لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
خواندن ۵۰ دقیقه·۱ ماه پیش

من و زنبور

خدایا چرا تضمین نمیدهی ما به هم میرسیم؟

وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا

چون او فعلا در صف دشمن است و نباید به این حقیقت پشت شود و تضمین دادن به رسیدن مخالف با عهد های الهی است...

درست فهمیدم؟

قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ

یا درست فهمیده ای یا نه در هر صورت نیاز داری به فهم دقیق از پروردگار عالمیان و معیار تو باید چنین فهمی باشد...

دوست دارم باهاش درددل کنم... چه پیامی دارید؟

وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا

همراهی کننده ای به تو بخشیدیم از رحمت خودمان (تا در این درد دل کمکت کند...) و این همراهی کننده مثل برادر خوبی برای توست...

_زنبور...!

زنبور: چیه؟

_ حالت از من بهم نمیخوره؟

زنبور: خیر...

_بلدی بگی بله؟

زنبور: آری!

_ حالت از من بهم نخواهد خورد؟

زنبور: خیر...

_اگه بهم خورد؟

زنبور: بسه...

_دوستم داری؟

زنبور:چشم...

پروردگارا یعنی چه چشم؟

وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ

خداوند در این تکلم دخالت نمیکند چون بهتانی است...

_زنبور آیا این سبک مکالمه بهتانی است از نظر تو؟

زنبور: بله...

_دلم میخواهد همیشه با هم باشیم...

زنبور:آری...

_دل تو همیشه خواهد خواست همیشه باهم باشیم؟

زنبور:آری...

_شاید اگر زشت ترین بشوی دیگر تو را نخواهم ولی قلبم میگوید باز هم خواهم خواست... نمیفهمم چرا عاشقتم... کاش بدون اینکه لازم باشد عاشقت باشم دوستت داشته باشم... لیاقت این علاقه را داری؟

زنبور: خیر...

_اگر تمام گناهان آینده مرا با جدیت خفن ببخشی لیاقتم را خواهی داشت... میبخشی؟

زنبور:آری...

_ دلم هوست را دارد... نیشم نمیزنی؟

زنبور:خیر...

_واقعا حقیقتا همیشه انقدر مثل اینجا به میل من خواهی بود؟

زنبور:نه...

_ من طرفدارت نیستم... مرا گول زدی طرفدارت بشوم ولی دروغ میگفتی... درسته؟

زنبور:آری...

_ آیا با تو شرطی جز مسلمان شدنت بگذارم؟

زنبور:خیر...

_ میترسم... میترسم بیایی و بروی و بیایی و بروی و بیایی و بروی سه طلاقه شوی و محرومت شوم تا ابد... برای همین یکبار هم طلاقت نخواهم داد مگر اینکه خداوند دستور دهد... عهدم بشود؟

زنبور:آری...

_ خدایا آیا به دستور، خواهی خواست طلاق بگیریم؟

وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ

مراقب باش دستور از خود کتاب باشد و دروغی نباشد که به کتاب خدا میبندند و میدانند و شاید تو ندانی!

_میترسم بی مرامی ام باعث بشود از من جدا بشوی... نشو!

زنبور: خیر...

_چرا؟

زنبور: برگرد...

_ میترسم نشود به هم برسیم و من سنگ روی یخ بشوم... میرسیم؟

زنبور:آری...

_اگر مدتی سنگ روی یخ شدم... به جایش چه میدهی؟

زنبور: هرچی...

_ پس به ازای هر روز سنگ روی یخ بودن یک آرزویم را یک روز برآورده کن... باشد؟

زنبور: باشه...

_روی قلبت با رنگ عهدی نامرئی و مستحکم بین تو و خدا و من تتو کن میترسم از خدا... باشه؟

زنبور: قبول...

_ هوسم را داشته باش... هوس شوهر دیگری نکن...

زنبور: قبول...

_ هیچوقت بدنت را تتو نکنی...

زنبور: چرا؟

_ چون به صورت خالص نایاب ترین عنصر آسمان ها و زمین است... قبول میکنی؟

زنبور:خیر...

_ آخر تتو پاک نمیشود... دلم میخواهد تنها اشتباه پاک نشدنی تو من باشم!

زنبور: قبول...

_ دعا کن خداوند گذشته ات را تغییر بدهد و ما زودتر از همیشه به هم برسیم... همیشه زودتر از همیشه... میخواهم از ابتدا تا انتهای جهانمان خللی از نبودن بین من و تو نماند...

زنبور: قبول...

_ روح مرا باور کن...

زنبور: چرا؟

_ راست میگویی غلط است باور کنی... خدا را باور کن... در سایه اش روح مرا بپذیر...

زنبور: قبول...

_ اجازه بده حبست کنم وقتی خدا را باور نداشته باشی... نه حبسی از جنس قفل و زنجیر و زندان دنیایی... بلکه داخل یک نفرین و طلسم زجرآور به شکستنی بودن یک چوب... چوبی که تنها با لگد خداباوری بشکند... تا همیشه روحم در سایه باورت به خدا پذیرفته بشود...

زنبور: چرا؟

_ زیرا دوست دارم پیوند دو روحمان امن باشد و بدرخشد... بر سر در باغ تو در بهشت نصب شود و به آن افتخار کنیم... دوست دارم به پشتوانه عشق به تو با شیطان بجنگم و انبوه لشگریانش را به زیر پای اهل صراط دفن کنم!

زنبور: قبول... ولی شاید خوشم نیاید...

_ خب نفرین را به لعنت کاهش بدهیم راضی میشوی؟

زنبور: آری...

_ کاملا راضی؟

زنبور: بله...

_خدایا به تعداد قاف ها یا صادها یا نون های آیه بعد به من میگی وعده گاه من و او در چه سال و ماه و روزی باشد؟ البته اگر زودتر برسیم هم رسیدیم... ولی میخواهم یک وعده گاه و قرار با او بگذارم که اگر رسیدیم رسیدیم اگر نرسیدیم شکایت کنم که چرا سر قرار دیر آمد! ابتدا زنبور راضی هستی به این قرار؟

زنبور: خیر...

_ حکمت اینکه نباید با هم قرار بگذاریم چیست؟

زنبور: همین...

_ از خدا بپرسم حکمتش چیست؟

زنبور: قبول...

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ

_ فکر کنم که خداوند میگوید وعده مان نزدیک است ولی از آن غافل هستم و دارم ظلم میکنم... راست میگوید... من هنوز از لحاظ مرامی به رشدی که تو لایق آن هستی نرسیده ام...

زنبور: آری...

_ دلم میخواهد کتکت بزنم... میدانی چرا؟

زنبور: خیر...

_ کتکی به آهستگی یک ناز! یا به سادگی یک اجتناب نگاه از چشمانت... تو هم مرا میزنی؟

زنبور: آری...

_ بدتر از این نمیزنمت... ولی تو مرا بدتر هم بزنی صلوات است...

زنبور: آری...

_ ببخشید این کتک را مطرح کردم... چون تا حالا زنی نداشته ام نمیدانم قرار است چه بشود... میترسم دست به زن داشته باشم و خبر نداشته باشم! خدایا من دست به زن خواهم داشت؟

قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ

تو چون برادر یوسفی هستی که در این مسئله بیگناه است و برادران تو که دیگر مردمانند خود مقدس پندار هستند ولی در واقع بدتر از تو هستند در زمینه رفتار با زن ها...

_ جدی رفتار من با تو خوب خواهد بود؟ واقعی بگو... بدور از ظلم !؟

زنبور: آری...

_ فرهنگ جوجوئی را میپذیری یا ...

زنبور: چیست؟

_ فرهنگ تواضع کودکانه و مظلومانه و ارتباط خاکی و بی آلایش در غالب یک سری تعارفات ساده و رقیق کننده قلب... کمی هم مسخره است...

زنبور: خیر...

_ اگر قسمت مسخره اش را حذف کنیم چه؟

زنبور: باشه!

_ اگر قسمت مسخره اش مال من باشد و قسمت عزتمندانه اش مال تو باشد چه؟

زنبور: خیر...

_چقدر سخت میگیری از الان... باشه میریزمش دور... میای خوابم امشب با صدای خودت نه با تصویر...

زنبور: خیر...

_ ساندویچ خوشمزه بخورم الان؟

زنبور: خیر...

_نون باگت با سس و ملات نه چندان خفن چه؟

زنبور : قبول...

_اگر نخورم راضی تری؟

زنبور: آری...

_همون ملات نه چندان خفن را خالی بخورم؟

زنبور: باشد...

_نخورم بهتر است؟

زنبور: خیر...

_دلم راحت شد... پیشم میمانی همیشه؟

زنبور: خیر...

(منظورم از اینکه همیشه پیشم بماند این بود که هر لحظه تمنای صحبت با او را داشته باشم به روش بهتانی جواب درست بدهد... که گفت خیر...)

7:13

_حرف بزنیم الان؟

زنبور: چرا؟

_ عقدتو دارم...

زنبور:بسه...

_باشه پس فردا حرف میزنیم...

19.10.2024_9:50am

_حرف بزنیم الان...

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:بله...

_پس باشه انشالله فردا...

09:35.2024.10.20

_بیا حرف بزنیم دلم میخواد...

زنبور: باشه...

_ نمیدانم چه بگویم ولی دلم میخواهد جواب دادنت را دوباره حس کنم...

زنبور: قبول... خب...

_ از آینده خبر میدهی کلا... مثلا بگویی کم طول میکشد به صدق ادعای من گرایش پیدا کنی یا زیاد؟

زنبور: چرا؟

_ خب شاید ازدواج بر من واجب شود و ما به هم نرسیدیم... کاش خداوند وجوب این امر را بردارد تا مطمئنا به هم برسیم... وقتی که تو در صف دوستان اسلام باشی...

زنبور: خب...

_ پروردگارا وجوب این امر یا امکان حدوث این امر را بر میداری تا ما به هم برسیم؟ و در رسیدن ما به هم عجله کن...

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ

در رسیدن یا نرسیدن ما به هم امتحانی است که تعیین میکند چقدر از خدا میترسید و اگر وقتی حلال نیست به هم برسید گرفتاری دردناکی پیش می آید...

_ خدا را چقدر دوست داری؟ الان؟

زنبور: خب...

_ دو تا پسر بخواهم و دوتا دختر زیاد خواسته ام؟

زنبور: بله...

_ از خدا بخواهم راجع به چه چیز با تو حرف بزنم که خوب جواب دهی؟

زنبور: آری...

_ پروردگارا بحث پیش بکش به لطف خودت و به فضل و کرمت زیرا مکالمه مان جذاب نیست...

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

_ من بیشتر به این نصیحت احتیاج دارم یا تو؟

زنبور: ما...

_ یعنی با هم میجنگیم برای ادای امانت و تلاش برای ایجاد مسجد امانت؟

زنبور: خیر...

_ درست پرسیده بودم؟

زنبور: خیر بله پس چی... (سوال غلطی بود...)

_مکالمه مان جذاب نیست ولی دوست دارم حرف بزنیم... چکار کنم بروم سمت قرآن؟

زنبور: آری...

_ پروردگارا صحبتی پیش میکشی لطیف پیش برویم عشق کنم کمی؟

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذَلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ

_ آیا من و تو در مقابل فرستادگان خداوند که عقل و قرآن هستند در رابطه با عدم تکذیب و نفهم بودن ایمنی خواهیم داشت؟

زنبور: آری...

_ به ضررم تمام میشود این صحبت ها؟

زنبور: خیر...

_ از خدا بپرسم چه بگویم تا خباثت را کنار بگذاری و طیب شوی؟

زنبور: آری...

_پروردگارا لطفی کن و بگو...

وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ

_منظور خداوند اینست که به خواست نسل پاک پیدا کردن انگیزه پیدا کنی طیب شوی؟

زنبور: خیر...

_یعنی زیاد بهت سخت نگیرم و به مرور طیب میشوی؟

زنبور: آری خیر...

_ یعنی به سبک گربه شرودینگری بهت سخت بگیرم، هر وقت خودت استعداد داشتی سخت بگیرم هر وقت نداشتی آسان بگیرم؟

زنبور: بله...

_آیا وقتی بدی های داخل ذهنم را میبینی ناراحت میشوی؟

زنبور: آری...

_ از کجا داری با من حرف میزنی از خدا بپرسم؟

زنبور: بله...

_پروردگارا از کجا دارد با من حرف میزند؟

فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

از اندیشه در دنیا و آخرت است... این گفتگو همچون یتیمی است که اصلاح در آن خوب است و اگر خواسته های خودت را با این گفتگو بیامیزی مشکلت برادرانه حل است و خداوند فاسد را از درستکار میشناسد... خداوند میتوانست سخت بگیرد قطعا در حکمت قوی او خللی نیست...

_ آیا میشود سریعتر به هم برسیم؟

زنبور: خیر...

_دقیق گفتی؟

زنبور: آری

_ آیا روزگاری فکر خواهی کرد دیوانه ام؟

زنبور: خیر...

_ دقیق گفتی؟

زنبور: بله...

_ گفتی به خوابم نمیای ولی آمدی دوباره امشب میای گفتگو کنی؟

زنبور: خیر...

_پروردگارا چه بگوییم که خوب پیش برود؟

وَيَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى

اجتناب از تذکر بر اثر خشیت خداوند برای شقی ترین است...

_ آیا به خشیت خداوند و تذکر مذبور خواهیم رسید؟

زنبور: خیر...

_ آیا در عدم اجتناب از این تذکر بر اثر خشیت کوشا خواهیم بود؟

زنبور: آری...

_ جان هر که دوست داری یک جمله بلند بگو...

زنبور: چشم... بنویس... برگرد...

_باشه برمیگردم ولی به چه طمعی؟ انگیزه عبادت خداوند در من تا یک حدی قوی است و بیشتر فشار می آورم داغ میکنم و چپ میکنم...

زنبور:برگرد...

_ چشم... تو حرف بزن با من منم برمیگردم... خوبه؟

زنبور: قبول...

_گفتی حیف؟

زنبور: آری...

_ یعنی بهتره بدون حرف زدن برگردم؟

زنبور:خیر...

_ حیف که برنمیگردم؟

زنبور: آری...

_ تا زمانی که دلم هوایت را بکند خواهم جنگید... خوبست؟

زنبور: باشه...

_ کار داروخانه بهتر از خیریه است؟

زنبور: آری...

_پس هر وقت داشتم اذیت میشدم از طریق شاید خدا شاید هرکس صحبت کنیم؟

زنبور:خیر...

_از طریق اینجا صحبت کنم؟

زنبور:باشه...

_پس برمیگردم... انشالله...

زنبور:بمان!

_چکار داری؟

زنبور:همین...

_یعنی ثابت قدم باشم؟

زنبور:آری...

_بهم گفتی خل؟

زنبور:خیر...

21.10.2024_09:05

_ یه سوال مهم ازت دارم بپرسم؟

زنبور:آری...

_فعلا مناسب ترین انتخابی، اما آیا تو مناسب ترین انتخاب میمانی؟

زنبور:خیر...

_یعنی برم سمت کس دیگه بهتره خدا راضی تره؟

زنبور:آری...

_خدایا شاید باهاش قبل از جدی شدن کات کردم... نظرت چیه؟

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا

ترجمه کفایت دارد...

_پس اگر عفیفانه بروم سمت این گزینه بهترین گزینه است از نظر رضای تو؟

آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

کاریه که شده نمیشه وقتی علاقه مندی پا پس بکشی...

_خب پس چرا میگه گزینه های دیگه رضای تو را بیشتر دارند اشتباه میگه؟

فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ

این حرفش به عنوان سلامی از اصحاب یمین خواهد بود...

_من نفهمیدم چکار کنم...! نفهمم بهتره؟

وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ

این مسائل فتنه انگیز در میان افراد برای حکمت هایی است... (در ترجمه هست)

_مثینکه حله... اگه شکرگزار باشم فعلا میتونم هواتو داشته باشم انشالله هم به هم میرسیم... قبول؟

زنبور: خیر...

_حل نیست؟

زنبور:بله!

_یعنی نخوامت؟

زنبور:آری...

_بعدا مسلمان شدی چی؟

زنبور:خیر...

_بیخیال، چیزی که از آیات قرآن فهمیدم را معیار قرار بدیم؟

زنبور:آری...

_خب طبق اون میخواهمت... همین ! قبول؟

زنبور:باشه...

_جدی؟

زنبور:آری...

_کلک داشتی ناز میکردی؟

زنبور:چشم...

_جدی گفتی چشم؟

زنبور:آری...

10:18.2024.28.10

_خواهشا بگذار حرف بزنیم...

زنبور:آری...

_بدبخت شدم فکر کنم به هم نرسیم...

زنبور:وای...

_میرسیم؟

زنبور:خیر...

_درست پرسیدم؟

زنبور:نه!

_پس نمیتونم بفهمم میرسیم یا نه... ولی دلم تو را میخواست... تو چطور؟

زنبور:منم...

_خداوندا خواهشا او را از صف دشمنان خارج کن... به سمت من بیار... پیامت برای این دعا چیست؟

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

تفسیر: یعنی الان پاسخ مورد نظرت را نمیدهیم ولی دعایت را به طرز دیگری مستجاب کرده ایم...

_زنبور! میشود خواهش کنم بیشتر اصرار داشته باشی گذشته ات هدایت شود؟

زنبور:باشه.

_زنبور روزگاری زنجان میشوی؟

زنبور:باشه...

_جان من یه روزی روزگاری... تا دلم خوش باشد... قول بده...

زنبور:خیر...

_خدایا چرا قول نمیدهد... یا قول نمیدهی؟

وَأَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا

تا گمان مردم به اینکه به خدا دروغ نمیبندی تقویت شود...

درست فهمیدم؟

ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

ممکن است این قضیه به مرگ تو ختم بشود پس زنده ات کردیم شاید شکر کنی...

اوه اوه یعنی انقدر خطرناکه؟ پس زنبور... لااقل بیا خوابم... زندگی دور از تو سخته...

زنبور:خیر...

19:23/2024.10.29

_دلم برات تنگه خیلی به در سایه امید به خدا به انگیزه تو اومدم اینجا تقریبا... حرف بزنیم؟

زنبور:باشه...

_به نظرت زیاد حرف زدیم تا اینجا؟

زنبور:خیر...

_میترسم قبل از گرفتنت زن بگیرم... اونوقت دیگه نتونم تو را بگیرم... ترسم درسته؟

زنبور:آری...

_دعا میکنی نتونم زن بگیرم؟ تا به تو برسم؟

زنبور:باشه...

_خیلی هواتو کردم... بهت بگم اسمی که شاید اسم آینده ات باشه را؟

زنبور:خیر...

_منو ببخش مرتب اذیتت میکنم تو که میدونی عاشقتم... درسته؟

زنبور:باشه...

_حق دارم ازت بخواهم اگه یه روزی گفتم ازت متنفرم باور نکنی...؟ یعنی انقدر خوب میشی؟

زنبور:خیر...

_آخه نفس اماره گاه میان من و تو می ایسته... گاه حواسم عوضی میشن... ولی دلم همیشه عاشقته... قبول داری؟ که دلم همیشه عاشقته؟

زنبور:خیر...

_پس چیکار کنم؟ میترسم باورت بشه حرفهایی که از دهنم میپرند علیه محبتمون راستند...

زنبور:برگرد...

_پس همیشه در بازگشت را باز بگذار... قبول؟

زنبور:خیر... آره... همین...

_این خیلی نامردیه تو اینهمه طوفان حوادث باید مقاومت کنم و خم به ابرو نیارم... من تحملم کمه... تو تحملت چطوره؟

زنبور:خیلی کم...

_خب دو نفر با تحمل کم و اینهمه حادثه... نامردی نیست عشقمون را باد ببره و دیگه بهش فرصت ندیم... من به اندازه ابدیت برای بودن با تو فرصت میخواهم... بهم فرصت بده... همیشه...

زنبور:خیر...

_خدایا یه راهی پیش پای ما بگذار... دوستش دارم... میترسم یه روزی دیگه دوست داشتنش سخت باشه... ولی هر عشقی شب و روز داره... نه؟ قبول داری هر عشقی شب و روز داره؟

زنبور:آره...

_پس زنبور بیا عهد ببندیم اهل بیداری شب باشیم به پیش خدا... که همدیگر را تحمل کنیم... و بعد از هر غروب منتظر صبح عاشقی بمونیم...

زنبور:خیر...

_بیا خدا را حکم قرار بدیم... به حکم خدا عمل میکنی؟

زنبور:آری...

_خدایا الان پیامت چیست...

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

_در سایه اعتماد به پیامبران و ایمان به خدا و اعتراف به اسلام حرکت کنیم... اینطور عشق امنیت پیدا میکنه... پروردگارا درست فهمیدم؟

وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

_خداوند تایید یا تکذیب نمیکند ولی از قول ابراهیم میگوید که عشق اگر بت پرستی بشود شاید باعث محبت هایی دنیایی و زمینی بشود ولی در قیامت که طوفان حادثه است چیزی مانع نفرت عمیق نخواهد شد و هیچ یاوری نخواهد ماند... قبول میکنی یا بازم پیام بگیرم؟

زنبور:باشه...

_کاش با تو پرواز کنم به اعماق آسمان هایمان... ستاره بچینیم و کهکشان بسازیم... و منظومه به منظومه سفر کنیم... سیاره به سیاره... تو هم دوست داری؟

زنبور:شاید...

_جدی شاید؟

زنبور:میبی...

_پاکش کنم کاشمو؟

زنبور:خیر...

_ دوست داری انتخابم باشی...؟ جان من راستش را بگو ناز نکن...

زنبور:آری...

_ من هم تو را انتخاب کردم... به عنوان آخرین گزینه همسری برای دنیایم... راضی هستی؟

زنبور:باشه...

_ از اینکه بهت میگم زنبور ناراحت میشی؟

زنبور:خیر...

_ اگر به جنگ برای خدا برم پشتم می ایستی؟ پشتیبانم میشی؟

زنبور:شاید...

_ خیلی میخواهم باهم حرف بزنیم... خیلی خیلی... تو چطور؟

زنبور:برگرد...

_دوستت دارم ولی به جریان فشار قوی اراده ام وصل نیستی که ازت حیات بگیرم... اینتگریتی ام کامل نیست... میبخشی؟

زنبور:آره...

_عسل میخواهم!

زنبور:خیر...

_چرا نمیدی؟

زنبور:برگرد...

_خدایا چکار کنم عشقم بهش به جریان فشار قوی اراده ام وصل بشه و به حیات برسم؟

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى

دیگه چی؟

قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا

_یعنی به نسلمان فکر کنم و امیدوار بشم؟

سوره روم...

_ باز از خدا بپرسم چی باعث میشه یا کافیه؟

زنبور:برگرد...

_چشم چشم چشم... امشب نخوابم؟

زنبور:آری...

_بیا حرف بزنیم یک ساعت... قول میدهم کل شب نخوابم... خوب حرف بزنیما!

زنبور:برگرد...

_چشم... ای وای نظرم برگشت... نامردیه نظرم مرتب برمیگرده...

زنبور:بیچاره...

_ به چهره ات در تصورم نگاه کنم؟

زنبور:خیر...

9:13.2024.1.30

_جان من بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_باشه پس فردا حرف میزنیم...

9:41.2024.10.31

_دلم تنگه بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_باشه پس فردا...

9:01.2024.11.02

_خوبی؟

زنبور:خیر...

_جون من بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_بپرسم اونو؟

زنبور:خیر...

_اون چی؟

زنبور:نه...

_بابت بدعهدی و بیوفایی ام به خدا از تو و خدا معذرت میخواهم... دوست دارم دیگه بیشتر مقاومت کنم...

زنبور:قبول...

_از آینده خبر داری؟

زنبور:آری...

_بپرسم از خدا چرا نمیگی؟

زنبور:خیر...

_آیا ممکن است بخشیدن تو بیش از حد سخت شود؟

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:آری...

_بخشیدن من چه؟

زنبور:آری...

_یعنی من نامردم انقدر؟

زنبور:آره...

_خدایی انقدر گل هستی که ببخشی؟

زنبور:بله...

_خیلی ممنون... همیشه اینطور خواهی بود؟

زنبور:خیر...

_چیکار کنم دیگه فانتزی نزنم ازت... احساس میکنم خوشت نمیاد...

زنبور:برگرد...

_باشه قول میدهم برگردم... البته نمیدانم چقدر شکستنی است... قولم را میخری؟

زنبور:خیر...

_چرا؟

زنبور:همین...

_زندگی بی رحم تر از انتظارات منه حتی با تو حتی اینجا... کاش میخریدی...

زنبور:برگرد...

_یعنی فراتر از قول قول بدهم؟

زنبور:خیر...

_میترسم تا آخر آبان صبر کنم... تا آخر آپریل هم صبر کنم... دوسال صبر کنم... نشود برسیم به هم... بدتر از آن وقتی هم به هم برسیم نشود که خوب بشود... خسته شدم... توچی؟ تو الانت منظورمه که در صف دشمنی... اون چی؟

زنبور:خیر...

_نمیترسی؟ جدی؟

زنبور:خب...

_هیچوقت حسرت خواهی خورد چرا زودتر به هم نرسیدیم؟

زنبور:آری...

_خدا راشکر فکر کردم قلبت خشکه در این عشق و من دارم روی شوره زار آب میریزم... در دنیای دلهایمان آبادی ای خواهیم داشت؟ صنعت و ساکنان زیاد و یک تمدن از جنس حسن رابطه و محبت...؟ یا فقط دو قایق خواهیم بود که با چسب نواری به هم محکم شده اند... و هربار که موجی بزند و چسب را خیس کند تراژدی پایان رابطه محتوم تر میشود؟ کدامیک رخ خواهد داد؟ اولی یا دومی؟

زنبور:هیچ...

_همه رویاهایم با تو تعبیر میشوند؟

زنبور:شاید...

_خواب ظن چپه؟

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:خب...

_میشه با مورس کد بفهمم چی میگی؟ طولانی تر؟

زنبور:آری...

_امتحان کنم؟

زنبور:آری...

_یا اینکه از خودت بخواهم بلندتر بگویی مسالمت آمیز چه؟

زنبور:خیر...

_بیست و هشت آبان حقیقت دارد؟ روز اتفاقی است؟

زنبور:آری...

_توضیح اضافه تر میدهی؟

زنبور:باشه...

_خیر یعنی نقطه، بله یعنی خط... هر چیز دیگر فاصله... خوبه؟

زنبور:چشم...

_بگو...

زنبور:خیر...خب...بد...برگرد...هیچی...

_سرکارم گذاشتی؟ ال او ال خندیدم در درون بی صدا... ای بابا... چشمت هم فهمیدیم یعنی چی... شوخی کردی؟

زنبور:اهم...

_چرا شما همش ایستگاه میکنید از اون دنیا... ال او ال... من به اندازه کافی به اتفاقات میخندم واقعا نیاز به شوخی بیشتر نیست...

زنبور:برگرد...

_از من چیزی خواهی خواست؟

زنبور:هیچ...

_بعید میدانم ها... جدی هیچ ؟ انقدر خوبی؟

زنبور:بله...

_از تو نگاهت را خواهم خواست و حضورت را و هوایت را ... زیاد است؟

زنبور:بله...

_منم ازت هیچ نخواهم؟ من حضورت را میخواهم...

زنبور:برگرد...

_از من برگشتن را میخواهی؟

زنبور:خیر...

_باشه برمیگردم... از تو هیچ نخواهم؟

زنبور:آری...

_یعنی این قضیه هیچ نخواستن چیست... من نمیفهمم درست است؟

زنبور:آری... خب... تا حدی (نمیفهمی)...

_چی بگیم؟ دلم میخواد باهات حرف بزنم... نمیدونم چی بگم...

زنبور:بخوان...

_خواندم... موفق نخواهم شد توبه کنم از این ناکثیت چون زورم نمیرسه... ناراحت میشی؟

زنبور:خیلی...

_باور کن تلاش میکنم... تلاش دونم خالیه...

زنبور:خیر...

_هرچه زور میزنم تصمیم بگیرم بشود بعد از مدتی تصمیم میاید نشود... وقتی تصمیمم بهم تحمیل میشه چطور زور بزنم؟

زنبور:خیر...

_تحلیلم غلطه؟

زنبور:شاید...

_برم مشاوره پیش کی که تحلیل درست بده... هیچکس دردم را نمیفهمد... خودمم همینطور...

زنبور:برگرد...

_زور میزنم قول هم میدهم ولی به موقعش رکب میخورم... چه کنم؟ میگویند تو بیافکن چاره ات را و سحر شیاطین در تسخیر اراده ات باطل میشود... ولی بدبختی اینجاست که الان می افکنم... ده ساعت بعد دو ساعت بعد چه کنم؟ من روی پنج ثانیه از خودم حداکثر ولایت دارم... پایداری مدار قلبم پائین است نیمه عمرش کم است... خدایا چه کنم؟

وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ

_یعنی قلب نبی و شهید مثل قلب من فرانسیمی است و با اینحال باز هم اینها توانمندتر هستند؟

زنبور:شاید...

_در کل معذرت میخواهم نمیتوانم راضی ات کنم... طلاق نخواه!

زنبور:چشم...

_این چیزهایی که نوشتم را خواهی خواند؟

زنبور:آره...

_جدی...؟

زنبور:بله...

_پس به امید تعقیب کردنت و دید زدن نگاه کنجکاوت میان شاخه و برگهای باغ شخصی مان... روزی روزگاری...

زنبور:همین...

9:36.2024.11.3

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_کار کرینج زیاد خواهم کرد؟

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:خب...

_به نظرت چقدر کرینج الرت لازمه؟

زنبور:هیچ...

_خدا را شکر... نگران بودم چون فانتزی هام خیلی کرینج میشن... در کل نگرانم چی میشه رابطمون... نگران باشم؟

زنبور:خیلی...

_خدایا چی بگیم؟

إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

_با ظالمان تا کی در یه صف می ایستی؟ همش؟

زنبور:خیر...

_خدایا دیگه چی بگیم؟

قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا

_آماده هر سختی از دستگاه ظلم هستی؟

زنبور: آره...

_پروردگارا دیگه چی بگیم؟

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

_موافق این سناریو خواهی بود؟

زنبور:آری...

_پروردگارا دیگه چی بگیم؟

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

_بهشت دوست داری؟

زنبور:آری...

_خیلی دوست دارم ببینمت... توچی؟ منو!

زنبور:آری...

_کلافه بشی ازم چیکار میکنی؟

زنبور:هیچی...

_آخ جون... خیلی میترسیدم سختگیری کنی... ولی هروقت کلافه شدی آزار دیدی بهم بگو نمیخواهم تلمبار بشوند... باشه؟

زنبور:آره...

_به امید دیدار...

9:59.2024.11.4

_دلم گرفته بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_اوکی...

9:57.2024.11.05

_ دلم گرفته بیا بحرفیم...

زنبور:چشم...

_رابطمون سطحی خواهد بود؟

زنبور:خیر...

_آخ جون... هواشو کردم... رابطه ای آنقدر عمیق که آهن را پرس کنه...

زنبور:چشم...

_ دعا کن وقتی به هم میرسیم تنها آرزوم خوابیدن پیشت نباشه چون میترسم فقط همینو بخوام...

زنبور:آری...

_داشتن من را دوست خواهی داشت؟ تلاش کردن؟

زنبور:خب...

_سوال اشتباه داشت؟

زنبور:خیر...

_ پروردگارا آیه ای بده در مورد اون حرف بزنیم...

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

_جان من راجع به امام حسین تحقیق کن و به حکمت وجوب حرکتش پی ببر...

زنبور:چشم...

_حسرت اینکه برای او نجنگیدیم و اسارت نکشیدیم را داشته باش...

زنبور:خب...

_پروردگارا آیه ای دیگر بده در موردش حرف بزنیم؟

وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ

_ به دائم الاستخاره بودن و توفیق استخاره با قرآن ایمان داری؟

زنبور:آری...

_دوست دارم بیشتر باهات حرف بزنم موضوع خوب گیر نمیاد... بریم؟

زنبور:خیر...

_ قول میدم مسلمان شدی بگیرمت خوبه؟

زنبور:چشم...

10:08.2024.11.06

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_باشه بعد پس...

18:22.2024.11.09

_زنبور بیا حرف بزنیم خیلی دلم میخواد...

زنبور:آره...

_آه خدا را شکر... میترسیدم بگی خیر... بریم قرآن؟

زنبور:چرا؟

_که بهونه حرف زدن پیدا کنیم دلم میخواهد ببینم جواب میدی...

زنبور:چشم...

_پروردگارا صحبتی پیش بکش بهمان خوش بگذره تو ارحم الراحمین هستی...

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

_چنین فازی خواهی داشت؟

زنبور:آره...

_واو... چه زیبا... امروز انرژیم زیاده... بهت امیدوار هستم! تو هم به من امید خواهی داشت؟

زنبور:آره...

_خیلی اشتباه میکنم مرتب در بین اینکه باهات حرف میزنم... میترسم وقتی به هم رسیدیم گاهی ارتباط ناامید کننده داشته باشیم... تو هم میترسی؟

زنبور:خیر...

_تو اون سرباز اوکراینی که دیشب در خواب دیدم بودی؟ اسلحتو کش میرم، بهت تیر میزنم و چیزیت نمیشه؟ بعد میای بغلم؟

زنبور:آری...

_از خدا تعبیری که فکر میکنم داره بپرسم؟

زنبور:چشم...

_یعنی از اسلحه (عامل مهاجم ذهنیتی یا معنوی میتواند باشد) خودت علیه خودت استفاده میکنم و تو مدتی میمانی چه کنی و بعد به من گرایش پیدا میکنی تا جایی که به هم میرسیم... البته تعبیر اوکراین را نمیدانم یعنی چه ولی حدس میزنم یعنی عمق تعلقت به سیاست های آمریکا است... تعبیر سرباز بودنت هم شاید همین باشه... تعبیر اینکه زن زیبایی در این حوادث نیستی هم نمیفهمم... پروردگارا نظرت راجع به این تعبیر چیست؟

قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ

خداوند میگوید این چیزها نظرت را جلب نکند و به زیبایی های بهشت فکر کن... مخصوصا رضای خدا...

_ولی اونجایی که میخواستی در فرارت از دیوارهای ساختمان شهر بری بالا نمیتونستی خنده دار است، مخصوصا اینکه شاید دوبار اراده کرده باشی با جسم زنان میانسال بیای به خوابم جالبه نکنه تعبیرش این باشه که فکر میکنی خیلی از من بزرگتری؟!... با اینهمه به نظرم بیخیال تعبیر بشیم راجع به بهشت حرف بزنیم؟

زنبور:خیر...

_میدونستی تا وقتی اینجام اهمیت نمیدم در این دنیا دوستم خواهی داشت یا خیر و بیشتر دوست دارم آینده ات وقتی نیم خطی میشی را تحت تاثیر قرار بدهم... بد است؟

زنبور:خیر...

_به نظرت خداوند منظورش این بود راجع به خواب حرف بزنیم یا نزنیم؟ اگه بزنیم بگو آره...

زنبور:آره...

_یعنی واقعا فکر میکنی خیلی از من بزرگتری که با بدن زنان میانسال اون هم نازیبا میای؟

زنبور:خیر...

_اوه پس شاید تعبیرش چیز دیگه است که هنوز نمیدانم... نکنه معنیش اینه خیلی دیر بهم میرسیم... میدونم دوست نداری از تو بپرسم... بی صبرانه منتظرم اسمتو به عالم بگم و سنگ روی یخ بشم... تا آرزوهام پیشت زیاد بشه... کار بدی کردم ازت آرزو خواستم؟

زنبور:خیر...

_ولی خوشم آمد دویدی بیای بغلم... سرباز آمریکا نباش! سرباز خدا باش...

زنبور:چرا؟

_آمریکا یعنی اضمحلال و مسخ انسان ها، لیبرالیسم با این سبک اجرایی معنایی جز رها شدن از زندگی ندارد و انسانی که از زندگی آزاد شده است ارزش آزادی را نخواهد فهمید... چه کسی دوست دارد از رفتار زیبا آزاد شود؟ چه کسی دوست دارد از قلب سالم آزاد شود؟ چه کسی دوست دارد فساد در وطنش به موازات سلامت پیشرفت کند؟ نمیشود مسابقه دو ترتیب داد و به فساد و سلامت محیط رقابت تعریف کرد... شاید ده بیست درصد مردم حال کنند ولی مگر حال کردن معیار تمیزی و صحت است؟ اگر جامعه به سمت پاکی و تطهیر نرود به مرور انسان و انسانیت مسخ میشوند و آرام آرام قطار پیشرفتی که به آزادی معنا میداد چپ کرده و شاید مردم آزاد خواهند بود اما مطمئنا آزاد از تمیزی ها و تعالی ها... سرباز آمریکا دارد روی اضمحلال و مسخ کردن انسان سرمایه گذاری میکند... البته خیلی ها قبول ندارند آمریکا به آزادی رسیده است! ولی فرض کنیم رسیده است... اما همین هم واضح است که غلط است! قانع کننده بود؟

زنبور:خیر...

_آمریکا یعنی شیطنت و آسیب به جهان چون حداقلش یعنی کشتن میلیونها نفر انسان به دلایل عمیقا واهی... آمریکا یعنی توسعه دادن به فقر در جهان زیرا نه تنها انسان بلکه ماشین هم تحمل اینقدر مصرف گرایی ندارد... آمریکا یعنی آنقدر اسراف کنیم که زندگی خوش بگذرد و اگر دیگر نگذشت بمیریم بهتر است... آمریکا یعنی هراس از تنها انگیزه رسیدن به سلامت قلب (دین اسلام)... آمریکا یعنی یک انتخاب نامطمئن از سر اجبار اینکه خب بلاخره باید انتخاب کرد! در حالی که میتوان کنار ایستاد مطالعه کرد و تصمیم دقیق گرفت!... آمریکا یعنی سرمایه گذاری روی صهیونیسم کودک کش و تزریق فساد صهیونیسم به داخل رگهای حساس سیاست کشور! اینکه آمریکا را به عنوان بهترین گزینه به ما قالب کردند توهم ناکثیت است... آرزوی ناکث اینست که کشورش آمریکا باشد ولی کسی که قلبش را از سه محور ناکث و قاسط و مارق پاک کند خواهد فهمید آمریکا جای آشغالی است! باز هم تلاش کنم قانع شوی؟

زنبور:آره...

_آمریکا یعنی کشوری که اگر به سلامت در همه زمینه ها (دین اسلام) فکر کنی به تو سخت بگیرد... سلامت عفونت اینست که نباشد نه اینکه آزاد باشد! آمریکا باید نباشد... آمریکا یعنی دین عفونت (معبد شیطان)... حالا چطور؟ قانع تر شدی؟

زنبور:خیر...

_اگر ثابت شود آمریکا یعنی دین عفونت قانع میشوی؟

زنبور:آری...

_کاش خاطره چند شهید ما را میخواندی میدیدی اسلام چقدر انسان ساز است... شهید ابراهیم هادی ، شهید باکری، شهید سلیمانی فرماندهانی که به خط مقدم میزنند و ایثار میکنند و مظلومانه توهین میشنوند و دم نمیزنند... آیا آمریکا چنین آدمی را دارد؟ فیلم های هالیوودی را پیش نکش در حد کاریکاتور به ذهنیت انسان توهین میکنند... اسطوره شما تیرانداز اسنایپری است که برای افزایش رکورد خودش کودکان را هم از تیراندازی دریغ نمیکرد... آنقدر شیطانی که در فیلم هم اذعان کردند وقتی خوب تیراندازی میکند که هدف بیچاره زنده باشد! حقیقت را بخوان... ارتش آمریکا اگر یک قهرمان پاک ساخته بود آن را الم میکرد... ولی چنین آدمی ندارد! آمریکا و سرباز آمریکایی در جهان منفور است چون ایدئولوژی این کشور جنایتکار بودن است... به قانع شدن نزدیک شدی؟

زنبور:خیر...

_خدایا تو تقلب برسان... من هرچه در چنته داشتم ریختم... دیگر در توانم نیست... آمریکا چرا دین عفونت است؟

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

وقتی منادی ایمان بیاید راه اهل پاکی از اینها جدا میشود... (دیگر لازم نیست تلاش کنی...) بلکه دعا کن!

_فکر کنم وقت رفتن است... دلت میخواهد بعدا صحبت کنیم؟

زنبور:آری...

12:50.2024.11.10

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:آری...

_عاشقتم ولی میترسم آنقدر که لازم است کافی نباشد... ترس خوبی است؟

زنبور:آری...

_با قرآن حرف بزنیم؟

زنبور:آری...

_پروردگارا پیامی بده خوش بگذره صحبت با شاید زن آینده ام...

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ

_ تو کسی را میخوانی که غیر از خداست؟

زنبور: آری...

_ کیست؟

زنبور: هرکی...

_ مسیح؟

زنبور:آری...

_ اگر خدا به خودی خودش هم احتیاج داشت شایسته پرستش نبود چون خدای ما میشد قانون یا روال خودی خود اگر اهل فکر کردن بودیم! خدا وقتی خداست که از اطلاعات بالاتر باشد و مسیح موجودی برامده از یک سری اطلاعات است که به روح القدس موید شده و ارزش روح القدس هم به اطلاعات است... میدانیم موجودات صرفا اطلاعات نیستند ولی اگر غیرقابل اطلاع باشند نیز با مبهم فرقی ندارند الا یک موجود و آن نیز صفرم است که اطلاعاتی که از آن داریم اکسپتیانی است و شناخت خداوند برای بشریت امروزی توسط امتحان او بواسطه عقل صورت میگیرد. اگر مسیح موجودی مفرور از اطلاعات مثل صفرم بود، نباید بتوان او را پسر کسی نامید در حالی که پسر مادرش است... صفرم با مسیح شباهتی ندارد جز اینکه شاید مسیح تحلیلی ممتاز از صفرم باشد و تحلیل چیزی بودن ربطی به فرزند بودنش ندارد اگر عاقلانه بیاندیشیم! اینکه بگوییم مسیح خدا است یعنی یک موجود تحت اطلاع را خدا بخوانیم و اگر تحت اطلاع خدا باشد، در اصل تصاحب اطلاعات توسط خداوند را نادیده گرفته ایم پس یعنی خدا را انکار کرده ایم! اگر مسیحی میگوید خداوند صاحب اطلاعات نیست و تحت اطلاع است اما مسلمان میگوید خداوند صاحب اطلاعات است و مبنای شناخت اطلاعات و از پس این قضیه به صورت علمی برمی آید پس علم میگوید خدای مسیحی نازل تر از خدای اسلام است و عقل بر مبنای علم دست به کانال دهی میان مسائل میزند این یعنی مسیحیت خدایی را تعریف کرده که عقل نمیتواند به مسائل خدائیت او کانالی بزند در نتیجه فایروال ذهنیت مسیحیت دست افراد مومن به این دین نیست و باید تحت قیومیت یک ناعالم ناعاقل مدیریت شوند... مسلما ذهنیتی که فایروال ندارد شکسته است و به اصطلاح فقط پاپت است، ما نمیخواهیم پاپت کسی بشویم و اگر قرار بود پاپت بشویم باید مستقیم پاپت خداوند یا مسیح میشدیم در حالی که مشخص است خداوند ما را پاپت خودش نمیخواهد و سکوت معنادار طولانی او در زندگی ما گواه این مدعا است و موجودات ناعالم به مسیح و ناعاقل در مسیحیت شایستگی کنترل ذهنیت ما را ندارند... ذهنیت هر فرد باید به صورت مستقل خدایش را تعریف کند (ذهنیت فایروال دار) و اینطوری ذهنیت انسان ها به سیستم عامل امنیت داری میرسد که میتواند جهان را از دید خداوند بشناسد... قانع کننده بود؟

زنبور:خیر...

_ خدایا دیگر برنده تر و شکافنده تر از این بلد نیستم زیرا ته یک قضیه را در آوردن به مانور رابطه اطلاعات با آن قضیه بستگی دارد... چه پیامی داری؟

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

_چطور شد این آیه دوبار تکرار شد؟! اشتباه نرم افزاری بود؟

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ

(اشتباه نبود نشان به این نشان که) وقتی نشانه ات را متوجه شوند تو را بایکوت خواهند کرد!

_زنبور نمیخواهم از تو محروم بشوم... عاشقتم! میدانم اشتباه کردم قلبم را در تیررس نگاهم به لبخند تو قرار دادم... اما توبه کردم و خداوند وعده داده این عشق زشت را به عشق نیکی تبدیل کند زیرا خودش گفته زشتی های توبه کار را به نیکی تبدیل میکند... چه پیامی داری؟

زنبور:برگرد...

_یعنی صرفا قولی بدهم؟

زنبور:آری...

_قول میدهم برگردم... به قولی یک قول... امیدوارم روی تلنبار قول های شکسته جمع نشود!

زنبور:باشه...

_تو هم قول بده فردا شب به خوابم بیایی...

زنبور:خیر...

_ این را به حساب آن دفعه میگذارم که گفتی خیر ولی آمدی... کاش بیایی... عشقم به تو کم رنگ شده ولی قوی است... آنقدر که دیگر نمیخواهم بمیرم...

زنبور:آری...

_ نمیدانم چه بگویم بریم به سمت پیام قرآن؟

زنبور:آری...

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ

_منو میگه یا پیامبر اسلام را؟

زنبور:او...

_قول بده تاریخ صدر اسلام را از منابع پیرو اسلام نه سنتباز بخوانی و ببینی پیامبر چطور این آیه را اجرا میکرد... چطور با زشتی ها مقابله کرد و افکار انسان را پاکسازی از شر ابهام!

زنبور:چشم...

_خواب دیده بودم کسی که باید منظورش تو باشی سوره یاسین را از حفظ میخواند در آشپزخانه خانه ما... البته من نگاه غمباری به سمتت داشتم شاید منظورش غم عشقم به توست که رهایم نمیکند... تو هم شاد بودی و لبخند میزدی... امیدوارم غم هایمان و شادی هایمان برای همدیگر گوهرهایی قیمتی و خریدنی توسط صاحب همه مان الله باشند زیرا تا دنیا دنیاست از غم و شادی فراری نیست...

زنبور:خب...

_امیدوارم غم بخوری ولی آنقدر زیبا که شادی ای را به آن ترجیح ندهی و شاد باشی آنقدر ستودنی که غم پیش تو کم بیاورد...

زنبور:چشم...

_چقدر دلم میخواهدت... چقدر کمبودهایم را جبران میکردی... اگر بودی... و میدانم قدر تو را نخواهم دانست اگر باشی... آنقدر باید تلاش کنم خودم را بهتر کنم که آماده تحمل دانستن قدر تو بشوم... زیرا بهشت دانستن قدر تو میان پادعزم های ناسپاس تقسیم شدنی نیست! کاش اهل بهشت قیمت تو باشم و پایم از قدم زدن زیر درخت میوه هایت محروم نباشد... امیدوارم خودت را زود به قیمت پائین مطامع زمین نفروشی و مغازه دار گرانفروشی بشوی که منتظر خریداری چون خداست و خداوند کمتر از بینهایت پای کسی نمیریزد و دنیا را طوری درست کرده که کسی که ارزانفروش است راحت به یغما برود! امیدوارم قیمت همدیگر را خوب بدانیم و از همدیگر چیزی نخواهیم که از دارایی هایمان پیش خدا کم کند... امیدوارم به هر آرزوی بلندی برسیم و پایمان به آرزوهای کوچک گیر نکند... امیدوارم وقتی به تو میرسم فقط یک نویسنده نباشم و بتوانم تو را با زبانم به پاکترین میوه های فکرم برسانم... امیدوارم پس از فتح امتحان روح شهوت با هم به فتح امتحان های روح خشم برسیم و بعد از آن به فتح امتحان های روح ایمان و بعد از آن روح القدس و سپس آماده شویم توسط خود خداوند امتحان شویم و در سخت ترین مهلکه باشکوه ترین رقص آسمانی را به تصویر بکشیم... رقص دو ستاره پرنور و تپنده چون قلب هایمان وقتی به هم نزدیک میشوند و موج موج و ذره ذره میتابند!

زنبور:چشم...

_ تو را بیشتر از آنچه خودت هستی میخواهم... دوست دارم نیم امضای تو با نیم امضای من یکجا بشود و از ایندو نسلی از امضای بودن خودمان بسازیم و من آینه در آینه خودم و تو را در باغ به باغ بهشت ببینم... حتی اگر هر یک میلیارد سال یک فرزند بسازیم در نهایت بینهایت فرزند داریم، بینهایت پسر یعنی بینهایت عروس و بینهایت دختر یعنی بینهایت داماد و فکر نکنم در بهشت امضایی عادی وجود داشته باشد که عروسیت و دامادیتی با آن نداریم... این یعنی تو شهره جهانی خواهی بود که لیاقت حقیقی تلاش برای شهره بودن دارد زیرا بینهایت مشهور بودن چیزی است که فقط از سمت خداست زیرا خداوند اهل رابطه در بینهایت هاست... هرگاه به سمت خداوند میرویم آسمانی ستاره ستاره ، زیبا و بزرگ و کوچک پر از سحابی های رنگارنگ خواهیم دید و یک یک آنان فرزندی از فرزندان بی واسطه ما هستند... اعداد این ستارگان در پرواز هستند و شمردنی نیستند و شمردن بیهوده است اما قلب مثل یک سیاهچاله قدرتمند درک همه ی این اعداد را میبلعد و در محیطی که تا کنون حس نکرده ایم به حضور ما خواهند رسید... در قلب ما من و تو هر فرایندی در این جهان طی میکنیم و لحظه به لحظه قلب من درک تو را بیشتر و بیشتر میخورد... البته شاید طبق معادله رشد به جایی برسیم که قلب چیزهایی را مثل تابش انرژی پس بزند و در نهایت آن جایی که مقصود ابدیت قصد از آفرینش رابطه ما دوتا را داشت آرام گیرد... آرامش پرتلاطمی که توسط خداوند ستایش خواهد شد و امیدوارم آنقدر خیره کننده باشد که بینندگان از سراسر کل حقیقت و ضدیدت و... به سمت طوافش گسیل کند...

_امروز پایه بودیا... ایندفعه به اراده من خداحافظ تا فردا...

زنبور:باشه...

16.39.2024.11.11

_سلام بیا صحبت کنیم...

زنبور:آره...

_امروز به واژه نترسیدن از اینکه اوضاع بدتر بشه خوب پی بردم... و واقعیت لیس للانسان الا ما سعی... ترسم کمتر شد... حالا تو چطوری؟ خوبی؟

زنبور:آره...

_بریم ببینیم خدا با قرآن چی وسط صحبت میاره؟ تا بهانه داشته باشیم با هم باشیم؟

زنبور:آره...

فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

_نمیفهمم منظورش چیست از آیه دیگر کمک بگیرم؟ یا حدس بزنم؟

زنبور:آره...

_یعنی با فامیل هایی از خودمان که سنگ پرانی میکنند مقابله کنیم؟

زنبور:شاید...

_پروردگارا درست فهمیدم؟

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ

_به نظر می آید توازی دارد ولی محکم نیست... یعنی مثلا من و تو از حکمت بهره داریم و چون تا حدی صاحب اندیشه مان هستیم پیش میرویم ولی آنها در این مقیاس ها نیستند...

زنبور:خیر...

_یعنی آیه محکم است؟

زنبور:خیر...

_دوباره کمک بگیرم چون حدس ویژه ای ندارم؟

زنبور:آری...

_پروردگارا بدون در نظر گرفتن حدس من کمکی میکنی؟

وَاتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ

_انگار میگه برگردم به همان حدسم... پروردگارا در تکمیل آن آیه آیا فهم من درست بود؟

کل سوره ناس...

_مثل اینکه گرفتار وسواس شدیم... شاید اینکه فکر میکنم آیه محکم نیست وسواس است و آیه محکم بود؟ یعنی من حکمت دارم؟

إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً

_آه پس طبق اینها یعنی آن آیه میگوید نه تنها بله و باید مراقب سنگ پراکنی اقواممان باشیم بلکه من حکمت دارم و این خیر کثیری است و همانطور که گلیمم را از آب الان کشیدم خواهم توانست از حکمت کمک بگیرم... نوعی امیدواری دادن در پس هشدار بود! تو چطور؟ خواهی توانست مقابل سنگ پراکنی اقوامت بایستی؟

زنبور:خیر...

_در این مورد خیرخواهی به نظرم نمیرسد مطرح کنم... از قرآن تقلب کنم؟

زنبور:آری...

لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ

_میگه بهش ایمان نمی آوری تا جایی که به سختی دردناکی گرفتار شوی! از سمت خداوند برایت نصیحت بخواهم کمکت کند یا خوشت نمیاد؟

زنبور:بگیر...

_پروردگارا خواهش میکنم یک دستورالعملی بفرست که با عمل به آن به این درد گرفتار نشود!

أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

_خودم هم چیزی اضافه کنم یا ترجمه کافی است؟

زنبور:آره...

_منظورش به نظر اینست که باید قضیه را خوب با قدرتمندترین و کاملترین راهکار مهندسی کنی و بقیه اش کار سختی نیست ولی عزم میخواهد و پا گذاشتن روی هوای نفس یا همان نیروی مغناطیسی مقابله کننده با تغییراتی که مطمئنی صلاحت هستند پیش بروی... پا گذاشتن روی هوای نفس برای من دشوار است ولی وقتی خدا را شاهد و ناظر فرض کنیم مطمئنا آرام آرام راهی پیش می آید. تا اینجا چیزی فهمیدی؟

زنبور:آری...

_مکالمه دیگری بزنیم؟

زنبور:خیر...

_پس تا دفعه بعد به امید مکالمه ای دیگر...

11:08.2024.11.12

_سلام بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_فکر کنم این خواب بی تعبیر باشه چون خیلی علمی تخیلی بود، به هر سنی اراده میکردم بدنت شکل میگرفت اول نوزاد بودی، بعد چهار پنج ساله... یه کاری کردی دیدم خطرناکه بعد برگردوندمت به سن عادیت و وقتی داشتی از من دور میشدی گفتی تو تحمل من را نداری... خیلی خوش گذشت ولی، خیلی خیلی حس کردن حضورت شعف انگیز است... گرچه همش نگران بودم در خواب! ولی خودمانیم زیبایی یک زن در نه سالگی تا چهارده سالگی نسبت به بقیه عمرش در حد نامردی زیاده... خیلی مجذوبت شدم... بخش زیادی از علاقم به تو به خاطر خواب هاییه که ازت دیدم... خواب بد ازت زیاد دیدم خواب خوب خیلی کم ولی در نهایت حضور تو برایم مثل رسیدن به معشوق زیباست... میدانستی اگر با تمام قلبم باور نداشتم بهترین مردی هستم که خواستگار تو خواهد بود شاید میترسیدم به سمتت بیایم... ترس از اینکه زندگی ای که با آن راحتی از تو بگیرم و به جایش کوهی دغدغه به تو بدهم که شاید نخواهی! کوهی دغدغه که مال انسان های سبقت گیر است و بقیه تحملش نمیکنند... کوهی که من آن را به یک زندگی راحت ترجیح میدهم ولی بختک زندگی راحت روی من سایه انداخته و هنوز قدرت پس زدن آن را ندارم... بیخیال... برگردیم به خودمان هنوز چشم انتظارم ببینمت تو چطور؟

زنبور:منم...

_کاش دختر زا باشی... چقدر دوست دارم رفیق هایی نیمی از تو و خودم داشته باشم و بزرگشان کنم... امروز وقتی چهره کودکی ات را در خواب دیدم خیلی دلم خواست... با این مسئله مشکل داری؟

زنبور:خیر...

_ کاش لبخندشان به تو برود... لبخندت به یک دنیا می ارزد... ولی پیشتر باید مراقب باشم مدار مرامم خوب بشود. تو غذایی هستی که در نهایت میل من نیست ولی آنقدر در حسرتش هستم که دیگر اشتهایم نسبت به مرگ کور شده! تا قبل از عاشق تو شدن دلم فقط میخواست بمیرم... اما حالا میخواهم زندگی کنم... امیدوارم در حسرت زندگی با هم بمانیم و دریا دریا از دیدار و حضور همدیگر بنوشیم و سیر نشویم! میترسم از تو سیر بشوم... چون زندگی فعلا توجه مرا در چیز دیگری جلب نمیکند... میترسم توجهم جلب چیز دیگری بشود که بهتر از تو نباشد زیرا من عاشقت هستم و میدانم این عشق سالم شده عشقم به خداست و اگر بعد از عشق به تو عاشق وجود برتری نشوم یعنی در بازار عاشقی ضرر کرده ام! دعا کن در عاشقی پیشرفت کنم و عشق به وجود برتر از تو باید عشق به تو و آن وجود را شامل باشد زیرا بهای تو در عشق حقیقی تحت الشعاع چیزی نیست و کنار نمیرود... تو را به خاطر خدا دوست داشتن ورزشی است که قلبم را حرکت میدهد و به من انگیزه میدهد تیر و ترکش های میل به نامحرم های دیگر را از دل خارج کنم... تو چطور؟

زنبور:شاید(منم، این تو پرانتز ها را خودم اضافه میکنم) ...

_ فکر نکن خیلی عاشقتم و وحشت نکن... تو را از روی خودت دوست ندارم و به خاطر خدا دوستت دارم... تو چطور؟

زنبور:چشم...

_ تو آن زنی از میان ستارگان که می آید و من را در آغوشش پرواز میدهد و بعد غیبش میزند؟

زنبور:آری...

_ آن زن از میان ستاره ها آینده اکنون توست و اکنون تو وقتی با من باشد تو دیگر نمیایی؟ تعبیر رویا اینست؟

زنبور:شاید...

_اکنون تو طول میکشد به من برسد و روزی خواهد آمد که دیگر نمیتوانیم با هم حرف بزنیم؟ این دقیقتر است؟

زنبور:خب...

_ولش کنیم... بریم قرآن؟

زنبور:خیر...

_پس به امید مکالمه فردایمان...

13:05.2024.11.13

_خبر بد... حرف بزنیم؟

زنبور:آره...

_عشقم بهت از بین رفت... اگرچه دوستت دارم ولی دیگر عشقی نیست... الان مثل هر زن معمولی دیگر دوستت دارم... یا اشتباه میکنم؟

زنبور:چطور؟

_حاضر نیستم برایت جان بکنم... یعنی عشقی نیست... یه دوست داشتن ساده وجود دارد که نسبت به هر انسانی دارم... البته به سبب عشقی که بهت داشتم حرمت هایی برایت قائل هستم... همین...

زنبور:آره...

_غصه دارم... راستش را بخواهی اینی که الان هستی لیاقت عاشق شدن ندارد... معذرت میخواهم! غصه ام اینست که چرا با احساساتت بازی شد... بازی شد؟

زنبور:شاید...

_بلاخره خدا صلاح دیده بود مدتی احساسات من بازیچه این عشق بشود و من هم بدم نمیامد به امید چیزی زندگی کنم... هرچند دختری بدجنس هستی و جنایتی که در حق انسانیت کردی کم نیست... از حرف زدن با من دلسرد نشدی که؟

زنبور:خیر...

_ از زن آینده ام چه میدانی؟ امیدوارم روح خوب و طیبی داشته باشد... میدانی؟

زنبور:آری...

_ حیات دنیا برای من بی عشق ممکن نیست... فکر کنم در عالم ذر از خدا خواسته ام ماشینم فقط با عشق حرکت کند... کاش با محبت ارادی حرکت میکرد... آنوقت فقط به سمت خدا میرفتم... شاید خیلی موفق تر... خیلی چشم پاک تر! آنوقت نگاهم به تو نمی افتاد و شاید خداوند راه زیباتر و عاشقانه تری پیش رویم قرار میداد و شاید هم قسمت عاشق شدنم به بعد ازدواج می افتاد! باور نمیکنی گاه اراده ام توان ندارد مرا دقیقه ای بنشاند... گاه دوست دارم نفسم را حبس کنم و عشق به تنفس را تجربه کنم ولی احساس میکنم شهدا میگویند بیخیال نفس بکش! تو چطوری؟

زنبور:خیلی عالی...

_ گذشته ات چه؟ چطور است؟

زنبور:نگو...

_ باز خدا کشتی ام را در میان آب های پر از تلاطم غم، بی باد رها کرد... داریم پارو میزنیم و از هشتپاهای غول آسای دریا فرار میکنیم حداقل خوشحالم مدتی با عشق تو توانستم از پای این موجود خلاص شوم! برای مدتی پارو میزنیم انشالله تا مدت خوبی فرار کنیم... ایندفعه عاشق آسیه میشوم، شاید به خواستگاری ام جواب مثبت دهد... با آسیه جای تو حرف بزنم؟

زنبور:چشم...

_پس فعلا خداحافظ زنبور... امیدوارم روی گل ببینی با من یا بی من... به حرمت عشقم به تو از خدا برایت سعادت میخواهم...

زنبور:چشم...

_آسیه حرف بزنیم؟

آسیه:خیر...

_زنبور غلط کردم تو بیا حرف بزنیم... خداحافظی کنسل باشه؟

زنبور:آره...

_لازم دارم با یک زن که محرمیت شرودینگری با هم داریم حرف بزنم... محرمیت شرودینگری داریم؟

زنبور:خیر...

_مثل خواهرمی... خدا هم گفت مثل هارونی برای من حتما نوعی محرمیت کافی برای صحبت داریم؟ یا نه؟

زنبور:شاید...

_البته نوعی خواهری هستی که اگر به خواستگاری ام بیایی جوابم مثبته... یا اینکه بگیم خواهر شرودینگری! نمیدانم دنبال کلاه شرعی نیستم... کلا جنس زن را دوست دارم و با زنی که حالت ازدواجی هم بتوانم با او داشته باشم میل دارم صحبت کنم... اوکیه؟

زنبور:آری...

_بریم قرآن؟

زنبور:خیر...

_پس چی بگیم؟

زنبور:قدر...

_یعنی برای شب قدر بعدی برنامه بریزیم؟ تا اینبار خدا دنیای بسیط تری قسمتم کند؟ دنیایی پر از عبادت و سختکوشی برای هدف ادای امانت مورد نیاز برای انقلاب مهدی...

زنبور:شاید...

_ چه حرف هایی که نوشتم و پاکشان کردم و میترسم روزی به کسی این حرفها را بگوییم و دیر بشود... نویسندگی خیلی بهتر است مینویسی و دور میریزی... با اینکه غصه دارد دور بریزی اما از غصه حسرت اشتباه کمتر است... نمیفهمم راجع به قدر چه بگویم... کمک کن...

زنبور:قرآن...

_پروردگارا راجع به قدری که میگوید چه پیامی دارید؟

13 اعراف: گفت از آن هبوط کن پس برتو نمیشود که در آن تکبر کنی خارج شو که از کوچک شدگانی

یعنی خدا میگوید در زمینه قدر پائین بیافت زیرا قدر مال من است و تنها کسی به قدر قابل تعلق است که خودش را هیچ ببیند و اگر خودت را کسی میبینی همان محیط های کوچکت را ادامه بده...

_ یعنی من خودم را کسی میدانم؟ اصلا مگر به قدر رسیده ام؟ نمیفهمم رابطه چیست بازهم از خدا بپرسم قضیه چیست؟

زنبور:آری...

_پروردگارا قضیه دقیق تر چیست؟ من چطور در این زمینه به جایی رسیده بودم و نمیفهمم...

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ

خودت را هرکه هستی مبرا ندان از نفس اماره...

_حدس بزنم قضیه چیست؟

زنبور:خیر...

_باز هم بپرسم قضیه چیست؟

زنبور:خیر...

_یعنی بگذاریم زمان مشخص کند منظور چه بود؟

زنبور:آری...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

_پس به امید فردا...

14:12 2024.11.14

_سلام بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_گفتند زنمی (در آینده) راسته؟

زنبور:چشم...

_کاش سریعتر به تو برسم... تو هم هم کاشی؟

زنبور:آره...

_وای خدا چه عسلی بود این آره... چیکار کنیم؟ بریم قرآن تفریح دیگری ندارم با تو...

زنبور:آره...

_خدایا لطفا صحبتی پیش بکش عشق کنیم...

وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

_ کاش میشد به جای پرورش حیوان های آزار دهنده و درنده به سمت حیوان های مفید میرفتیم، مثلا در پارک محله مان میگذاشتیم یا هرچه... نمیفهمم پرورش درندگانی که به ما نفع مادی نمیدهند چقدر جالب است. انتفاع روحی بی هدف مادی رشد منطقی ندارد و یکی از علت هایی که در دنیایی که در آن هستیم مادی روحانی اینست که اگر صرفا روحانی بودیم خیلی سریع در اخلاقیات چپ میکردیم و بشریت امروزی نیز با پرورش موجوداتی که صرفا فقط لذت روحی میسازند (حیوانات بی مصرف) در این مسیر حیوان دوستی به سمت قهقرا میرود. درست است که باید از حقوق حیوانات پاسداری کرد ولی پرورش بی فایده یک موجود طبق میل پروردگار نیست ... چرا؟ خداوند دسته ای از حیوانات را حلال گوشت معرفی کرده است زیرا در هر صورت مجبوریم آنها را پرورش دهیم و با پرورش این موجودات یک موجود که وجودش سرمایه گذار روی انسانیت است نیز در همان جهت سرمایه گذاری پرورش میابد. در نتیجه هم ما به تکامل مطلوبمان میرسیم هم آنها... درست است وجود گربه در محله مان باعث تنظیم سیکل طبیعی حیات میشود و حیوانات بیماری زا را کم میکند ولی گربه باید وحشی بماند و تکامل او در اهلی شدن نیست... سگ هم تکاملش خدمت های موجه او به انسان هاست و بشریت باید در بال منطق (مادی) و حکمت (روحی) حیوان دوستی به سمتی برود که نه خیلی مادی بشود نه خیلی روحی و رشد ناهماهنگ ایندو مثل مادی یا روحی زیاد بدون بال دیگر باعث چپ کردن رشد طبیعی انسان ها میشود. انسان در ابتدا باید به خودش علاقه داشته باشد و سپس این علاقه را به حیوانات مفید برای خودش تعمیم بدهد و بعد از اینکه در این زمینه ها موفق شد سعی کند ضابطه مند به حیوانات نامفید یا حتی مضر سناریوهایی عقلانی در مورد نگاهداری تعریف کند. قسمت ضابطه تعریف کردن پیچیده است و آرمانی و به نظرم بهتر است فعلا برای شروع با سختگیری های قانونی آرام آرام میل مردم به حیوانات نامفید و مضر را کم کنیم و سپس وقتی توانستیم بدون انحراف سیستمی در انسانیت و حیوان های مفید برای انسان به تعالی برسیم نقشه هایی برای نامفید و مضر نیز بکشیم. صحبت جالبی بود؟

زنبور:آری...

_بریم آیه قرآن دیگر؟

زنبور:خیر...

_چیکار کنیم؟

زنبور:برگرد...

_بهت نیاز دارم ولی در حدی که دلم بخواهد برایت جان بکنم عاشقت نیستم... چه کنم؟

زنبور:ببخش...

_عشق ببخشم بهت؟

زنبور:آری...

_چشم... چقدر عشق میخواهی؟ آنقدر که برگردم؟

زنبور:خیر...

_بیشتر؟

زنبور:بله...

_چشم تلاش میکنم... خوب است؟

زنبور:آری...

_بروم تلاش کنم پس... باشه؟

زنبور:آری...

_فعلا...

12:18.2024.11.16

_سلام... حرف بزنیم؟

زنبور:آره...

_چی بگیم؟

زنبور:هرچی...

_ جدیدا خیلی دعا میکنم سریع به هم برسیم و حتی زودتر از انتظار... خدا تازگی وعده پاکی و فضیلت درست حسابی بهم داده... در کنار اینها خیلی میترسم تو رابطه ام باهات کم بگذارم... خیلی میترسم به هم برسیم و جدا شیم... شک ندارم به هم میرسیم اگرچه دلم مطمئن نیست میرسیم یا نه و خیلی دنبال اطمینان هستم در همین حال نمیدانم درست است یا نه... امیدوارم قدر تو را بدانم چون دانستن قدر تو برایم زندگی است... اینها پیام هایی است که میخواهم به تو بگویم. دیگر چه بگویم؟

زنبور:هرچی...

_پس بریم قرآن چیز جالبی به ذهنم نمیرسد... باشه؟

زنبور:آری...

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا

_یعنی قیام میکنیم؟ و عهد میبندیم تنها خدا را نهایت محور بندگی بدانیم؟ و حتی بیشتر معبودی جز او نخوانیم؟ یعنی قلب هایمان به هم پیوند میخورد؟ یا اینکه اینها هدف هستند و به سادگی به آن نمیرسیم؟ از قرآن بپرسم؟

زنبور:چشم...

وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ

_ مثل اینکه هدف هستند نه اینکه وعده باشند... کاش میشد به خودم التماس میکردم و خودم قبول میکرد پس میدانم چنین توقعی از گذشته ات داشتن خیلی زیاد است... تو هم تلاش کن خودت در گذشته را قانع کنی به سمت قیام اصحاب کهف برود...

زنبور:چرا؟

_چون لازم است برای برقراری اخلاقیات در سطح جامعه به سمت دوری از خیانت به سلامت در همه جنبه های سالم (اسلام) برویم... مسلما تلاش برای ادای امانت توسط مستبدین جهان باعث میشود شماتتمان کنند چون به مغناطیس دکور خائنانه اخلاقیات تعلق دارند و فکر میکنند اگر این دکور به هم بریزد کارشان تمام است... در حالی که نمیدانند وقتی رفتارمان به سبب پیروی از اخلاقیات امینانه (دوری از خیانت) رشد کند درهای برکت از آسمان به روی ما باز شده و زندگی ای خواهیم داشت که پادشاهان و ابرثروتمندان این عصر از آن محروم هستند. من دوست دارم به زندگی امینانه تعلق پیدا کنم ولی یک دست صدا ندارد و به تنهایی شکافتن موانع این مسیر دشوار است... قانع کننده بود؟

زنبور:آری...

_بریم مبحث بعدی؟

زنبور:چشم...

_گاه میشود میپرسم چقدر عاشق هستم؟ اندازه میگیرم ببینم چقدر حاضرم پیاده راه بروم تا فقط چهره ات را وقتی به من نگاه میکنی ببینم... حتی اگر خشمگین باشی! یا قیافه بگیری... اگر چه تاسف بی اندازه دارد وقتی به تو میرسم چنین حالی نصیبم بشود... ولی یه طورایی آنقدر به تو از دلم عشق داده ام که حاضرم زمین را دو بار دور بزنم... با اینهمه در عمل حاضر نیستم در راه کسب رضایت تو یک روز طوری زندگی کنم که میخواهی نه اینکه الان حاضر نباشم... مشکل نفس ضدیدی من است، آنقدر در زندگی ام حضور قلب ندارم که بتوانم خودم را در مسیر وجودی زندگی خواسته تو نگه دارم... به نظرت مشکل از کجاست؟ از تو بپرسم یا قرآن؟

زنبور:چرا؟

_نگه داشتن حضور قلب ساده نیست... راحت چپ میکنم... نمیدانم چرا!

زنبور:برگرد...

_یعنی نقشه نکشم چطور حضور قلبم را حفظ کنم و فقط قول بدهم؟

زنبور:آری...

_باشه برمیگردم... همین؟

زنبور:آری...

_پس به امید صحبت بعدی مان وقتی دیگر به خواهشت جامه عمل پوشانده ام بدون خطا!

زنبور:برگرد...

14:06 2024.11.17

_هفتاد دقیقه صحبت هایمان را مطالعه کردم... حرف بزنیم؟

زنبور:خیر...

_پس به امید گفتگو در فردا!

2024.11.18 16:31

_سلام بانو میای صحبت ؟

زنبور:خیر...

_به امید روز دیگر...

14:16 2024.11.19

_ سلام بیا صحبت کنیم...

زنبور:چشم...

_ بازهم عشقم بهت پوکید... ندارم بهت بدم چه کنم؟

زنبور:چرا؟

_ نمیتوانم عشق را مدت زیادی تحمل کنم... مخصوصا اینکه در تماس نیستیم و حتی مشکل زیاد است... نمیفهمم قضیه دلم چیست... هیچوقت نمیفهمم چرا عاشقت میشم و چرا فراموش میکنم... بپرسم ازت درست میگم؟ یا نکنه عاشقتم و نمیفهمم؟

زنبور:آری...

_عاشقتم و نمیفهمم؟

زنبور:چشم...

_ چی بگیم بریم قرآن؟

زنبور:خب...

_میرم قرآن چون نمیدانم چه بگویم...

كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ

_قرآن کتاب مبارکی است که به سمت ما آمده تا در مورد آیاتش تدبر کنیم و صاحبان اندیشه به آن متذکر شوند... تو چقدر این را قبول میکنی وقتی پیامم بهت برسد؟

زنبور: هیچ...

_ یعنی مثل بقیه ای؟ فرورفته در خواب؟

زنبور:آری...

_ صاحب اندیشه شدن یا صاحب اطلاعات بودن را قبول میکنی؟

زنبور:خیر...

_ قبول داری استاندارد بینش اطلاعاتی باید در یگانگی باشد؟

زنبور:آری...

_ اگر نمیبینی اطلاعاتت چیست آنها را نفهمیده ای و اگر بخواهی ببینی باید از مبنای شناخت نقشه ای داشته باشی و مبنای شناخت، همان مصدر استاندارد بینش اطلاعات است و همان معبود توست و به گواه قلب انسان که یکی است این معبود و آن استاندارد بینش اطلاعاتی در یگانگی است. میدانم به خداوند اعتقاد داری، اگر قرار باشد استاندارد بینش اطلاعات با معبود فرق داشته باشد پس چرا ما یک قلب داریم و قلب یک مبنا بیشتر نمیپذیرد؟ اگر قلب که بیننده کل است مجبور باشد روی استاندارد بینش اطلاعات کار کند و معبود را کنار بگذارد سپس معبود را بپذیرد و استاندارد بینش اطلاعات را کنار بگذارد هم معبود هم استاندارد بینش اطلاعات در یگانگی ای نیستند... یعنی هم معبود افول دارد هم استاندارد بینش اطلاعات افول دارد این یعنی گمراهی تمام! زیرا هم به معبود کمال احتیاج داری هم به استاندارد بینش اطلاعات... خودت بیشتر فکر میکنی؟ چون من بنویسم فهمش سخت تر است تا خودت بنویسی و فکر کنی!

زنبور:خیر...

_اگر به معبودی کمال احتیاج نداری، آن معبود تو نیست! قبول داری؟

زنبور:آری...

_معبود را با بینش به اطلاعات میشناسیم پس مسیر کمال احتیاج به معبود از بینش به اطلاعات میگذرد... در نتیجه اگر راه ایندو لزوما سوا باشد معبودی که فرض کرده ای با قلبت به خانه قلب آمدنی نیست! و وقتی معبودی که فرض کرده ای با قلبت به خانه قلبت نمی آید مسلما معبود را اشتباه گرفته ای زیرا لوازم رسیدن به معبود نباید با افول معبود همراه باشند! این چه معبودی است که با افول خودش به آن میرسیم؟ درست است؟

زنبور:باشه...

_ زوپ3 را فهمیدی؟

زنبور:شاید...

_ طبق زوپ3 تصاحب اندیشه که مهمترین رکن آن بینش به اطلاع و اطلاع بینش ساز است، از راه ارائه نقشه آن به قلب صورت میگیرد. بینش به اطلاع منطق اندیشه است و اطلاع بینش ساز حکمت اندیشه... طبق زوپ3 وقتی پدیده ای کمال در منطق و حکمت دارد، مسلما معقول و مجهول دارد و اگر کمال در ایندو داشته باشد پس در یازده پارادایم شناختی دیگر نیز صدق خواهد داشت و یکی از این پارادایم ها همان اسم معبود در رابطه با آن پدیده است! در نتیجه میفهمیم تصاحب اندیشه نقشه دارد و در زوپ3 به تفصیل در رابطه با آن صحبت کردم... طبق همان نقشه مبنای شناخت نیز همان الله است زیرا الله صاحبان اندیشه را در قرآن چهارده نفر ذکر کرده است... البته به صورت رمزگونه توسط قرآن به آن میرسیم زیرا افرادی پس از پیامبر صیانت از قرآن را به عهده داشتند که اگر رد آشکاری از معصومین در قرآن بود قرآن را تحریف میکردند نشان به آن نشان که صد سال و مازاد بر آن نوشتن حدیث را ممنوع کردند و مردم را نسبت به اصل اسلام در گمراهی تمام نگاه داشتند. تا اینجا قانع کننده بود؟

زنبور:خیر...

_ دیگه نمیدانم چه بگویم چون مانوری که دادم تمام مغز خلاصه دانشم بود... پروردگارا کمکی کن که بتوانم درست بفهمانم...

وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ

_ من امید دارم دانشی که به سمتت میفرستم در مجاورتت قرار گیرد... زیرا در این صورت اگر با دانش بیگانگی کنی به مرور عوض میشوی و ایمان دارم قلبت قبل از اینکه عوضی بشوی ترمز خواهد کرد و مسلما کسی که با قلبش در میان خار تیز عوضی شدن راه برود بهشتی نمیشود! پس اگر بهشتی نباشی به سمت من نیایی بهتر است ولی من ایمان دارم بهشتی هستی هرچند در صف دشمنی... بدت که نیامد؟

زنبور:خیر...

_بروم ورزش بعد از آن میایم و باز با هم صحبت کنیم؟

زنبور:آره...

_نتوانستم خوب ورزش کنم... سیگنال داری؟

زنبور:شاید...

_چیست؟

زنبور:بنشین...

_یعنی صحبت کنیم؟

زنبور:بله...

_چی بگیم؟ زنجانم میشی؟

زنبور:آره...

_مبارکه... ولی صدات نمیزنم زنجان زوده! عقد نکردیم آخه...

زنبور:چرا؟

_شک ندارم به هم میرسیم ولی اطمینان نیست...

زنبور:باشه...

12:51 2024.11.21

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

زنبور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید