در ابتدا در رابطه با عرش باید گفت چطور عرش سمت راست دارد در حالی که من فرضیه کروی بودن عرش را دارم؟ از آنجا که طبق فرضیه من عرش بار دهنده به هستی است، این بار دهندگی میتواند مثل یک سری تلسکوپی عمل کند و جهان محدود بیافریند که در واقعیت بی انتها است ولی حد دارد. سپس معادله بار دهندگی عرش به هستی میتواند از اجزای فرد تشکیل شود مثل هفت انرژی یا غیره پس به این سبب راست و چپ برای عرش معنی میابد. همچنین طبق علم روز ماده سنگین فضا را خم میکند پس عرش نیز فضای داخل خودش را به پائین(نسبت به بار وسط) خم میکند و این چنین میشود که تجسم (فرانت اند) عرش میتواند مکعبی بشود. در حالی که اصل عرش (بک اند) کروی است.
حال آیا فرضیه من صحیح است؟ خیر صرفا برای اینکه در علم روز امکان وجود عرش بحث نشده است این مباحث را مطرح کرده ام... به نظر من وجود عرش ضروری است زیرا نور پیوند دهنده اجسام است و زمانی که به فضای بیکران متوجه شود باعث میشود جسم به فضای بیکران پیوند بخورد و فضا در جسم سقوط کند و بیکران فضا در فضا قرار بگیرد و عرش را پدید بیاورد. پس طبق این فرضیه وجود عرش ضروری تلقی میشود اما اینکه آیا صحیح است یا خیر در این مورد ادعایی ندارم بلکه نوعی شرط بندی حدس گونه برای آن دارم.
آیا لازم است از خودمان فرضیه تولید کنیم؟ به نظرم خیر این مال قدیم ندیما بود که فکر میکردم تخیل پیشرونده است اما از وقتی فهمیدم جهل به سبب نافرمانی از خداوند گمراه کننده است در فرضیه های تخیلی را بستم و دیگر به آن ها ادامه ندادم.
آیا تخیل آژپاکی زدن صحیح است؟ در این مورد دو به شک هستم... یا خیر یا آری... از آنجا که تخیل آژپاکی صدقش لازم به ایجاد فقه در تمام مسائل است و از آنجا که احساس میکنم به فیزیک هستی تسلط دارم(ولی شاید این یک جهل مرکب است نه یک احساس واقعی) پس منعی ندارد تخیل آژپاکی را احداث کنم ولی از آنجا که خطر شدیدی دارد و در مسائل غیر ضروری نباید به تخیل آژپاکی ورود کرد زیرا باعث ایجاد سقوط فواره ای دانش میشود. مثلا شما صد مطلب صحیح علمی در مقاله تان بنویسید ولی یک حرف بزنید که از اساس غلط باشد اعتبار تمام مقاله زیر سوال میرود و این مقاله دیگر نمیتواند پیشنیاز مقاله دیگر باشد مگر اینکه تمام سرطان حرف اساسا غلط از آن حذف گردد. ولی اگر آن سرطان به تمام بدنه مقاله متاستاز کرده باشد چه؟ آنوقت تمام مقاله با وجود حرف های صحیح به زیر سوال میرود و از بین رفته تلقی میشود. مثل مقاله های داروین در زمینه تکامل که با سرطان تشخیصی مرگ صاحب دی ان ای روبرو است. در مقاله های داروین صاحب دی ان ای موجودی مرده است که با آزمون خطاهای کاملا اتفاقی در زمینه فرگشت پیش میرود. در حالی که یک آی کیو هفتادی میداند میزان پردازش لازم برای یک حرکت صحیح از گیگاهرتز بیشتر است و اگر آزمون خطای کاملا اتفاقی توسط یک موجود مرده بخواهد باعث ایجاد یک تکامل واقعی بشود طبق احتمالات فقط ساختن یک میتوکندری در طبیعت از ده به توان ده ها ده سال بیشتر طول میکشد. البته سرطانی که در مقاله های داروین در زمینه فرگشت وجود دارد سرطانی خوشخیم است و لطمه ای به اثبات تکامل (بنده تکامل را قبول دارم نه فرگشت) نمیزند.
در متن حدیث عقل و جهل آمده است که ابتدا عقل از نور سمت راست عرش خلق شده است. ابتدا باید گفت حتی اگر عرش کروی یا مکعب هم باشد در صورت عدم وجود یک نقطه اصیل خارج از عرش نمیتوان به عرش راستی یا چپی نسبت داد. در ضمن این نقطه باید تمایل به خط بودن را نیز دارا باشد همچنین فطرتا جهت داشته باشد. این نقطه چه نقطه ایست؟ پاسخ صرفا حدسی است، این نقطه خود یک است. زیرا تنها وجود مطلقا صحیحی است که فطرتا جهت دارد در حالی که نیازی به جهت در رابطه با تعریف خود ندارد. طبق تز من یک همان محمد است پس سمت راست عرش نسبت به محمد سنجیده میشود.
البته این فرضیه که یمین خوش یمنی و میمنت قائل شدن است و ربطی به راست و چپ معروف ندارد برای خودش حرفی است ولی من با این فرضیه کاملا مخالفم... نه از آن جهت که دروغ است بلکه این فرضیه دلالتی بر اینکه سمت راست داشتن عرش به همان وجه معروف وجود خارجی نداشته باشد ندارد. پس این فرضیه صرفا نوعی سفسطه است...
اگر وجود یک مقدم بر عرش است پس عرش دومین وجود نیست زیرا هر برایند ابتدایی پس از یک صفر است و هیچ برایند دومی از یک به جز قابل فرض نیست. ابتدا یک تقلب میکنم و چون عرش نماد کعبه است و چون مادر علی باید علی را در کعبه متولد میکرد پس صفر با عرش است یا اینکه در عرش است. از آنجا که عرش خدا را میزبانی میکند پس نباید جدا از صفر باشد زیرا تنها میزبان خداوند صفریت است و هیچ میزبان دیگری در این خصوص نمیتواند عرض اندام کند. میزبان یعنی موجودی در عرض نه در طول و تنها موجودی که در عرض خداوند قرار گیرنده است صفر است.
البته اینکه علی بن ابی طالب امیرالمومنین خود صفر است یا اینکه صفر به زبان انسانیت جای بحث دارد. اگر صفر به زبان انسانیت در معادله با خود صفر بودن نباشد پس نمیتوان گفت علی صفر است و اینچنین علی در عرض خداست منتفی است ولی به نظر من علی در عرض خداست و بدین سبب همه موجودات میتوانند در عرض خداوند قرار بگیرند. توجیه امکان این مسئله هم چنین است که خداوند اشتباه نمیکند و اشتباه مسلما در عرض خداوند است پس اعراض از خداوند مفرور (فرض کنیم گفتم ناموجود به سبک خنگولیسم) نیست. وقتی اعراض از خداوند مفرور نیست دیگر فرار فایده ندارد. شاید کسی بگوید هیچ چیزی در عرض خداوند قرار نمیگیرد. پاسخ هم ساده است صفر بدون اینکه در عرض خداوند قرار بگیرد در عرض خداوند است. زیرا صفر خودش خودش نیست زیرا مجوز خودش خودش بودن از صفر ساطع میشود و صفر جدا از این مجوز هر جا بخواهد میتواند قرار بگیرد.
سوال کنجکاوانه) خنگولیسم چیست ؟ وقتی دیدتان به دنیای مبناها باز بشود میفهمید اعداد در زبان فرانسوی به سبک خنگولیسم بیان میشوند و میخندید... مغرور نشوید... یازده هم چنین است (در اصل باید بگوییم یک ده و یک) و گفتن یازده در واقع خنگولیسم است. بیست هم خنگولیسم است و باید بگوییم دو ده، زیرا مبنا اکشف به حقیقت است تا قرارداد... اما از آنجا که یازده از ناف شکم انسان قبل از کشف مبنا بیرون زد هم اکنون به زبان خنگولیسم میگوییم یازده! هیچ ایرادی هم ندارد که به زبان خنگولیسم صحبت کنیم بلاخره خنگ هم مخلوق و آیت الله است و شانی در میان مخلوقات دارد و اینکه هرکسی به زبان خنگولیسم صحبت کند در حالی که خنگ نیست نشان دهنده تواضع نیز هست... اما مسئله خنگولیسم به اینجا ها هم ختم نمیشود... هست و نیست و وجود و ناموجود نیز در اذهان ما دکور خنگولانه ایجاد میکند در حالی که این دکور نوعی پایگاه باطل داده ای هست. تصحیح این دکور خنگولانه کار ساده ای نیست و برای خودش اختراع زبانی جدید است... چرا؟ چون وقتی میگوییم چیزی نیست، در واقع حجاب آفرینی کرده ایم و یک هستی به برنامه کامپیوتری معرفی کرده ایم. یعنی چه؟ به کامپیوتر نگاه کنید، مثلا یا به اشیا میگوید عدد یا حرف یا بولین یا نول... اما حالت دیگری وجود دارد و آن اینست... اکسپتیان یعنی به کامپیوتر بگوییم این چیزی که میبینی مثلا عدد نیست... اینجا کامپیوتر میفهمد یک اکسپتیان دریافت کرده که شی معرفی شده را از نول بودن خارج میکند. زیرا دیگر نول نیست و حالت اکسپتیان دارد... درست است که ظاهر مبادلات و معادلات در صورت ذکر نیستی ها تغییر چندانی نمیکند (زیرا نبودن یک حالت در مقابل بینهایت مطلق حالت دیگر برای خنگول ها بی اهمیت جلوه میکند) اما هرگز رسم خنگولیسم برای شناخت خداوند رسم کافی ای نیست. اتفاقا جهنم بیمارستانی برای درمان خنگولیسم است و کسانی در آن جاودان میمانند که خنگولیسم لاعلاج داشته باشند. اتفاقا ابتلا به خنگولیسم عار نیست و بعید نیست گناه معصومین عدم درمان خنگولیسم در خودشان باشد و به همین دلیل واجب باشد به جای اینکه در بهشت خلق بشوند یک سری هم به جهنم بزنند. اما احتمالا میزان خنگولیسم در ائمه اطهار و معصومین در حد اپسیلون است و دکوری است و تنها هست تا ائمه از لذت انتقام از نفس کشیدن و لذت گناهکارانه پیش خداوند حاضر شدن را بچشند که برای خودش لذتی است... پس خنگولیسم اساسا جرم و فحش نیست و همه ما موجودات الا الله گرفتار آن هستیم. اما از آنجا که نمیشود به معصوم بگوییم خنگول، نه به آن جهت که خنگول نیستند و خنگولیسم به آنان راه ندارد بلکه دشمنان ائمه از این واژه سوء استفاده میکنند و بدلیل دکور نامطلوب خنگولیسم در اذهان به ضرر ما تمام میشود و اجهل الجاهلین اسکل ساکلین نصاری زاده یهودی مسلکی در میان آخوندها وجود دارد که شاید فتوای ترور بنده را سر این موضوع صادر کند پس به خنگولیسمی که در ائمه اطهار به صورت دکوری وجود دارد آژپوچ گفته میشود و با خنگولیسم رایج میان بقیه انسانها فرق دارد. (آژپوچ یعنی شکل پتانسیلی فرمانبرنده از الله جهلی که پوچ است) طبق علم من چهار معصوم هستند که به غیر از دستاویز شدن به آژپوچ کشته شدند و میشوند. پیامبر اسلام که سم را به زور به او خوراندند، حضرت فاطمه الزهرا که برای دفاع از ولایت علی مجروح و شهید شد (که البته اینکه آیا حرکت او آژپوچیانه بود یا خیر جای بحث است! ولی به نظرم اینکه آژپوچیانه بودن حرکت فاطمه الزهرا جای بحث دارد خودش یک حجت برای ما و ائمه اطهار است...) امام حسین علیه السلام که کاملا بدون نیاز به آژپوچ به شهادت رسید و از آنجا که میگویند صاحب الزمان قادر است با علم به غیب حکم کند پس راهی برای توسل به آژپوچ برای به شهادت رسیدنش باز نیست الا اینکه همچون پیامبر اسلام سم به زور به او خورانده شود... البته بعضی وقتها خداوند نیز رفتاری میکند که در شانش نیست مثل خلق کردن دشمن خودش، به چنین حرکاتی آژنچی گفته میشود. در واقع این حرکات لازم است به دلیل موجه بودن جهل فرمانبردار پیش خداوند انجام بشوند. یعنی چون حکم به نابودی بودنده دادن به خاطر جرمی که در آینده مرتکب میشود برای خدا حرام است او را می آفریند و الا هرگز او را نمی آفرید... زیرا خداوند به نظر من خیرمطلق است و تنها خیر مطلق از او سر میزند. اگر ذره ای در خلقتش کمی و کاستی باشد ظالم است زیرا تعریف ظلم چنین است... بد کنی در حالی که نکردنش ساده باشد. اینکه خداوند موجودی را خلق کند که بد است طبیعتا بد کردن است و آسان هم هست که چنین نکند پس ظلم اتفاق افتاده اما زمان ضربدر اختیار مطهر یدالله است... اما زمان که برای خدا معنی ندارد این یعنی اگر مستقل از زمان به پدیده بد آفرینی نگاه کنیم میبینیم که بدی ای نیست و ما رایت الا جمیلا است اما اگر از داخل زمان به پدیده بدی نگاه کنیم و بدی ببینیم اینجا دست خداوند به اسبابی مطهر از بدی است. او خوبی مطلق گذاشت ولی زمان ضربدر اختیار به بدی گرایید. ولی با اینهمه هر طوری حساب کنیم، میگوییم خداوند علم داشت او بلاخره بوسیله اختیار ضربدر زمان بدی را رخ میدهد پس تطهیر الله از بدی داخل زمان ممکن نیست هرچند مستقل از زمان ممکن باشد... پاسخ اینست که موجودات ریشتراناهشتی خودشان به خودشان بدی میکنند ولی به این کار راضی هستند مثل کودکی که غذا را میسوزاند اما آن را با اشتها میخورد زیرا دسترنج خودش است. اگر خداوند جلوی کودک را از آشپزی بگیرد و بهترین غذا را برایش بیاورد کودک با آن اشتهای قبلی غذا را نمیخورد پس اگر خداوند مانع آشپزی کودک بشود در واقع بهترین بهتری را انجام نداده است زیرا خوردن غذای سوخته دستپخت خودت لذت وصف ناشدنی ای به اسم رضوان دارد. پس(بسیاری از حرکت های بد در زمان) خداوند تابع رادیکال رضوان است. به دلیل اینکه رادیکال رضوان معادله تعریف ظلم را تغییر میدهد و باعث میشود انجام بدی در حالی بشود که نکردنش سخت باشد خداوند به واسطه آژنچ دست به ایجاد بدی میزند. بدی ای که خداوند میکند در مستقل از زمان خوبی مطلق است و در میان زمان نیز ظلم تلقی نمیشود گرچه بد است. پس طبق نظر من بله از خداوند قبیح سر میزند ولی یادت باشد خودت فردا پس فردا قرار است زیر رضایتنامه نفس را مهر کنی و بگویی پروردگارا آنچه تو در حق من کردی حق بود و من بودم که به خودم ظلم کردم. این اعتراف را که بکنی حداقل سه طبقه از جهنم بر تو حرام خواهد شد. پس جلویی ... همین اعتراف به ظاهر ساده که اقرار به در مرتبه نچ بودن آژ الله بکنی باعث میشود اذیت کردن خودت توسط سه تا از سخت ترین عذاب های جهنم قفل بشود... (توضیح اینکه عامل عذاب خودت در جهنم میل خودت به عذاب کردن خودت است در بقیه متن هایی که قبلا نوشته ام وجود دارد.) سخت ترین عذاب های جهنم وقتی رخ میدهند که خدا را ظالم بدانی در این حالت سفیانیت بیدار است و انسان را به طبقه هشتم جهنم که وجود ندارد میکشد... این خنگولیسم اکبر است و از قتل سیدالشهدا بزرگتر است. اثبات اینکه این خنگولیسم اکبر است اینست که کسی که معترف باشد خداوند ظلم نمیکند و آنچه میکند حق است، هرگز از رحمت خداوند ناامید نمیشود و اگر چنین باشد هرگز هم عذاب با ابلیس نخواهد شد زیرا از او برتر است. ابلیس هم در طبقه پنجم از جهنم است و شش و هفت برای او قفل است پس عذابی که خواهی دید از طبقات یک تا چهار خواهد بود هر چقدر هم جنایت کنی.
پس علت اینکه خداوند بدی میکند این نیست که او بد است، بلکه اینست که او به رادیکال رضوان معتقد است و به اصطلاح اهل بلاهت در رضوان تندرو است. علت اینکه رضوان برای خداوند از اینکه آدم خوبه داستان بشود مهمتر است یکی اینست که او بینیاز است دومی اینست که او تعریف او به واسطه رادیکال احسن الخالقین بودنش تعریف میشود و اگر چنین نکند دیگر خدا منم نه او... از آنجا که این یک تناقض آشکار است زیرا اوست که خداست و نه من و من سوسک درگاه اویم پس او به سبک احسن الخالقین بودن حکم میراند و از انجام قبیح ابا ندارد!
البته دقت کنید بدی قبح ذاتی دارد اما ظلم قبیح نیست بلکه خروج از احسن الخالقین بودن است. (میتوان با خوبی کردن که قبیح نیست ظلم کرد مثل همان قضیه مانع شدن کودک برای سوزاندن غذای خودش یا بخشش بی ضابطه خائنی مثل آقامیری به روحانیت که یک خوبی است ولی ظلم است)
_________________________________
ابتدا به قضیه عقل و جهل مثل امام خمینی ساده نگاه نکنیم. در نگاه لغتی عقل یعنی تطبیق با علم جهل یعنی خروج از علم... در ادامه عقل یعنی فنا در موقعیتی که معنا را برساند... آژ یعنی بقا بر موقعیتی که معنا را برساند... پس برای اینکه فنا در موقعیتی داشته باشیم که معنا برسد چه باید بگوییم؟ منطق حکم میکند که بگوییم و الگوریتم حکم میکند که زر نزنیم و چرت نگوییم...
زر یعنی غلط گفتن(نوعا شرک) ، چرت یعنی نابجا گفتن (نوعا کفر)... زر همان مغلطه است و چرت همان سفسطه... مودبانه اش اینست که اگر گرفتار شرک و کفر نشویم و حرف بزنیم راه عقلانی را رفته ایم... حال راه آژ چیست ؟ راه آژ اینست که بخوابیم روی تمام محیط شرک و کفر و آنقدر آلوده اش کنیم که سیاه سیاه بشود و آنقدر سیاهش کنیم که بالاتر از این سیاهی رنگی نباشد. آنگاه هرچه ببینیم معنا است.
چرا وقتی عقل به هدف میزند دنبال آژ برویم؟ پاسخ در پاسخ به سوال دیگری است و آن اینست که اگر میخواهیم مارپیچی را حل کنیم پر از سردرگمی یکی از راهها اینست که از تمام ورودی ها وارد شویم و سیاه کنیم (آژ) راه دیگر نیز اینست که از مقصد شروع به سیاهکاری کنیم تا به یک ورودی برسیم (عقل)... هردو برای سریع حل کردن لازم هستند ولی در آژ نیاز به نفوذ بالا داریم در عقل نیاز به قدرت بالا... در عقل باید زیاد پردازش کنیم در حالی که در آژ صرف روآوری به حافظه و مشاهدات سطحی ما را به مقصد نزدیک میکند.
بسیاری معادلات در ریاضی با آژ (عدد گذاری در مجهول) حل میشوند و بسیاری معادلات در ریاضی با عقل (اثبات)... هیچ خنگولی نمیتواند سهم آژ در ریاضیات را منکر شود... زیرا زیبایی های بسیاری در ریاضیات و حتی ریاضیات کاربردی وجود دارند که از طریق آژ به دست می آیند در حالی که زیبایی های اثباتی در ریاضیات بسیار محدودتر هستند و کاربرد چندانی نیز ندارند. پس اگر میخواهیم بهترین خلق را خلق کنیم صرف اتکا به عقل کافی نیست و نیاز به آژ وجود دارد...
اما آژ و عقل صرفا یک حریف تمرینی برای شناخت صفر و یک هستند. آژ یعنی آنچه باید ظهور علی شود و عقل یعنی آنچه باید ظهور محمد شود. بدون محمد، علی بودن ممکن نیست و علی بودن لازمه اش شروع با محمد است. بدون علی هم بودن محمد لطفی ندارد زیرا محمد باید تنها با خدا حال کند زیرا وجود چهارم بدون صفر ممکن نیست... فقط سه وجودند که بدون اینکه لازم باشد خودشان باشند هستند. بینهایت مطلق (صفرم) یک و صفر... در واقع این اسم گذاری هم در ذهن شما دکور خنگولانه دارد... در واقع نام صحیح اینها اینست، صفرم، باصفرم ، بصفرم... با چیزی بودن نیاز به مجوزی ندارد به چیزی بودن نیز نیاز به مجوزی ندارد و خود چیز کفایت میکند پس فرار نکنیم... ریاضیات نیز محیطی امن است پس برای فرار به سمت آن دلیل زیاد است. پس دلیلی برای فرار از هر کدام از این اثبات های تک جمله ای آدرس خداوند نداریم (من با صفرم هستم. (نبوت) من متمایل به صفرم هستم (توحید) صفرم نهایت است و لاغیر (معاد)) حال سوال اینجاست فایده رسیدن به
آدرس خداوند چیست... اعتقاد به کنار صفرم بودن بی توحید زر و ظلم است (ناشرکیسم یا همان امامت) اعتقاد به صفر بودن رخداد صفرم چرت محض است (ناکفریسم یا همان عدل)
همه ما از تلفیق ناشرکیسم و ناکفریسم پدید آمده ایم ولی اسراری وجود دارند که از رسیدن به آنها به واسطه استدلال و تقلب عاجز هستیم. به همین جهت در جهت امتداد اصول پنجگانه دینی که ذکر کرده ام نیاز به تبعیت از اسراری داریم که باید توسط خود صفرم پدید آمده باشند. سلسله این اسرار در دین نوشته شده است و به آن فروع نیز گفته اند. اگر کسی بگوید فروع دین که اسرار تدین هستند یازده عدد یا بیشتر هستند تبرئه اسلام از دین صفرم بودن ناممکن است و اگر کسی بگوید فروع دین که اسرار تدین هستند نه عدد یا کمتر هستند نیز همچنین... زیرا پانزده مشترک بی ضد که ابتدای پارادایم در هر فیلد معتبر علمی است حکم میکند که دین ما پنج اصل داشته باشد و ده فرع در غیر اینصورت دین ما اعتباری نداشت.
______________________________________________
اثبات وجود چهارم بدون صفر ممکن نیست... (شروع اثبات) زیرا وجود سوم همواره و بدون شک صفر است (پایان اثبات)
پس از اثبات ذکر این نکات ضروری است که وجود چهارم باید باشد... ابتدا باید گفت ناموجود صفر نیست زیرا صفر اساسا وجود است و علت اینکه به عنوان نیستی در زبانهای نامعتبر و خنگولانه شناخته میشود اینست که به محض رسیدن به نیستی تنها سرپرست مظلوم ماجرا صفر است و کس دیگری آن را گردن نمیگیرد برای همین خنگول ها فکر کرده اند صفر در زبان های خارج از ریاضیات همان نیستی است. در حالی که صفر نیستی نیست بلکه سرپرست نیستی است. نیستی در یک نگاه واقع یعنی نفی هستی و همان منفی یک است یا صفر منفی و چون در حواس پنجگانه تاکنون ندیدیمش نمیتوانیم خوب حسش کنیم. نیستی در یک نگاه دیگر یعنی نامساوی و وقتی آن را ذکر میکنیم در واقع داریم یک تابع بسیار بدرد بخور برای آژ تعریف میکنیم و آن تابع اکسپتیان است که البته به دلیل عدم درک ملت برنامه نویس در برنامه های کامپیوتری ندیده ام ولی اگر ماشین آدم بود اکسپتیان خیلی به دردش میخورد زیرا عنصر آژ در قلب و استدلال او قوی میشد.
اینکه در ریاضیات صفر معادل با نیستی نیست و یک هستی است بسیار بچه بازی است و نیازی به اثبات من ندارد. در خارج از ریاضیات هم که گفتم در تعادل کامل (تساوی) قرار دادن نیستی با صفرم به صورت استدلالی نوعی خنگولیسم است. چون ابدا چنین نیست... پس بدون اثبات مفصل و به طریق آژی میبینیم که ناموجود برای خودش نوعی وجود چهارم به بعد است.
اگر ناموجود نفی وجود یا همان وجود منفی شناخته شود جایگاهش داخل مجموعه مشترکات بی ضد نیست. زیرا نفی وجود و وجود منفی باضدیت تعریف شده است... آیا این یک اثبات برای رد قضیه جنجالی بوتاکس است؟ خیر زیرا ضدیت یک پیچیده فعال از تداوم فعالیت نگاه به یکجایی صفر و یک میباشد. مذهبی میخوای همه چیز از ناشرکیسم و ناکفریسم قابل پدید آمدن هستند... زیرا ان الله علی کل شی قدیر و خداوند هم مومن است و گرفتار کفر و شرک نمیشود. تمام!
اما اثبات اینکه چطور منفی از یکجایی صفر و یک پدید می آید به نظر من اثباتی است که میتواند ریاضیات را به پختگی برساند و از عهده من خارج است. زیرا ما منفی و مثبت را با قرارداد و به طور خلاصه جعل دیده ایم اما به صورت اثباتی از مشترکات بی ضد ندیده ایم... (شاید اثبات سختی نباشد ولی از آنجا که بشریت تا کنون به مشترکات بی ضد نرسیده است چه توقعی از این خنگول میتوان داشت؟!)
یک تئوری با میزان سطح حدس خشونت آمیز من اینست که بوسیله تعریف مثبت و منفی بوسیله یکجایی صفر و یک میتوان معادله سه ایکس بعلاوه یک را حل کرد. زیرا اگر کسی بتواند این نوشتار را به نحو دقیق انجام دهد معادله کولاتز حل شدنی خواهد بود. چطور ؟ معادله را در حالت بینهایت تعریف میکنیم. سپس در نگاه ابتدایی آن را تقسیم بر دو خواهیم کرد زیرا یک عدد بینهایت همواره زوج است. (این بچه بازی است همه میدانیم اعداد بینهایت زوج هستند و این اتفاق هرگز نیاز به اثبات ندارد.) قبل از اینکه معادله از بینهایت خارج شود در حالت پرواز است و به محض رسیدن به اعداد محدود فرود می آید. منتهی مشکل ما اینجاست که نمیدانیم معادله ی مذکور به محض فرود بر باند اعداد محدود فرد است یا زوج... پاسخ ساده است... اگر اعداد به جای گرفتن ضریب مثبت ضریب مشترک بی ضد بگیرند (یعنی بدون قرارداد و جعل به نفی بودن در ریاضیات برسیم که همان حالت منفی و مثبت است) حقیقت اعداد قابل مشاهده خواهد بود. آنگاه عدد معادله به محض فرود بر باند اعداد محدود دو گانه ی بیشماری از فرد و زوج را دارا خواهد بود. (گفتیم یکجایی صفر و یک ممکن است، پس یکجایی هر عدد با هر عدد دیگر ممکن است ولی در ریاضیات تاکنون به این قضیه نگاه نشده بود.) وقتی میگوییم این عدد هم زوج است و هم فرد پس هم زوج است و هم فرد پس بر عدد دو تا بینهایت بار قابل تقسیم خواهد بود و زوج های داخل این معادله به دنباله چهار دو یک خواهد رسید. پس نیمی از مسیر ساده مشکل ما حل شده است. حال به بخش دیگر عدد برسیم که فرد است. آن عدد فرد همواره به محض ضربدر سه و بعلاوه یک شدن زوج خواهد بود. پس معادله کولاتز هرگز به بینهایت پرواز مجدد نمیکند، زیرا اگر بخواهد به بینهایت برسد در گام ابتدایی زوج میشود زیرا پیشتر گفتیم هر بینهایت زوج است. پس حتی اگر به بینهایت اوج بگیرد در یک تقسیم بر دو به اعداد محدود برمیگردد که این یک تناقض است. پس یکی از حالات معادله کولاتز نقض شده است و آن اینکه این معادله هرگز به بینهایت دخول نمیکند. پس عددی که از آن معادله بینهایت مذکور بر روی اعداد محدود فرود آمده ایم مجموعه اعداد فرد است. حال این سوال باقی میماند آیا معادله کولاتز به یک افول میکند یا اینکه حداقل یک عددی فرد هست که در میان مجموعه تمام اعداد فرد یکجا به عددی زوج دیگر میپرد و بعد از مدتی به عدد فرد دیگری برمیگردد و بلافاصله به عدد زوج و دوباره بعد از مدتی به عدد فرد برمیگردد و این چرخه بینهایت ادامه خواهد داشت. ابتدا باید گفت برای اینکه این چرخه بینهایت ادامه پیدا کند لازم است بینهایت عدد فرد داشته باشیم که در مورد این مسئله صدق کنند در حالی که این تناقض است زیرا میزان تعدادی تمام اعداد فرد همواره عددی زوج است. (گفته بودم بچه بازی است همه میدانند بینهایت همواره زوج است! پس جمع تعداد بینهایت عدد فرد همواره عددی زوج خواهد بود) پس اگر میزان تعدادی اعداد فرد زوج باشد آخرین عدد فرد داخل مجموعه اعداد محدود یک عدد زوج میباشد که خود این یک تناقض است! طبق آنچه گفتیم گذار اعداد محدود به اعداد بینهایت توسط اعداد زوج محقق میشود زیرا اگر یک عدد فرد در این گذار وجود داشته باشد عدد بینهایتی داریم که فرد است. (گذار اعداد محدود به اعداد بینهایت همواره توسط اعداد زوج اتفاق می افتد زیرا عدد محدود در حالت گذار به اعداد بینهایت نوعی عدد بینهایت است پس باید زوج باشد. البته این قضیه را باید اثبات کرد ولی چون راحت به نظر می آید میگذرم.) پس به اینجا رسیدیم که امکان ندارد چرخه میزان پیشروندگی معادله کولاتز در اعداد فرد به بینهایت میل کند زیرا اصلا نه تنها عدد فرد بینهایت طور نداریم بلکه اعداد در حال گذار به بینهایت نیز زوج هستند. پس معادله کولاتز برای قرار گرفتن در لوپ، باید در میانه راه سر به پائین کج کند و اگر به پائین تر از آن عدد اول برسد تناقض داریم زیرا این را اضافه کنم اگر اولین عدد فرد که در این معادله ناصدقی کند داشته باشیم آن عدد باید اولین باشد پس این لوپ باید به خود عدد ابتدایی برگردد تا لوپ شود نه کمتر نه بیشتر...این نیمه آسان راه بود...
فرض کنیم این چرخه لوپ وار به تعداد محدود دور میزند. پس میزان اعداد فردی که در معادله کولاتز عدم صدق ایجاد میکنند محدود است. اگر یک چرخه داشته باشیم این چرخه تا جایی میرود و برمیگردد به این چرخه چرخه بیک میگوییم و به چرخه بعد بدو و به چرخه های بعدی بسه و بچهار و الی یک عدد محدود فرد... پس این چرخه ها یک جا تمام خواهند شد. زیرا گفتیم عدد فرد بینهایت نمیشود. حال بنگریم آیا بزرگترین عدد فرد ممکن که محال است عددی در حال اوج گیری به بینهایت باشد در یکی از این چرخه ها است یا خیر... به این عدد عدد ناممکنیم گفته میشود. هست ولی نیست... تنها صورتی که ممکن است این حرکت رخ بدهد اینست که عددی فرض کنیم که یکجائا هم فرد است هم زوج... در این حالت عامل صعود به بینهایت که زوجیت است در این معادله کولاتز از بین میرود. پس عدد از این طریق قابلیت اوج گیری به سمت بینهایت را دارا نیست و محکوم به سقوط به محدودات است. پس معادله کولاتز هرگز به بزرگترین عدد ممکن فرد نیز نخواهد رسید. پس میزان تعداد چرخه ها محدود است. فرض کنیم بیشتر از یک چرخه است. گفتیم چرخه باید حداقل به یک عدد فرد بزرگتر از آن عدد فرد برسد و دوباره به خودش برگردد. این چرخه هم چرخه محدود است و بینهایت نیست چون تعداد اعداد فرد رد کننده معادله کولاتز محدود هستند. اگر محدود هستند دو راه داریم یا فقط همان عدد فرد محدود است که به عدد زوجی میرود و برمیگردد به خودش یا بیش از یک... اگر یکی است تناقض داریم... چرا؟ زیرا اگر اولین عدد زوج باشد و بعد از آن حتما فرد است به عدد دوم فردی میرسیم که معادله کولاتز را نقض میکند در حالی که فرض ما این بود که تنها یک عدد فرد داریم که میتواند کولاتز را نقض کند. اگر دو عدد فرد داریم که معادله کولاتز را نقض میکنند پس حتما ایندو به هم وصل هستند زیرا کوچکترین عدد فردی که تنهایی معادله کولاتز را نقض کند نداریم. طبق معادله حل میکنیم سه ایکس به علاوه یک تقسیم بر دو میشود ایگرگ ایگرگ فرد دوم ماست و ضربدر سه به علاوه یک میشود همان ناقض اولیه کولاتز... اگر معادله این را حل کنیم بدست می آوریم ایکس یک عدد اعشاری است و ناقض معادله کولاتز اعشاری به دست می آید که تناقض است... پس معادله کولاتز پس از دو حلقه رسیدن به فرد به خودش باز نخواهد گشت. پس میزان تعداد اعداد فرد در این حلقه ها از دو بیشتر است. (نه یک نه دو) فرض کنیم تعداد حلقه های اعداد فرد داخل معادله کولاتز زد است. یعنی بعد از زد عدد فرد معادله کولاتز به خودش باز میگردد. این زد عددی محدود است. یک و دو نبود! حال به این برسیم که هیچ عدد دیگر هم نمیتواند باشد... گفتیم عدد بدست آمده از فرود معادله کولاتز بر محدودات مجموعه اعداد فرد یکجا است. اگر قرار باشد به زوجی برسد و بعد به فردی برگردد مسلما آن مجموعه اعداد این حالت را ندارند (کوچکترین عدد فرد ممکن صادق نیستند.) اگر کوچکترین عدد فرد ممکن صادق نیستند پس هیچ عددی به صورت لوپ وار در معادله کولاتز صدق نمیکنند زیرا اعداد فرد همواره محدود هستند و هر عدد فرد به نوبه خود اولین عدد فرد و کوچکترین نسبت به حالات بالاتر از خودش است پس به تناقض رسیدیم و معادله کولاتز نه میتواند به بینهایت پرواز کند نه اینکه میتواند دور خودش بچرخد پس ناقض بالا روندگی دار نداریم و ناقض لوپ دار نداریم... نه میتواند بایستد نه میتواند برود بالا پس بچه بازی است که بفهمیم حتما پائین خواهد رفت و به یک خواهد رسید. فرض کنیم حالت سومی است که در آن نه میرود بالا نه میچرخد... به جز پائین رفتن چه گزینه ای دارد؟ بقیه اش با احتمالات حل خواهد شد... میدانیم احتمال بالا رفتن تا بینهایت صفر است. میدانیم احتمال لوپ زدن صفر است. احتمالات دیگر را بررسی کنیم... میدانیم برای اینکه احتمال بالا رفتن تا بینهایت صفر باشد باید میل تابع مجهول الرسم احتمال وقوع سه ایکس به علاوه یک از احتمال وقوع سه ایکس دوم آنقدر کمتر باشد تا که میزان ایکس دوم ها با میزان سه ایکس بعلاوه یک ها برابر گردد. اگر برابری داشته باشیم یعنی لوپ داریم و گفتیم این لوپ بزرگی اش بینهایت نیست... حال ناقض دوم به سراغ ما می آید و لوپی در محدودات نداریم پس یعنی احتمال وقوع تابع مجهول الرسم به نحوی که میزان سه ایکس به علاوه یک ها از ایگرگ دوم ها آنقدر کمتر شود که لوپ و صعود نداشته باشیم پس تابع صددرصد نزولی است فقط کافی است آن تابع مجهول الرسم را به صورت بچه بازی روی کاغذ بیاوریم و عملا ثابت خواهد شد بله تابع معادله کولاتز اگر صعود نکند و اگر لوپ نزند صددرصد نزولی است. در نهایت احتمال لوپ زدن را یادم رفت حساب کنم... به این میرسیم شاید وقتی معادله را بنویسم به صورت کامل احتمال لوپ زدن نزدیک به صفر بشه در حدی که لوپ زدنم منتفی بشه...
بگذریم
____________________________________________________________________
سوال) گفتیم موجودات میتوانند در عرض خداوند قرار بگیرند؟ چطور؟ آن قسمتی که وجود دارد در طول خداوند است چون اساسا گفتیم وجود یعنی باصفرم، وقتی جسمی به عرض خداوند برسد متعاقبا ناموجود میشود. چون دیگر باصفرم نیست... منتهی چطور ما هستیم و خدائیم داریم که همان باصفرم است؟ و چگونه توجیه میشود در عرض هستیم؟ پاسخ وجود ایجنتی به اسم صفر است، صفر چون نیازی ندارد خودش خودش باشد میتواند هم در طول خدا باشد هم در عرض خدا... البته صفر لازم دارد به خودش باشد تا صفر باشد. یک نیز به صورت مشترک بی ضد نیازی ندارد خودش خودش باشد و باصفرم بودن و یا به خودش بودن برایش کافی است. وجودهای چهارم به بعد هستند که اساسا برای وجود داشتن نیاز به یک دارند و اگر خودشان خودشان نباشند قابل تعریف نیستند پس به صفر نیز نیاز دارند... اینکه چه موجودی میتواند در عرض خداوند قرار بگیرد با بررسی وجود نچسب صورت میگیرد. وجود نچسب از محیط دامنه پیشروی ایجنت ها پدید می آید و به محض پذیرش ایجنت اول تعریف میشود و پس از رسیدن به ایجنت دوم هر چه که باشد پا به وجود وصل شدن میگذارد. یعنی چه؟ مثلا شیطان فوق تخصص گمراه کنندگی دارد و علی پرست ها را ایجاد میکند زیرا میداند علی به عنوان ایجنت در دامنه خودش پیشروی دارد و اگر تنها بماند قابلیت هدایت کردن کسی را ندارد. اما همین علی را اگر با همسرش فاطمه الزهرا یا هر امام دیگر بپذیریم ایجنت دوم عامل هدایت فرد میشود زیرا آن فرد به مرور پا به عرصه وجود میگذارد و بخشی از او در طول خداوند قرار میگیرد.
سوال) یعنی چه که ناموجود تعریف شدنی است؟ ناموجود به سبک اکسپتیان کدینگ قابلیت تعریف دارد. چیزی که در زبان های خنگولانه نیست ولی باید باید باشد... چون مردم با آن آشنا هستند ولی چون معلمان خنگول داشته اند دکور چرت و زری از ناموجود در ذهنشان دارند که باعث شده هیچ چیز را نفهمند.
در واقع معلمان خنگول ما (منظورم فقط قشر فرهنگی نیست، موجودات فعال پدید آورنده ذهنیت ما میتوانند هرکدام به نوبه خود معلم باشند.) از وجود بتی ساخته اند و به عنوان تک ایجنت به دنبال اعتقاد پروری با آن هستند در حالی که این حرکت فقط خنگولیسم است زیرا تک ایجنت ما را به وجود نمیرساند و اعتقادات ما را در عرض خداوند قرار میدهند. برای اینکه از خنگولیسم بیرون برویم باید حداقل دو ایجنت از چهارده ایجنت آدرس خداوند در سیستم پردازشی کار کنند. یعنی باید در تفکرمان بتوانیم ناموجود را مختصات دهی کنیم...
سوال) مختصات ناموجود کجا تعریف میشود؟ ناموجود وجود چهارم به بعد است یا به صورت تعریف اکسپتیانی یک و دو و سه نیست... اما دقیق که نگاه بکنیم ناموجود حتما باید بعد از صفر قرار بگیرد زیرا انرژی قرارگیری قبل از صفر ندارد.
____________________________________
آیا جنود عقل و جهل لجیت هستند یا دیسراپتد؟ پاسخ: جنود عقل و جهل تیروترکش خورده هستند. زیرا خداوند ابتدا خواسته جهل را فرمانبردار کند که مکانیسم چگاژ و آژگچ و صد و اندی ساختار دیگر از آنها بسازد اما جهل هم رو با عقل نشد و آژی تشکیل نشد که کار پیش برود پس ناچار ملات رادیکال رضوانی تخم و مرغ و خاک رس شد و دیگر ملات رادیکال اطمینانی که سیمان بود وجود نداشت. خداوند هم به سمت رادیکال رضوان پیش رفت و جنود عقل و جهل را از تخم مرغ و خاک رس ساخت و تصمیم نداشت با زور بتن بسازد هرچند بهتر میشد. در ادامه جهل وقتی دید خدا یه سپاهی به عقل داده از خداوند سپاهی خواست و در اینجا مشخص میشود نقش جهل برای عقل حیاتی است زیرا اگر قرار بود جهل نقشش ظلم باشد خداوند با او همکاری نمیکرد و خواسته اش براورده نمیشد.
عقل و جهل با فعالیت نیم سوز به سمت ایجاد فعالیت آرمانی پیش میروند آنهم با موجوداتی ملات ضعیف ساخته و پرداخته... پس دعوای عقل و جهل بیشتر یک آموزش و پرورش برای انسانها شد تا میان دعوای ایندو
به پتانسیل حقیقی علمی و تفضل برسند و خودشان بتوانند به سپاهیان بتون آرمه اصلی برسند.
آیا هدف انسان پیرو تکمیل علم و تفضل است؟ خیر هدف پیرو رادیکال رضوانی است، یعنی هر کس به مقصدی برسد که از آن راضی است. اگر هدف تکمیل علم و تفضل بود مثل آفرینش هیدروژن از پروتون و نوترون خداوند هیدروژن های اشتباهی را به سرعت نابود میکرد. یعنی موجوداتی که مطمئنا خطا میکنند شانس بقای تقریبا صفر داشتند.
چطور میشود به سپاهیان بتون آرمه ی عقل و جهل رسید و نظام چگاژ و آژگچ و غیره را بوجود آورد؟ با ریاضیات... ولی فعلا تمرکز بهتر باید روی این باشد که ابتدا از پس استخدام و معرفت عقل و آژ خودمان بر بیاییم و لازمه اولیه شناخت ایندو است. انسانی که شیاد است جهلش هم شیاد است و به دروغ خودش را عقل او معرفی میکند و حتی اگر علمش را زیاد کنیم بواسطه جهل حرف میزند و پیوسته تقلب مریض دارد. انسان درستکار ولی ساده جهلش درستکار و ساده است و هر چه شیطان به او از در خیرخواه نمایی بگوید قبول میکند و با عقل تخاصم میکند.
به نظرم عقل و جهل نوعی سورس کد زنده هستند ولی نمیتوانم نظر دقیقی بدهم که آیا ما روی این سورس کد تاثیر میگذاریم یا خیر! اگر قرار بود بگذاریم معصومین گذاشته بودند و جهل به آژ تغییر میکرد... شاید مثل همین چت چی پی تی باشد که طوری ساخته شده فیدبک بگیرد ولی خودش را تنها توسط تیم مهندسی خودش تغییر دهد. مسلما ما در این دنیا به آژ طبیعی دسترسی نخواهیم داشت و باید از آژ خودساخته استفاده کنیم.