با میزان علم یقینی و ایمانی و عقلی افراد دارد. منتهی کسی که در علمش صاحب اطلاعاتش نیست در نتیجه شناختی از علم ندارد در نتیجه روح عقل او از معدن این علوم تغذیه ای ندارد و روح آژپاک او نیز که دل است نیز از این معدن علوم بی نصیب میماند زیرا شدت پیشرفت آژپاک به میزان شدت صعود عقل است...

زبان بعدی ای که باید معرفی شود تا علم اسما به خوبی جا بیافتد، زبان مجردات است... در ابتدا باید گفت که زبان عمومی یک همنهشتی اطلاعاتی با یگانگی یا همان یک خام است. پس اولین زبان بعدی باید زبان صفر باشد طبق این قاعده که همیشه اولین تحلیل پس از یک باید صفر باشد...

زبان حجاب یا زبان پردازش

به سیر جزئی ترین جزء در نظر گرفتنی تا رسیدن به کمال در زبان عمومی زبان حجاب یا زبان پردازش گفته میشود.

این زبان زبانی تجربی است و با الگوریتم معرفت نفس نوشته میشود زیرا همه ما موجوداتی مجرد هستیم. (مجرد یعنی تنها مانده و در حجاب مانده و شاید با مجرد علوم حوزوی سنخیتی نداشته باشد)

مجرد یگانگیت، ودیعه ی "من" است. چرا؟ زیرا من "من" را حس میکنم و میدانم هرچقدر مریض بشوم و هرچقدر توانایی ذهنی ام کم بشود و هرچقدر در زمینه پردازش عقب بیافتم باز هم من "من" است...

معقول ودیعه "من" وجود است. زیرا وقتی پردازش من سیر صعودی طی میکند وجود تجربه شدنی میشود. وقتی یک متن را میخوانیم حضور مطلب را به عنوان چیز جدیدی که من تجربه میکند حس میکنیم و به این حس تجربه ی وجود گفته میشود. لذت و درد و دیدار و شنیدن و طعم و لمس و ... همه صعود من در یک لحظه هستند پس وجودشان تجربه شدنی است.

مجهول ودیعه "من" اکسپتیان وجود در حالی که من است. آنچه به وجود در هر لحظه وسعت میدهد.

پایه گذاری سختی دارد، وقتی هم دستتان در آب خیس است و رطوبت بدون اینکه بویی داشته باشد را حس میکنید نوعی کانال وسیع به آن آب میزنید که پدیده ی مجهول آب را برایتان تجربه شدنی تر میکند. اگر فقط خیسی آب را در یک لحظه درک کنید و از رطوبت دور باشید تجربه وسیعی ندارید نسبت به آن تجربه همزمان و اگر فقط رطوبت را با مشام تجربه کنید تجربه وسیعی ندارید نسبت به آن تجربه همزمان... فرض کنید کسی تجربه ذهنی از آب در دست را فقط با خیسی بفهمد یا با رطوبت و وقتی بخواهی به صورت شاعرانه بگویی خیسی و رطوبت ناگاه گیج بشود و بگوید چرا دو مسئله بی ربط را به هم ربط دادی در حالی که وسعت گرفتن وجود اساسش اینست که پدیده های ظاهرا بی ربط به همدیگر کانال بزنند.

مجرد صفر، ودیعه "قلب" یا دل است. چرا؟ اول بگذار تعریف کنم قلب چیست... حد فاصل برداری از نقطه اول به دوم من ها قلب نام دارد. چه چیز باعث میشود من از نقطه اول به نقطه دوم برسم و هنوز من باشم؟ آن باعث شونده قلب است...

منظور از انتگرال یعنی عکس مشتق، منظور از انتگرال رسیدن به تابع اولیه ای است که آن تابع صفر از اشتقاق آن تابع اولیه بوجود آمده بود. انتگرال وجود همان من است. میدانیم وجودی که هر لحظه تجربه میکنیم با وجودی که در لحظه بعد تجربه میکنیم متفاوت است. تفاوت این دو تنها و تنها باید توسط قلب صورت بگیرد تا من لطمه نبیند. اگر کسی وجود کسی را با عوامل مزاحمی خارج از قلب و تحلیل های پسا قلبی منقلب کنیم، من در این فرد لطمه دیده است. بنابراین سازوکاری در هر فرد باید به عنوان سازوکار قلبی تعریف شود که کانال انتگرال من را در زمان های مختلف پشتیبانی کند. اگر کانال تغییرات وجودی در یک فرد توسط قلب او نباشد مسلما این موجود در اتفاقاتی که برایش می افتد پردازش نکرده است و پردازش از جای دیگری است...

معقول قلب، صعود توحیدی "من" است. اگر کسی قلبش مریض باشد مثلا اسکیزوفرنیک باشد، در لحظه اول یک من دارد ولی در لحظه دوم دو من دارد! اگر قلب او در حالت توحیدی باشد من های دیگر را از محیط نورانی خارج میکند و من دوم خود به خود از بین میرود در نتیجه فرد "من" خودش را یگانه حس میکند. نه به این جهت که من از خودی خود یک خاصیت یگانه است بلکه به این جهت که قلب دچار خطا نمیشود من همواره "من" میماند. مسلما صعود توحیدی درجاتی دارد، هر قدر کسی میزان تفاوت من اولش با من دومش نسبت به صعود وجودی اش کمتر باشد صعود توحیدی "من" در او پیشرفته تر است. از آنجا که گفتیم قلب یک موجود مجرد است وقتی به زبان عمومی و تحلیل اللهی میرسد که بتواند در وجود به نهایت پیشرفت برسد. در نتیجه قلب او باید مرتب بیشترین صعود توحیدی را برای "من" تعبیه کند. البته صعود توحیدی گاه از تحمل بدن مادی خارج است و در ساختار این دنیا تنها روح است که تحمل کمال چنین صعودی را دارد.

مجهول قلب، وسعت دهنده اکسپتیانی صعود توحیدی "من" است. بدن وسعت اکسپتیانی صعود توحیدی "من" را در غالب اتفاقاتی همچون خنده ، لذت، شادی، گریه ، درد ، غم، خشم، شفقت و... تجربه میکند. قلبی که در زمینه وسعت دادن مجهولی به خودش مریض است احساسات بیمار میسازد. یعنی وقتی میخندد عدد دو را به صورت یک چیز قرمز احساس میکند و وقتی گریه میکند عدد دو را به صورت یک چیز سبز احساس میکند... شاید در علم روانشناسی چنین امراضی باشد ولی در صورت های پیشرفته مریضی وسعت مجهولی قلب وقتی فردی ظلم میبیند خوشش می آید و هزاران اتفاق دیگر که نمیخواهم عنوان کنم... البته لذت بردن از دیدن انتقام حس مریضی در قلب نیست به شرط اینکه بخشش ظلم نباشد! وقتی بخشش ظلم است لذت بردن از دیدن انتقام منطقی است زیرا راه دیگری نداریم جز لذت و این یعنی دست خودمان نیست...

مجرد صفرم، نزدیکی صفرم با هر پدیده به صورت حجاب خورده است و من به آن شهید میگویم... زیرا شهید بودن خداوند در حد خودش است و اگر در یک مورد شهید باشد با مورد دیگر تفاوت هایی هست که اگرچه به صورت عادی قابل اطلاع نیست ولی اگر به حجاب های هفتادگانه تنفسی الله پی ببریم شاید بتوانیم تحلیلی داشته باشیم...

معقول مجرد صفرم، معقول شهید است... هر چه یک پدیده معقول شهید بلند تری داشته باشد ساده تر است و ضعیف تر... معقول شهید صعود شهید تا الله است. یک کمال معقول شهید بر نفوذ داشتن در دل هاست. (محمد)

مجهول مجرد صفرم، وسعت اکسپتیانی معقول شهید است... هر چه یک پدیده عظمت در وسعت بیشتری داشته باشد قوی تر است... یک کمال مجهول شهید قدرت تاثیر او بر اراده ها است. (علی)

شاید کسی کمال معقولی شهیدش صفر باشد اما باید دید کمال مجهولی شهیدش چیست که به وسعت تمام قدرت در جهان است... شاید کسی کمال معقولی شهیدش صعودی تا صفرم باشد اما وسعت او فقط یکی باشد ولی همان یکی به تمام جهان نفوذ کند.

میدانیم لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم صحیح است و از تفسیر این پدیده نظام شبیه سازی جهان با سه گزاره قابل تحقیق است...

پرقدرت پرنفوذ که همان الله است، پرقدرت تک نفوذی که همان علی است و پرنفوذ تک قدرت که همان محمد است. از شناخت قدرت و نفوذ میتوان هر مجموعه ای را شبیه سازی کرد و هر حکومتی را پیش برد... بحث در این زمینه مفصل است ولی باید توجه داشت که نگاشت مباحث قلب قدرت بالا میطلبد و نگاشت مباحث "من" نفوذ بالا میطلبد... اگر میخواهی در خودت به نفوذ برسی باید منیتت را تا صحیح ترین جزء کم کنی و اگر میخواهی در خودت به قدرت بالا برسی باید قلبت را تقویت کنی...

اما اگر اشتباها منیتت را تقویت کردی، نمیتوانی به ریزساختار های درون خودت نفوذ کنی و از فرمان تو خارج میشوند و علت سطح پائین بودن ارواح اکثریت ما نیز همینست که منیت ها قوی شده هستند...

اما اگر اشتباها دامنه نفوذ قلبت را زیاد کردی، تحمل خودت برای ساختارهای بلند سخت میشود و از زیر بار قبول کردن تو شانه خالی میکنند. کسی که بخواهد با ایجاد مسئله شرطی کردن خودش ساختار قلبی اش را به سمت نافذ شدن ببرد در بلند مدت چپ میکند زیرا ساختار های عمیق انسان نسبت به شرطی شدن بیتفاوت هستند. به همین جهت در مسائل اخلاقی پرگویی بیفایده است زیرا استراتژی پرگویی افزایش دامنه نفوذ قلب است تا بر وجود کسی تاثیر بگذاریم. شاید ابتدا این فرد به خودش بیاید و دست از خلاف های اخلاقی بردارد ولی به مرور تحملش کم میشود و باز به منزل اول برمیگردد. جوامع امروزی با بستن دست مردم و افزایش نفوذ قلبی توسط قانون میخواهند جامعه را اصلاح کنند ولی وقتی قلب مردم در زمینه مدیریت مسائل ضعیف است به محض باز گذاشتن دست آنها شروع به سرقت و دزدی و تجاوز میکنند و عامل شرطی بودن به خاطر قانون خوب و ... هیچ تاثیر طولانی مدتی نخواهد داشت.

مجرد صفرم یک، محیط سازنده ی مجوز ورود "من" و قلب به هم آوایی ساختاری یکجا است. این محیط خاصیتش بی فاصلگی با شهید است و چون مجرد است فاصله ی ما با شهید است. نمیدانم چقدر در این زمینه میشود کد گشایی کرد...

مجرد یک صفر، نظام غیب در پردازش است که به عنوان بک اند در علوم کامپیوتری است... سخت افزار یک محیط بک اندی است... تمامی ابزار نظم یافته در بک اند نظام غیب در پردازش است که چون خود قضیه برایم روشن نیست نمیشود بیشتر اظهار نظر کرد... طبق نظریات ضدیدتی نظام غیب بال منطق است... هر مسلماتی که به عملیات منتج بشوند نظام غیب یا همان نظام منطقی هستند. وقتی دکمه روشن کردن کامپیوتری را میزنیم منطق کامپیوتر باعث میشود روشن بشود... شاید بگویید کدگشایی نظام غیب در پردازش ساده است زیرا کامپیوتر همین جلوی ماست و میشود فهمید اما مسئله اینجاست که بشریت تنها با آزمون و خطا و حرکت های تکاملی به کامپیوتر امروزی رسیده است و در اصل خودش طی یک نقشه جامع و کامل و مختصر نمیداند چه کرده است که کامپیوتر چنین است البته شاید بتوانیم بعضی متخصصین علوم کامپیوتر را پیدا کنیم که بتوانند توضیح دهند ولی من خیلی خوشبین نیستم که کاملا بفهمم چه میگویند. در نتیجه اینکه منطق مجرد چیست به صورت نقشه کامل و جامع چیزی بهتر از مسلمات مجردی که عملیات مجرد نتیجه میدهند به ذهنم نمیرسد...

مجرد صفر یک، نظام حکمت در پردازش است که به عنوان فرانت اند در علوم کامپیوتری است... نرم افزاری که سختی نداشته باشد در این محیط است... یعنی نرم افزاری که به صورت آشکار با آن کار میکنیم... به دلیل ابتدایی بودن حکمت در عموم انسانها سرنخ یابی عمیق چنان سخت است که نمیتوانم با نقشه کامل تر و جامع تری از مجرد عملیات هایی که مجرد مسلمات میسازند آن را توضیح دهم... البته در این زمینه نظریات بسیارند...

الباقی مجردات آنقدر مشکل هستند که سعی میکنم از تلاش برای توضیح آنها بپرهیزم...

زبان سوم، زبان مجوز دهنده به پدیده یکجائیت

دیگر باید پرچم سفید بدهم چون نمیتوانم این مسئله را در یک کلمه مطرح کنم و وقتی نتوانیم یک مسئله را در یک کلمه آشنا نشان دهیم حتما با آن آشنا نیستیم و تنها داریم به صورت سطحی تجربه اش میکنیم...

زبان چهارم و پنجم زبان منطق و حکمت

احتمالا این زبانها باهم همپوشانی دارند و مسئله ضدیدت را میسازند. اگر هم نداشتند ببخشید ولی چون یک سر نخ خوب از کتاب کافی دارم این زبان چهارم و پنجم ساختنی است...

طبق کتاب عقل و جهل در کافی، عقل از ماده ی نور ساخته شده است. عقل اولین روحانیت است یعنی روحانیت و ماده همپوشانی دارند... من به روحانیت همان هدام میگویم تا با روحانیت متصور شما در ذهنیتتان اختلاط نکند...

میدانیم مسلمات با حقیقت هم نهشت هستند و عملیات با توحید همنهشت هستند.

طبق کتاب عقل و جهل در کافی، هدام پس از ماده است این یعنی ماده عنصر منطقی در آفرینش است زیرا ماده به عنوان یک مسلمی است که عملیات ایجاد میکند و خداوند به روش تکاملی عملیات را به مسلمات عقل بودن رسانده است.

چرا مسلمات مادی به صورت تکاملی به عقل رسیده است که همنهشت با معقولات است؟ بر اثر تاثیر شهید در خلقت... میدانیم ماده ی نور آنقدر در جهان ما جزئی است که صعودش تا خداوند بیشترین ارتفاع را میسازد در نتیجه به عنوان عنصر نافذ قابل قبول است و به این رسیدیم که کمال نافذ بودن همان حلول یگانگی به زبان ماده است...

چرا محمد عقل نیست؟ عقل ظهور موفق ودیعه ی محمد است و آن هم به واسطه شهید... ولی محمد به خودی خود یکی از موجودات زبان عمومی است ولی عقل با واسطه های مختلف به محیط ایجاد بودن محمد رسیده است. مسلما محمد بودن با محیط ایجاد بودن محمد میتواند یکی نباشد و بسته به اینست که آیا محیط ایجادی در بودن نقش دارند یا خیر... یک مسئله مهم نیز اینست که یگانگی به توحید احتیاج دارد تا به پدیدار شدنش در ذهنیت برسد اما عقل به سبب امتناع جهل از فرمان الهی به تعالی در ذهنیت نرسید در نتیجه لازم است که خلقت با فراز و نشیب های بسیار به آفرینش انسان برسد و آفرینش انسان دمیدن خداوند را بطلبد و این نسل او ادامه یابد تا محمد بدنیا بیاید و محمد طی جهاد فراوان با نفس خود بلاخره در چهل سالگی یا شاید هم در معراج به سورس کد حقیقی خودش در قاب قوسین برسد و احتمالا این سورس کد حقیقی با عقلی که در عالم به صورت مجرد است تفاوت دارد... شاید هم نداشته باشد نمیدانم! ولی میدانم معقول علم الیقینی رابطه سازی محمد با پدیده هاست... مجهول علم الیقینی رابطه سازی علی با پدیده هاست...

آیا انتساب جهل به عدم توفیق در ظهور علی بودن توهین به حساب نمی آید؟ عدم توفیق در الله بودن عدم توفیق همه پدیده هاست و همه تحلیل ها را میسازد... همه موجودات از عدم توفیق در الله بودن ساخته شده اند... چون مطمئن نیستم، خداوندا پیامت چیست؟

لَا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ

تفسیر موازی عقلی: در عدم توفیق در الله بودن نه مقطعی هست و نه منعی هست و به همین جهت همه در جهان هرجایی که بخواهند باشند خواهند بود این یعنی ملاقات با الله هست و نزدیک شدن و بی فاصله شدن با الله هست و در همین احوال قدم زدن در جسم انسانی میان گناهکاران و حیوانات و گیاهان نیز هست...

این یعنی خداوند با استدلال حرفم را تایید کرده است نه با تایید و تکذیب که یک وقت شبهه ای در این مسئله باقی بماند...

مهمترین سرنخ شیعه در زمینه زبان چهارم و پنجم چیست؟ مسلما این زبان زبان ضدیدت است زیرا ضدیدت در این نقطه جولان دارد و تمامی موجوداتی که در این جهان میشناسیم ضدیدتی هستند... احتمال میدهم ضدیدت همان توسعه صعود حقیقت به سمت الله باشد. آخرین رشد ضدیدت در زمینه تنفس الله حجاب های مافوق عرش را میسازد و به مجموعه حقایق محجوب در زمینه خداشناسی عرفان به بقیه الله میگوییم. هر چه در بقیه الله هست اینست که ما جنبه دانستن آنها را نداریم و به مرور این حجاب ها از پیش روی ما برداشته میشود ولی اگر بین انتخابهای ذهنیت در الله و سمت بقیه الله، بقیه الله را انتخاب نکنیم ضرر کرده ایم زیرا طبق قاعده ی لا اله الا الله احتمال پیدا کردن الله در میان تمام پدیده های جهان به صورت موفق از طریق تکامل دقیقا صفر است مگر اینکه سمت بقیه الله را بگیریم. زیرا اگر جنبه ارتباط با الله را داشتیم او همین الان ما را هدایت میکرد و به نهایت دلخواهمان میرساند. پس مطمئن باشیم هروقت وجودی یا کسی میان بقیه الله و الله ما را مخیر کرد باید بدانیم آن وجود شیطانی است. بلکه راه درست اینست که با پی گیری سمت بقیه الله به الله برسیم... البته باید دقت کنیم طبق آیات قرآن اصحاب میمنه اصحاب اول هستند و اصحاب شوم اصحاب دوم هستند و السابقون السابقون سومی ها... چه چیز باعث شده است خداوند چنین بگوید؟ بلکه علت اینکه اصحاب اول اصحاب اول هستند اینست که خودشان را گرفتار فتنه ی عشق به بقیه الله نکرده اند و چون فقط عشق به الله را تجربه میکنند در بهشت دور از مسائلی که جنبه اش را ندارند حیات میگذرانند و هیچگاه هم به مراتب بالا نمیرسند. اما اصحاب شوم در زمینه الله و بقیه الله گرفتار فتنه هستند، اینها همگی عاشق الله نیستند و عاشق بقیه الله هستند. چنین عشقی سراسر لعنت است... اما سوال اینست که چرا متوجه نمیشوند عاشق بقیه الله هستند؟ پاسخ اینست که سورس کد جهل و شیطان این توجه را از میان ذهنشان برمیدارد و از بین میبرد... وقتی به کسی حسادت میکنیم عاشق این هستیم که او باشیم ولی عشق به الله نداریم زیرا اگر عشق به الله داشتیم در مقابل محسودمان تواضع و بخشش میکردیم تا با هجوم محبت ارادی که از جوار عشق به الله است این عشق ملعون از بین برود. شیطان و جهل به عنوان دو سورس کد عشق ملعونانه به آن شخص را به عنوان حسادت پشتیبانی میکنند و باعث میشود به گناهان بسیاری دست بزنیم که چه بسا بسیاری از بودن ها در جهنم به سبب این عشق ملعونانه است...

به صورت اجمالی به ضدیدت میپردازم:

یک مثبت _ یک منفی _ یک خنثی

صفر مثبت_ صفر منفی_ صفر خنثی

صفرم

جایگشت های منطقی حکمتی بدون صفرم که اگر درست حساب کرده باشم سی و سه نور نام دارند...

بقیه جایگشت ها با صفرم را نیز مطالعه نکردم چون خیلی زیاد میشود و اگر هم بدانیم صرفا به یک عدد رسیدیم که فعلا در مطالعات من نقش ندارد.

طبق حدیث کافی هفت مشترک در آسمان ها و زمین است که هر کس قبول کند چیزی خارج از این اشتراک است کفر گفته! به نظر من این هفت مشترک همان هفت پدیده ضدیدتی بالا است... اذن خداوند مقدم بر همه است پس صفرم است... بقیه مشیت، اراده، قضا، قدر، کتاب، اجل هستند. مشیت و اراده به نظر نقاط همجنس هستند شاید همان دو قطب متضاد یک مثبت و یک منفی باشند. مشیت در نظرم به یک منفی شبیه است... اراده در نظرم به یک مثبت شبیه است... قضا به صفر مثبت شبیه است و قدر به صفر منفی... وقتی قضا به قدر بیامیزد اجل مسئله سرآمده پس اجل صفر خنثی است و وقتی مشیت به اراده بیامیزد مسئله به کتابت میرسد... البته من یکبار این فرمول را در جای دیگر امتحان کرده ام اگر این اتفاق مطابق با آن نباشد یعنی محاسبات ذهنی ام در تشخیص تشابه دقت ندارند و اشتباه میکنم...

هدف من از بیان زبان شبیه ساز علم اسما چنین چیزهایی است:

استحکام دادن به پارادایم معقولات و مجهولات در تصمیم گیری هایی که از عواقب آنها مطمئن نیستیم.

ترسیم نقشه ذهنیت در زمینه شناخت همه چیز

معرفی عقل و دل برای استحکام دادن به پدیده ارتباط با وحی

افزایش کانال های معرفتی به الله و تحلیل الله در نتیجه دیدن الله به عنوان یک قطعیت نه یک احتمال

معرفی محیط هم نهشت با الله برای ارائه ی نظریه تصاحب اطلاعات

تشکیل آنتی بادی علیه کفر و شرک و تجزیه کفریات و شرکیات

معرفی دقیق اصالت حکمت و منطق و بر اثر این شناخت نوشتن ملزومات برتر در این دو زمینه

ثبات دادن به ذهنیت افراد تا بفهمند معرفت نفس به معرفت الله راه دارد...

ایجاد محیط تحدی برای کسانی که معتقد هستند اعتقاداتشان ایمن است در حالی که اگر ایمن بود باید بتوانند نقشه ای جامع به زبان آشنا مطرح کنند.

وارد کردن الله به تایین کنندگی در همه مسائل زیرا اگر شناخت الله مقدمه شناخت همه چیز باشد دیگر لازم نیست یک کافر یا مشرک برای ما خط و نشان بکشد زیرا اگر نتوانسته خدا را بشناسد یقینا شناخت او خائنانه است.

وصیتنامه

ادامه کتاب را نمیدانم چه بگویم... چه پیامی دارید؟

قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ

دو تفسیر هست، آیا میشود اطلاع یافت؟ یعنی اینکه بهتر است خودم حرف بعدی را بزنم

یا اینکه از احوال مردم در جهنم بگویم...

به نظرم دومی است چون با وصیت نامه سازگاری دارد و در هر صورت اولی عنصر تاثیر گذار نیست...

میدانیم همه نفوذ را دوست داریم و هرچه نفوذمان روی دنیا و خودمان بیشتر باشد میتوانیم به لذتهای بیشتری برسیم پس هیچ کس در مقابل بیشتر نافذ بودن مقاومت ندارد. انسانی تا کنون ندیده ام که ذره ذره نفوذش را با خودش قطع کند، این یعنی همه نافذ بودن را دوست دارند و این مسئله جا افتاده است...

اما گاه میشود مسائل نفوذ بر نفوذ میشوند یعنی گاه باید تصمیم گرفت چه کسی نافذتر باشد؟ مسلما عقل به جهت فراگیر بودن عنصر وجودی اش و توانایی میزبانی کردن سالم همه انسان ها عامل تعیین کننده در ایجاد نفوذ در انسان ها است... این یعنی بگذاریم عنصر عقل در زمینه ایجاد فضای ذهنیت ها و تصمیم ها کمال حکومت را داشته باشد...

آگاه باشیم که اگر ذهنیت ما به آینده نفوذ عقلانیت به همه جوانب نباشد از صعود به مبنای شناخت همه چیز باز میمانیم در نتیجه شناخت غلط از پدیده ها همواره به ما خیانت خواهد کرد.

اگر ذهنیتمان را به عنوان یک زندگی کننده تا ابدیت با در نظر گیری تمام معادلات آن نفوذ ندهیم عضوی سرطانی از جامعه خواهیم بود... زیرا اگر فکر میکنی پس از مرگ بی ساختار هستی، این بی ساختاری به جان ذهنیتت نفوذ میکند و باعث میشود تصمیمات بی ساختار بگیری... پس نفوذ ذهنیت حتی به غلط باید تا ابدیت باز باشد تا موجودی سرطانی نباشی و اگر سرطان هستی چه غلط چه درست محکوم به جهنم هستی... پس جامعه باید تلاش کند تمام اعضایی که نفوذ ذهنیت را در یک محدوده جزئی تبلیغ میکنند را خاموش کند.

تبلیغ ایجاد دامنه ذهنیت برنامه ریز برای یک محدوده جزئی زمانی، همان تبلیغ دنیا طلبی است...

عقلی که اسلام معرفی میکند بهترین الگوی نفوذ ذهنیت تا ابدیت را داراست زیرا نه تنها ذهنیت دنیا طلبی را از بین میبرد بلکه بهترین دنیای ممکن را با امنیت بخشی به آخرت برای ما ترسیم کرده است. در احکام اسلامی آباد کردن دنیا به نحو کاملا صحیح و به دور از اسراف و تجاوز تبلیغ شده است...

اما اکثریت مردم پس از معرفی عقل و یک کشمکش نسبتا کوتاه در مقابل آن تسلیم میشوند زیرا عنصر میمنت در جان همه انسان ها به بقیه عناصر غلبه دارد...

مشکل من اقلیتی که شومی ذهنیت در آنها غلبه دارد نیز نیست بلکه مشکل برائت از آن هاست که مسئله ساز اصلی است...

اقلیت شوم به دلیل غلبه دلخواه هایشان بر نظام صحیح تحلیلی باید با مطالعه صحیح اعمال آنها (نه دقت به گفتار آنها زیرا گفتار آنها برای عوام تنها شومی به همراه دارد) منزوی بشوند و اگر دست به فعالیتی زدند با فعالیت برائت جویانه مخالف حرکت آنها حرکت کرد... چرا؟ زیرا پاتوژن های شومیت ریشه در پاتوژن های خفته شومیت خودمان دارند و وقتی برای پاتوژن های جهان بیرون آنتی بادی ترشح میکنیم این آنتی بادی نظام شومیت داخل قلب خودمان را از هم میشکافد...

وقتی قلبمان به سلامت برسد پیروی از نفوذ عقل بر آن و تحمل نفوذ عقل بر آن سبب میشود به عناصری در اصلاح شخصیت خودمان دست بیابیم که از طریق های دیگر خسته کننده و طاقت فرسا هستند چه بسا ناممکن!

اگر میخواهیم قلب را تربیت کنیم منتظر نشویم که کسی بیاید و با پاداش قلب سلیم ما را شرطی کند که دامنه نفوذ قلب را گسترش دهیم... این گسترش دامنه نفوذ قلب بدون تحمل نفوذ عقل موقتی خواهد بود... قلب برای تحمل ساخته شده است و البته بسته به استعداد هر کسی تحملش رنج مشخصی دارد پس یاد بگیریم چیزی بزرگتر از عقلانیت را به آن تحمیل نکنیم تا پیوسته بر تمرین حقیقی خودش ممارست داشته باشد...

عقل در جامعه امروزی به عنوان عقل حقیقی پذیرفته نشده است بلکه چیزی که در ذهنیت شما است چگ است! پوسته آن محاسبات و ارائه اطلاعات مقصود است ولی در حقیقت صحتی در اطلاعاتی که ارائه میدهد وجود ندارد! کسی که شناخت از خودش را مستقل از خداوند تعریف کرده است اصلا شناخت صحیحی از خودش ندارد در نتیجه عقلش به فاز ملعون تقلیل میابد و تمامی افکار او پوچ و تهی از تحلیل شناختنی است...

تکبر و استکبار مثل اسفنج نفوذ پدیده شوم را به داخل چگ باز میکند و وقتی این پدیده شوم وارد چگ میشود عقل از بین میرود... تکبر و استکبار بر اساس التقاط نفوذ صحیح با یک پدیده بزرگتر از ریزجزئیات مطلوب نفوذ آرمانی ساز هستند و باعث میشود از جزئیات ظریف استعداد رشد دور بمانیم و اگر این استکبار به وجود های بزرگتری همچون کشور داران و سیاستمداران سرازیر شود فاجعه ای جز دوری از صلح و پایداری سلامت در میان مردم نخواهیم داشت...

حسادت مثل اسفنج نفوذ پدیده شوم به قلب را باز میکند و باعث میشود نظام شناختی ما یک اکسپتیان از رشد واقعی و حقیقی باشد در نتیجه عفونت شومیت به قلب ما سرازیر میشود و هرآنچه میکنیم مثل سرازیر کردن انرژی محدود و ارزشمند به داخل چاه عمیق و پر نشدنی است...

در تنظیم نظام عقاید همواره ترتیب نه ریشتری نظام آفرینش را الگو قرار دهیم...

الگوی اول منظومه عقاید است... در عقاید خیانت نکنیم و این یعنی امین عقاید خودمان و دیگران باشیم...

الگوی دوم کهکشان عقاید است... پس از اینکه مطمئن شدیم خودمان در زمینه عقاید خائن نیستیم، در عقاید ظلمی نکنیم و این یعنی عدالتگر عقاید خودمان و دیگران باشیم...

البته در مسئله عدالت باید توجه داشته باشیم، کسی که هنوز عقایدش خائنانه است را با ارائه کهکشان عقاید سردرگم نکنیم... هرکس ابتدا باید یک منظومه امینانه از عقاید داشته باشد و بعد از آن به مرحله عدالت ورود پیدا کند.

الگوی سوم آسمان دیدنی و نادیدنی عقاید است... پس از اینکه مطمئن شدیم خودمان در زمینه عقاید ظالم نیستیم، در عقاید دروغی نگوییم و این یعنی صادق در عقاید خودمان و دیگران باشیم...

البته در مسئله صداقت باید توجه داشته باشیم، کسی که هنوز در عقایدش ظلم است را با ارائه آسمان پرپیچ و خم دیدنی و نادیدنی عقاید سردرگم نکنیم... هرکس ابتدا باید یک کهکشان عادلانه از عقاید داشته باشد و بعد از آن به مرحله صداقت ورود پیدا کند...

صداقت در عقیده یعنی پیشگیری از احتمال ظلم در عقیده! آرمانی است ولی پدید آمدنی است...

الگوی چهارم آسمان حس شدنی و آخرین آسمان لمس شدنی عقاید است... پس از اینکه مطمئن شدیم هر پیشگیری از احتمال ظلم در عقیده کسب شده است شروع به پرورش عقاید ایمن بکنیم... دنیای متفاوتی است ولی اگر در ایمن بودن رشد کنیم با همه پدیده ها ارتباط عمیق خواهیم یافت و هزینه دادن برای مسائل ممکن میشود.

البته کسی که نمیتواند در زمینه ظلم پیشگیری کامل کند را با عقاید ایمن سردرگم نکنیم... این یعنی باید در زمینه پیشگیری از ظلم عقایدش را اصلاح کنیم نه اینکه سعی کنیم او را به عقاید ایمن برسانیم...

الگوی پنجم آسمان فرار به سمت خداوند در عقاید است... پس از اینکه مطمئن شدیم تمام عقایدمان ایمن هستند شروع به تشکر از خالقی بکنیم که ایمنانه شناخته ایم... مسلما تشکر از موجود غلط اتلاف سرمایه جان است پس تا وقتی به ایمن شدن عقیده نرسیده ایم شکرگزاری بیفایده است... البته اینکه باید شکرگزار بود خودش یک عقیده ایمن است و اگر کسی بدون هدف تنها شکرگزار باشد از فرار به سمت خداوند در عقاید بهره دارد!

اینکه باید به ایمنی عقاید رسید خودش یک عقیده صادقانه است و اگر کسی بدون هدف تنها دنبال عقیده ایمن میگردد دارد به سمت خدا میرود...

اینکه باید به عقیده صادق رسید خودش یک عقیده عادلانه است و اینکه باید به عقیده عادلانه رسید خودش یک عقیده امین است و اینکه باید به عقیده امین رسید دوری از خیانت در عقاید است...

الگوی ششم آسمان عقاید تحکیم فرار به سمت خداوند در عقاید است... پس از اینکه در شکرگزاری به یک مداری از عصمت برسیم، توانایی شروع کمال عصمت در عقاید را خواهیم داشت و الگوی هفتم آسمان سبح الله نفسه است و استقرار در سمت خداوند است در عقاید... پس از اینکه به مدار کمال عصمت در عقیده رسیدیم شروع میشود و الگوی هشتم که خارج از آسمانها است و در نزد خداوند تعریف میشود خود عقیده خداوند را در مسئله داشتن است. به نظرم ائمه اطهار در زمینه عقاید به دلیل همجوار بودن ارواحشان بواسطه غیب خود عقیده خداوند را دارند.

در پرواز در زمینه عقاید لازم نیست عقیده از خودمان باشد بلکه بواسطه وسائل و ابزاری میتوانیم به عقیده خداوند در هر زمینه برسیم...

به صورت خلاصه اخلاق آسمانی به ترتیب چنین تشخیص داده میشود. امانت، عدالت، صداقت، ایمان، شکر، عصمت، سبح الله نفسه، تنفس الله ، تجربه خود عقیده توسط خداوند

چرا ریشتر نهم را از هشتم تمیز میدهم هم اینست که تنفس الله حجاب پذیر است در حالی که در ریشتر نهم حجابی نیست... آیا ریشتر عقاید ائمه اطهار نهمی است؟ به نظرم چنین است زیرا عقیده آنها خود عقیده ایست که خداوند تجربه میکند.

حال اینکه احوال جهنمیان چطور است، به نظرم هر کدام از عذاب های جهنم زمینه ساز دوری از یک آسیب در بهشت است... احتمال میدهم زندگی در بهشت پس از چند میلیارد سال یا شاید کمتر به افراد آسیب بزند برای همین هر موجودی که به بهشت میرود باید همواره تمام جهنم را در خودش به طرز صادقانه و پیشگیرانه از تخطی حمل کند. اینطور میشود که بشود در بهشت جاودانه ماند...

به الکترون دقت کنیم که چطور فضاهای انرژی پایدار و فضاهای انرژی ناپایدار دارد... اگر الکترون وارد فضاهای ناپایدار بشود ساختار درونی اش آنقدر سخت میگیرد که انرژی ورود به فضای ناپایدار خارج بشود یا اینکه انرژی ورود به فضای پایدار بالاتر وارد بشود. ما هم در بهشت چنین خواهیم بود، ذهنیت و ماده و روح و تمام اجزای ما محال است هیچوقت به زمینه های ناپایدار وارد نشود. اگر قوای جهنمی نداشته باشیم نمیتوانیم خودمان را از آسیب ناپایداری دور کنیم در نتیجه در محیط های ناپایدار بهشتی گرفتار میشویم و گرفتاری در ناپایداری ها یک مریضی است...

چرا مردم در جهنم میمانند؟ چون به اراده خودشان حاضر نیستند جهنم را تجربه کنند و علت این قضیه نیز شومی در قلب یا "من" آنها است... شوم ترین شومی در "من" هرکسی شرک است و شوم ترین شومی در قلب هر کسی کفر... وقتی به اراده خودشان جهنم را تجربه کنند شومی نیز رخت میبندد... از آنجا که "من" هر کسی ودیعه محمد به صورت مجرد در اوست کسی که محبت او را داشته باشد شومی های "من" از او رخت میبندند و از آنجا که قلب هر کسی ودیعه علی به صورت مجرد در اوست کسی که محبت او را داشته باشد شومی قلب از او رخت میبندد. اما محبت بدون ترس از دست دادن آن فرار است... شاید کسی به علی محبت داشته باشد ولی از کاهش محبت نترسد. بعد از یک گیر و دار ساده محبت علی از دل او بیرون میرود مثل پدیده طلحه و زبیر...

به نظرم اگر کسی بدون ابزار محبت به سرچشمه ودایع تحلیل الله و بدون ترس از دست دادن این محبت که همان تقوی است وارد جهنم بشود نمیتواند از جهنم خارج بشود... چرا؟

یک آزمایش ذهنی کفایت میکند... بعضی افراد وقتی یک توگوشی از پدر میخورند تا آخر عمر قهر میکنند... همین آدم وقتی یک توگوشی از علی بخورد نیز تا آخر عمر با او قهر میکند... علت چیست؟ گفته بودم آن فرد محبت پدرش را داشته است اما نمیترسید محبت پدرش از دست برود در نتیجه محبت با یک نویز ساده در رفتار پدر فرار میکند و وقتی محبت نداشته باشد دیگر رفتار خوبی با پدرش نمیکند...

علت دائمی شدن افراد در جهنم اینست که هرچه میکنند نمیتوانند خداوند را دوست داشته باشند. زیرا ترسی از از دست دادن محبت او ندارند و ادامه محبت به خداوند محبت به ادامه او یعنی تحلیل هایش است... چرا این افراد با وجود درد شدید در جهنم تصمیم نمیگیرند ترس از دست دادن محبت را بسازند... شاید از دور به قضیه نگاه کنید ساده به نظر بیاید ولی واقعیت اینست که انسان های شوم خاصیتشان همینست... همچنین این افراد در جهنم به مکر خداوند گرفتار هستند و نمیتوانند با استدلال و توجیه و توضیح نجات یابند. چرا؟ طبق نظر من دنیا قرار نیست تمامی داشته باشد... همانطور که کودک درون افراد قفل میشود و ارتباط با آن سخت میشود، دنیاطلبی افراد پس از ورود به آخرت قفل میشود و ارتباط با آن سخت میگردد... یعنی مکر خداوند طوری کار میکند که همان دنیا و قصه های دنیا برای این فرد ادامه یابد و انگیزه های دنیایی همیشه در او فعال هستند و اگر او بخواهد خودش را هدایت کند باید روبه دنیای خودش بکند و با او صحبت کند و او را به اصطلاح از روی خر شیطان پیاده کند. اما از آنجا که دنیاطلبان تکذیب گر هستند و رابطه آنها با آخرت توسط مکر خداوند قفل دارد رو به تکذیب می آورند و حتی نصیحت خودشان را نیز قبول نمیکنند. البته شک دارم اکثریت جهنم حتی زحمت نصیحت کردن خودشان را به خودشان بدهند زیرا ناامیدی از رحمت خداوند بسیار راحت به داخل روان افراد رسوخ میکند و وقتی ناامید باشند تلاشی هم نمیکنند...

پس خوبی کردن و اعمال برجسته دلیل فرار از جهنم و رفتن به بهشت نیست... ترس از از دست دادن محبت به تحلیل الله است که باعث میشود کسی از جهنم خارج شود.

البته بنابر تئوری من پس از اولین جاودانگی روح جهنمیان پرواز میکند و وارد به مقام پائینی در بهشت میشود. یعنی همزمان خودشان را در جهنم میبینند ولی در بهشت هستند. البته این صرفا یک تئوری است خداوند چه پیامی دارید؟

لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُمْ مَا يَدَّعُونَ

البته چون این صرفا یک تئوری است و عقلم در این زمینه کانال معتبری نزده است نمیتوانم تفسیر موازی عقلی بیابم ولی به نظرم حرفم تایید شده است... چون گناهان ضد تنفس الله در دنیا توانایی اعمال ندارند و بینهایت تناسبی با تنفس الله است در نتیجه گناهان پس از جاودانگی اول دیگر قابل جزا نیستند چون لزومی هم نیست... خداوند گفته کسی که به جهنم میرود در آن جاودان است ولی نگفته است هرگز به بهشت نمیرود... البته اگر گفته باشد لن ندخلهم فی الجنه ابدا تئوری من شکست خورده خواهد بود!

پروردگارا هیچ ایده ای برای ادامه ندارم... پیام شما چیست؟

وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ

به نظرم یعنی پایان دادن به زوپ 3...

پروردگارا میشود خواهش کنم این فایل را برای دفتر سید حسینی خامنه بفرستم و کسی در آنجا بخواند و من زحمت انتشار این مطلب را نکشم! چون راه درازی است و پول زیادی ندارم مادرم ناراحت میشود خرج سنگین کنم درک میکنی که؟ پیام شما چیست...

بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ

شبیه سازیخداوندآیات قرآنحضرت محمدبقیه الله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید