لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
خواندن ۱۳۷ دقیقه·۲ ماه پیش

من و زنبور

خدایا چرا تضمین نمیدهی ما به هم میرسیم؟

وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا

چون او فعلا در صف دشمن است و نباید به این حقیقت پشت شود و تضمین دادن به رسیدن مخالف با عهد های الهی است...

درست فهمیدم؟

قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ

یا درست فهمیده ای یا نه در هر صورت نیاز داری به فهم دقیق از پروردگار عالمیان و معیار تو باید چنین فهمی باشد...

دوست دارم باهاش درددل کنم... چه پیامی دارید؟

وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا

همراهی کننده ای به تو بخشیدیم از رحمت خودمان (تا در این درد دل کمکت کند...) و این همراهی کننده مثل برادر خوبی برای توست...

_زنبور...!

زنبور: چیه؟

_ حالت از من بهم نمیخوره؟

زنبور: خیر...

_بلدی بگی بله؟

زنبور: آری!

_ حالت از من بهم نخواهد خورد؟

زنبور: خیر...

_اگه بهم خورد؟

زنبور: بسه...

_دوستم داری؟

زنبور:چشم...

پروردگارا یعنی چه چشم؟

وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ

خداوند در این تکلم دخالت نمیکند چون بهتانی است...

_زنبور آیا این سبک مکالمه بهتانی است از نظر تو؟

زنبور: بله...

_دلم میخواهد همیشه با هم باشیم...

زنبور:آری...

_دل تو همیشه خواهد خواست همیشه باهم باشیم؟

زنبور:آری...

_شاید اگر زشت ترین بشوی دیگر تو را نخواهم ولی قلبم میگوید باز هم خواهم خواست... نمیفهمم چرا عاشقتم... کاش بدون اینکه لازم باشد عاشقت باشم دوستت داشته باشم... لیاقت این علاقه را داری؟

زنبور: خیر...

_اگر تمام گناهان آینده مرا با جدیت خفن ببخشی لیاقتم را خواهی داشت... میبخشی؟

زنبور:آری...

_ دلم هوست را دارد... نیشم نمیزنی؟

زنبور:خیر...

_واقعا حقیقتا همیشه انقدر مثل اینجا به میل من خواهی بود؟

زنبور:نه...

_ من طرفدارت نیستم... مرا گول زدی طرفدارت بشوم ولی دروغ میگفتی... درسته؟

زنبور:آری...

_ آیا با تو شرطی جز مسلمان شدنت بگذارم؟

زنبور:خیر...

_ میترسم... میترسم بیایی و بروی و بیایی و بروی و بیایی و بروی سه طلاقه شوی و محرومت شوم تا ابد... برای همین یکبار هم طلاقت نخواهم داد مگر اینکه خداوند دستور دهد... عهدم بشود؟

زنبور:آری...

_ خدایا آیا به دستور، خواهی خواست طلاق بگیریم؟

وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ

مراقب باش دستور از خود کتاب باشد و دروغی نباشد که به کتاب خدا میبندند و میدانند و شاید تو ندانی!

_میترسم بی مرامی ام باعث بشود از من جدا بشوی... نشو!

زنبور: خیر...

_چرا؟

زنبور: برگرد...

_ میترسم نشود به هم برسیم و من سنگ روی یخ بشوم... میرسیم؟

زنبور:آری...

_اگر مدتی سنگ روی یخ شدم... به جایش چه میدهی؟

زنبور: هرچی...

_ پس به ازای هر روز سنگ روی یخ بودن یک آرزویم را یک روز برآورده کن... باشد؟

زنبور: باشه...

_روی قلبت با رنگ عهدی نامرئی و مستحکم بین تو و خدا و من تتو کن میترسم از خدا... باشه؟

زنبور: قبول...

_ هوسم را داشته باش... هوس شوهر دیگری نکن...

زنبور: قبول...

_ هیچوقت بدنت را تتو نکنی...

زنبور: چرا؟

_ چون به صورت خالص نایاب ترین عنصر آسمان ها و زمین است... قبول میکنی؟

زنبور:خیر...

_ آخر تتو پاک نمیشود... دلم میخواهد تنها اشتباه پاک نشدنی تو من باشم!

زنبور: قبول...

_ دعا کن خداوند گذشته ات را تغییر بدهد و ما زودتر از همیشه به هم برسیم... همیشه زودتر از همیشه... میخواهم از ابتدا تا انتهای جهانمان خللی از نبودن بین من و تو نماند...

زنبور: قبول...

_ روح مرا باور کن...

زنبور: چرا؟

_ راست میگویی غلط است باور کنی... خدا را باور کن... در سایه اش روح مرا بپذیر...

زنبور: قبول...

_ اجازه بده حبست کنم وقتی خدا را باور نداشته باشی... نه حبسی از جنس قفل و زنجیر و زندان دنیایی... بلکه داخل یک نفرین و طلسم زجرآور به شکستنی بودن یک چوب... چوبی که تنها با لگد خداباوری بشکند... تا همیشه روحم در سایه باورت به خدا پذیرفته بشود...

زنبور: چرا؟

_ زیرا دوست دارم پیوند دو روحمان امن باشد و بدرخشد... بر سر در باغ تو در بهشت نصب شود و به آن افتخار کنیم... دوست دارم به پشتوانه عشق به تو با شیطان بجنگم و انبوه لشگریانش را به زیر پای اهل صراط دفن کنم!

زنبور: قبول... ولی شاید خوشم نیاید...

_ خب نفرین را به لعنت کاهش بدهیم راضی میشوی؟

زنبور: آری...

_ کاملا راضی؟

زنبور: بله...

_خدایا به تعداد قاف ها یا صادها یا نون های آیه بعد به من میگی وعده گاه من و او در چه سال و ماه و روزی باشد؟ البته اگر زودتر برسیم هم رسیدیم... ولی میخواهم یک وعده گاه و قرار با او بگذارم که اگر رسیدیم رسیدیم اگر نرسیدیم شکایت کنم که چرا سر قرار دیر آمد! ابتدا زنبور راضی هستی به این قرار؟

زنبور: خیر...

_ حکمت اینکه نباید با هم قرار بگذاریم چیست؟

زنبور: همین...

_ از خدا بپرسم حکمتش چیست؟

زنبور: قبول...

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ

_ فکر کنم که خداوند میگوید وعده مان نزدیک است ولی از آن غافل هستم و دارم ظلم میکنم... راست میگوید... من هنوز از لحاظ مرامی به رشدی که تو لایق آن هستی نرسیده ام...

زنبور: آری...

_ دلم میخواهد کتکت بزنم... میدانی چرا؟

زنبور: خیر...

_ کتکی به آهستگی یک ناز! یا به سادگی یک اجتناب نگاه از چشمانت... تو هم مرا میزنی؟

زنبور: آری...

_ بدتر از این نمیزنمت... ولی تو مرا بدتر هم بزنی صلوات است...

زنبور: آری...

_ ببخشید این کتک را مطرح کردم... چون تا حالا زنی نداشته ام نمیدانم قرار است چه بشود... میترسم دست به زن داشته باشم و خبر نداشته باشم! خدایا من دست به زن خواهم داشت؟

قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ

تو چون برادر یوسفی هستی که در این مسئله بیگناه است و برادران تو که دیگر مردمانند خود مقدس پندار هستند ولی در واقع بدتر از تو هستند در زمینه رفتار با زن ها...

_ جدی رفتار من با تو خوب خواهد بود؟ واقعی بگو... بدور از ظلم !؟

زنبور: آری...

_ فرهنگ جوجوئی را میپذیری یا ...

زنبور: چیست؟

_ فرهنگ تواضع کودکانه و مظلومانه و ارتباط خاکی و بی آلایش در غالب یک سری تعارفات ساده و رقیق کننده قلب... کمی هم مسخره است...

زنبور: خیر...

_ اگر قسمت مسخره اش را حذف کنیم چه؟

زنبور: باشه!

_ اگر قسمت مسخره اش مال من باشد و قسمت عزتمندانه اش مال تو باشد چه؟

زنبور: خیر...

_چقدر سخت میگیری از الان... باشه میریزمش دور... میای خوابم امشب با صدای خودت نه با تصویر...

زنبور: خیر...

_ ساندویچ خوشمزه بخورم الان؟

زنبور: خیر...

_نون باگت با سس و ملات نه چندان خفن چه؟

زنبور : قبول...

_اگر نخورم راضی تری؟

زنبور: آری...

_همون ملات نه چندان خفن را خالی بخورم؟

زنبور: باشد...

_نخورم بهتر است؟

زنبور: خیر...

_دلم راحت شد... پیشم میمانی همیشه؟

زنبور: خیر...

(منظورم از اینکه همیشه پیشم بماند این بود که هر لحظه تمنای صحبت با او را داشته باشم به روش بهتانی جواب درست بدهد... که گفت خیر...)

7:13

_حرف بزنیم الان؟

زنبور: چرا؟

_ عقدتو دارم...

زنبور:بسه...

_باشه پس فردا حرف میزنیم...

19.10.2024_9:50am

_حرف بزنیم الان...

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:بله...

_پس باشه انشالله فردا...

09:35.2024.10.20

_بیا حرف بزنیم دلم میخواد...

زنبور: باشه...

_ نمیدانم چه بگویم ولی دلم میخواهد جواب دادنت را دوباره حس کنم...

زنبور: قبول... خب...

_ از آینده خبر میدهی کلا... مثلا بگویی کم طول میکشد به صدق ادعای من گرایش پیدا کنی یا زیاد؟

زنبور: چرا؟

_ خب شاید ازدواج بر من واجب شود و ما به هم نرسیدیم... کاش خداوند وجوب این امر را بردارد تا مطمئنا به هم برسیم... وقتی که تو در صف دوستان اسلام باشی...

زنبور: خب...

_ پروردگارا وجوب این امر یا امکان حدوث این امر را بر میداری تا ما به هم برسیم؟ و در رسیدن ما به هم عجله کن...

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ

در رسیدن یا نرسیدن ما به هم امتحانی است که تعیین میکند چقدر از خدا میترسید و اگر وقتی حلال نیست به هم برسید گرفتاری دردناکی پیش می آید...

_ خدا را چقدر دوست داری؟ الان؟

زنبور: خب...

_ دو تا پسر بخواهم و دوتا دختر زیاد خواسته ام؟

زنبور: بله...

_ از خدا بخواهم راجع به چه چیز با تو حرف بزنم که خوب جواب دهی؟

زنبور: آری...

_ پروردگارا بحث پیش بکش به لطف خودت و به فضل و کرمت زیرا مکالمه مان جذاب نیست...

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

_ من بیشتر به این نصیحت احتیاج دارم یا تو؟

زنبور: ما...

_ یعنی با هم میجنگیم برای ادای امانت و تلاش برای ایجاد مسجد امانت؟

زنبور: خیر...

_ درست پرسیده بودم؟

زنبور: خیر بله پس چی... (سوال غلطی بود...)

_مکالمه مان جذاب نیست ولی دوست دارم حرف بزنیم... چکار کنم بروم سمت قرآن؟

زنبور: آری...

_ پروردگارا صحبتی پیش میکشی لطیف پیش برویم عشق کنم کمی؟

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذَلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ

_ آیا من و تو در مقابل فرستادگان خداوند که عقل و قرآن هستند در رابطه با عدم تکذیب و نفهم بودن ایمنی خواهیم داشت؟

زنبور: آری...

_ به ضررم تمام میشود این صحبت ها؟

زنبور: خیر...

_ از خدا بپرسم چه بگویم تا خباثت را کنار بگذاری و طیب شوی؟

زنبور: آری...

_پروردگارا لطفی کن و بگو...

وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ

_منظور خداوند اینست که به خواست نسل پاک پیدا کردن انگیزه پیدا کنی طیب شوی؟

زنبور: خیر...

_یعنی زیاد بهت سخت نگیرم و به مرور طیب میشوی؟

زنبور: آری خیر...

_ یعنی به سبک گربه شرودینگری بهت سخت بگیرم، هر وقت خودت استعداد داشتی سخت بگیرم هر وقت نداشتی آسان بگیرم؟

زنبور: بله...

_آیا وقتی بدی های داخل ذهنم را میبینی ناراحت میشوی؟

زنبور: آری...

_ از کجا داری با من حرف میزنی از خدا بپرسم؟

زنبور: بله...

_پروردگارا از کجا دارد با من حرف میزند؟

فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

از اندیشه در دنیا و آخرت است... این گفتگو همچون یتیمی است که اصلاح در آن خوب است و اگر خواسته های خودت را با این گفتگو بیامیزی مشکلت برادرانه حل است و خداوند فاسد را از درستکار میشناسد... خداوند میتوانست سخت بگیرد قطعا در حکمت قوی او خللی نیست...

_ آیا میشود سریعتر به هم برسیم؟

زنبور: خیر...

_دقیق گفتی؟

زنبور: آری

_ آیا روزگاری فکر خواهی کرد دیوانه ام؟

زنبور: خیر...

_ دقیق گفتی؟

زنبور: بله...

_ گفتی به خوابم نمیای ولی آمدی دوباره امشب میای گفتگو کنی؟

زنبور: خیر...

_پروردگارا چه بگوییم که خوب پیش برود؟

وَيَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى

اجتناب از تذکر بر اثر خشیت خداوند برای شقی ترین است...

_ آیا به خشیت خداوند و تذکر مذبور خواهیم رسید؟

زنبور: خیر...

_ آیا در عدم اجتناب از این تذکر بر اثر خشیت کوشا خواهیم بود؟

زنبور: آری...

_ جان هر که دوست داری یک جمله بلند بگو...

زنبور: چشم... بنویس... برگرد...

_باشه برمیگردم ولی به چه طمعی؟ انگیزه عبادت خداوند در من تا یک حدی قوی است و بیشتر فشار می آورم داغ میکنم و چپ میکنم...

زنبور:برگرد...

_ چشم... تو حرف بزن با من منم برمیگردم... خوبه؟

زنبور: قبول...

_گفتی حیف؟

زنبور: آری...

_ یعنی بهتره بدون حرف زدن برگردم؟

زنبور:خیر...

_ حیف که برنمیگردم؟

زنبور: آری...

_ تا زمانی که دلم هوایت را بکند خواهم جنگید... خوبست؟

زنبور: باشه...

_ کار داروخانه بهتر از خیریه است؟

زنبور: آری...

_پس هر وقت داشتم اذیت میشدم از طریق شاید خدا شاید هرکس صحبت کنیم؟

زنبور:خیر...

_از طریق اینجا صحبت کنم؟

زنبور:باشه...

_پس برمیگردم... انشالله...

زنبور:بمان!

_چکار داری؟

زنبور:همین...

_یعنی ثابت قدم باشم؟

زنبور:آری...

_بهم گفتی خل؟

زنبور:خیر...

21.10.2024_09:05

_ یه سوال مهم ازت دارم بپرسم؟

زنبور:آری...

_فعلا مناسب ترین انتخابی، اما آیا تو مناسب ترین انتخاب میمانی؟

زنبور:خیر...

_یعنی برم سمت کس دیگه بهتره خدا راضی تره؟

زنبور:آری...

_خدایا شاید باهاش قبل از جدی شدن کات کردم... نظرت چیه؟

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا

ترجمه کفایت دارد...

_پس اگر عفیفانه بروم سمت این گزینه بهترین گزینه است از نظر رضای تو؟

آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

کاریه که شده نمیشه وقتی علاقه مندی پا پس بکشی...

_خب پس چرا میگه گزینه های دیگه رضای تو را بیشتر دارند اشتباه میگه؟

فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ

این حرفش به عنوان سلامی از اصحاب یمین خواهد بود...

_من نفهمیدم چکار کنم...! نفهمم بهتره؟

وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ

این مسائل فتنه انگیز در میان افراد برای حکمت هایی است... (در ترجمه هست)

_مثینکه حله... اگه شکرگزار باشم فعلا میتونم هواتو داشته باشم انشالله هم به هم میرسیم... قبول؟

زنبور: خیر...

_حل نیست؟

زنبور:بله!

_یعنی نخوامت؟

زنبور:آری...

_بعدا مسلمان شدی چی؟

زنبور:خیر...

_بیخیال، چیزی که از آیات قرآن فهمیدم را معیار قرار بدیم؟

زنبور:آری...

_خب طبق اون میخواهمت... همین ! قبول؟

زنبور:باشه...

_جدی؟

زنبور:آری...

_کلک داشتی ناز میکردی؟

زنبور:چشم...

_جدی گفتی چشم؟

زنبور:آری...

10:18.2024.28.10

_خواهشا بگذار حرف بزنیم...

زنبور:آری...

_بدبخت شدم فکر کنم به هم نرسیم...

زنبور:وای...

_میرسیم؟

زنبور:خیر...

_درست پرسیدم؟

زنبور:نه!

_پس نمیتونم بفهمم میرسیم یا نه... ولی دلم تو را میخواست... تو چطور؟

زنبور:منم...

_خداوندا خواهشا او را از صف دشمنان خارج کن... به سمت من بیار... پیامت برای این دعا چیست؟

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

تفسیر: یعنی الان پاسخ مورد نظرت را نمیدهیم ولی دعایت را به طرز دیگری مستجاب کرده ایم...

_زنبور! میشود خواهش کنم بیشتر اصرار داشته باشی گذشته ات هدایت شود؟

زنبور:باشه.

_زنبور روزگاری زنجان میشوی؟

زنبور:باشه...

_جان من یه روزی روزگاری... تا دلم خوش باشد... قول بده...

زنبور:خیر...

_خدایا چرا قول نمیدهد... یا قول نمیدهی؟

وَأَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا

تا گمان مردم به اینکه به خدا دروغ نمیبندی تقویت شود...

درست فهمیدم؟

ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

ممکن است این قضیه به مرگ تو ختم بشود پس زنده ات کردیم شاید شکر کنی...

اوه اوه یعنی انقدر خطرناکه؟ پس زنبور... لااقل بیا خوابم... زندگی دور از تو سخته...

زنبور:خیر...

19:23/2024.10.29

_دلم برات تنگه خیلی به در سایه امید به خدا به انگیزه تو اومدم اینجا تقریبا... حرف بزنیم؟

زنبور:باشه...

_به نظرت زیاد حرف زدیم تا اینجا؟

زنبور:خیر...

_میترسم قبل از گرفتنت زن بگیرم... اونوقت دیگه نتونم تو را بگیرم... ترسم درسته؟

زنبور:آری...

_دعا میکنی نتونم زن بگیرم؟ تا به تو برسم؟

زنبور:باشه...

_خیلی هواتو کردم... بهت بگم اسمی که شاید اسم آینده ات باشه را؟

زنبور:خیر...

_منو ببخش مرتب اذیتت میکنم تو که میدونی عاشقتم... درسته؟

زنبور:باشه...

_حق دارم ازت بخواهم اگه یه روزی گفتم ازت متنفرم باور نکنی...؟ یعنی انقدر خوب میشی؟

زنبور:خیر...

_آخه نفس اماره گاه میان من و تو می ایسته... گاه حواسم عوضی میشن... ولی دلم همیشه عاشقته... قبول داری؟ که دلم همیشه عاشقته؟

زنبور:خیر...

_پس چیکار کنم؟ میترسم باورت بشه حرفهایی که از دهنم میپرند علیه محبتمون راستند...

زنبور:برگرد...

_پس همیشه در بازگشت را باز بگذار... قبول؟

زنبور:خیر... آره... همین...

_این خیلی نامردیه تو اینهمه طوفان حوادث باید مقاومت کنم و خم به ابرو نیارم... من تحملم کمه... تو تحملت چطوره؟

زنبور:خیلی کم...

_خب دو نفر با تحمل کم و اینهمه حادثه... نامردی نیست عشقمون را باد ببره و دیگه بهش فرصت ندیم... من به اندازه ابدیت برای بودن با تو فرصت میخواهم... بهم فرصت بده... همیشه...

زنبور:خیر...

_خدایا یه راهی پیش پای ما بگذار... دوستش دارم... میترسم یه روزی دیگه دوست داشتنش سخت باشه... ولی هر عشقی شب و روز داره... نه؟ قبول داری هر عشقی شب و روز داره؟

زنبور:آره...

_پس زنبور بیا عهد ببندیم اهل بیداری شب باشیم به پیش خدا... که همدیگر را تحمل کنیم... و بعد از هر غروب منتظر صبح عاشقی بمونیم...

زنبور:خیر...

_بیا خدا را حکم قرار بدیم... به حکم خدا عمل میکنی؟

زنبور:آری...

_خدایا الان پیامت چیست...

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

_در سایه اعتماد به پیامبران و ایمان به خدا و اعتراف به اسلام حرکت کنیم... اینطور عشق امنیت پیدا میکنه... پروردگارا درست فهمیدم؟

وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

_خداوند تایید یا تکذیب نمیکند ولی از قول ابراهیم میگوید که عشق اگر بت پرستی بشود شاید باعث محبت هایی دنیایی و زمینی بشود ولی در قیامت که طوفان حادثه است چیزی مانع نفرت عمیق نخواهد شد و هیچ یاوری نخواهد ماند... قبول میکنی یا بازم پیام بگیرم؟

زنبور:باشه...

_کاش با تو پرواز کنم به اعماق آسمان هایمان... ستاره بچینیم و کهکشان بسازیم... و منظومه به منظومه سفر کنیم... سیاره به سیاره... تو هم دوست داری؟

زنبور:شاید...

_جدی شاید؟

زنبور:میبی...

_پاکش کنم کاشمو؟

زنبور:خیر...

_ دوست داری انتخابم باشی...؟ جان من راستش را بگو ناز نکن...

زنبور:آری...

_ من هم تو را انتخاب کردم... به عنوان آخرین گزینه همسری برای دنیایم... راضی هستی؟

زنبور:باشه...

_ از اینکه بهت میگم زنبور ناراحت میشی؟

زنبور:خیر...

_ اگر به جنگ برای خدا برم پشتم می ایستی؟ پشتیبانم میشی؟

زنبور:شاید...

_ خیلی میخواهم باهم حرف بزنیم... خیلی خیلی... تو چطور؟

زنبور:برگرد...

_دوستت دارم ولی به جریان فشار قوی اراده ام وصل نیستی که ازت حیات بگیرم... اینتگریتی ام کامل نیست... میبخشی؟

زنبور:آره...

_عسل میخواهم!

زنبور:خیر...

_چرا نمیدی؟

زنبور:برگرد...

_خدایا چکار کنم عشقم بهش به جریان فشار قوی اراده ام وصل بشه و به حیات برسم؟

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى

دیگه چی؟

قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا

_یعنی به نسلمان فکر کنم و امیدوار بشم؟

سوره روم...

_ باز از خدا بپرسم چی باعث میشه یا کافیه؟

زنبور:برگرد...

_چشم چشم چشم... امشب نخوابم؟

زنبور:آری...

_بیا حرف بزنیم یک ساعت... قول میدهم کل شب نخوابم... خوب حرف بزنیما!

زنبور:برگرد...

_چشم... ای وای نظرم برگشت... نامردیه نظرم مرتب برمیگرده...

زنبور:بیچاره...

_ به چهره ات در تصورم نگاه کنم؟

زنبور:خیر...

9:13.2024.1.30

_جان من بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_باشه پس فردا حرف میزنیم...

9:41.2024.10.31

_دلم تنگه بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_باشه پس فردا...

9:01.2024.11.02

_خوبی؟

زنبور:خیر...

_جون من بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_بپرسم اونو؟

زنبور:خیر...

_اون چی؟

زنبور:نه...

_بابت بدعهدی و بیوفایی ام به خدا از تو و خدا معذرت میخواهم... دوست دارم دیگه بیشتر مقاومت کنم...

زنبور:قبول...

_از آینده خبر داری؟

زنبور:آری...

_بپرسم از خدا چرا نمیگی؟

زنبور:خیر...

_آیا ممکن است بخشیدن تو بیش از حد سخت شود؟

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:آری...

_بخشیدن من چه؟

زنبور:آری...

_یعنی من نامردم انقدر؟

زنبور:آره...

_خدایی انقدر گل هستی که ببخشی؟

زنبور:بله...

_خیلی ممنون... همیشه اینطور خواهی بود؟

زنبور:خیر...

_چیکار کنم دیگه فانتزی نزنم ازت... احساس میکنم خوشت نمیاد...

زنبور:برگرد...

_باشه قول میدهم برگردم... البته نمیدانم چقدر شکستنی است... قولم را میخری؟

زنبور:خیر...

_چرا؟

زنبور:همین...

_زندگی بی رحم تر از انتظارات منه حتی با تو حتی اینجا... کاش میخریدی...

زنبور:برگرد...

_یعنی فراتر از قول قول بدهم؟

زنبور:خیر...

_میترسم تا آخر آبان صبر کنم... تا آخر آپریل هم صبر کنم... دوسال صبر کنم... نشود برسیم به هم... بدتر از آن وقتی هم به هم برسیم نشود که خوب بشود... خسته شدم... توچی؟ تو الانت منظورمه که در صف دشمنی... اون چی؟

زنبور:خیر...

_نمیترسی؟ جدی؟

زنبور:خب...

_هیچوقت حسرت خواهی خورد چرا زودتر به هم نرسیدیم؟

زنبور:آری...

_خدا راشکر فکر کردم قلبت خشکه در این عشق و من دارم روی شوره زار آب میریزم... در دنیای دلهایمان آبادی ای خواهیم داشت؟ صنعت و ساکنان زیاد و یک تمدن از جنس حسن رابطه و محبت...؟ یا فقط دو قایق خواهیم بود که با چسب نواری به هم محکم شده اند... و هربار که موجی بزند و چسب را خیس کند تراژدی پایان رابطه محتوم تر میشود؟ کدامیک رخ خواهد داد؟ اولی یا دومی؟

زنبور:هیچ...

_همه رویاهایم با تو تعبیر میشوند؟

زنبور:شاید...

_خواب ظن چپه؟

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:خب...

_میشه با مورس کد بفهمم چی میگی؟ طولانی تر؟

زنبور:آری...

_امتحان کنم؟

زنبور:آری...

_یا اینکه از خودت بخواهم بلندتر بگویی مسالمت آمیز چه؟

زنبور:خیر...

_بیست و هشت آبان حقیقت دارد؟ روز اتفاقی است؟

زنبور:آری...

_توضیح اضافه تر میدهی؟

زنبور:باشه...

_خیر یعنی نقطه، بله یعنی خط... هر چیز دیگر فاصله... خوبه؟

زنبور:چشم...

_بگو...

زنبور:خیر...خب...بد...برگرد...هیچی...

_سرکارم گذاشتی؟ ال او ال خندیدم در درون بی صدا... ای بابا... چشمت هم فهمیدیم یعنی چی... شوخی کردی؟

زنبور:اهم...

_چرا شما همش ایستگاه میکنید از اون دنیا... ال او ال... من به اندازه کافی به اتفاقات میخندم واقعا نیاز به شوخی بیشتر نیست...

زنبور:برگرد...

_از من چیزی خواهی خواست؟

زنبور:هیچ...

_بعید میدانم ها... جدی هیچ ؟ انقدر خوبی؟

زنبور:بله...

_از تو نگاهت را خواهم خواست و حضورت را و هوایت را ... زیاد است؟

زنبور:بله...

_منم ازت هیچ نخواهم؟ من حضورت را میخواهم...

زنبور:برگرد...

_از من برگشتن را میخواهی؟

زنبور:خیر...

_باشه برمیگردم... از تو هیچ نخواهم؟

زنبور:آری...

_یعنی این قضیه هیچ نخواستن چیست... من نمیفهمم درست است؟

زنبور:آری... خب... تا حدی (نمیفهمی)...

_چی بگیم؟ دلم میخواد باهات حرف بزنم... نمیدونم چی بگم...

زنبور:بخوان...

_خواندم... موفق نخواهم شد توبه کنم از این ناکثیت چون زورم نمیرسه... ناراحت میشی؟

زنبور:خیلی...

_باور کن تلاش میکنم... تلاش دونم خالیه...

زنبور:خیر...

_هرچه زور میزنم تصمیم بگیرم بشود بعد از مدتی تصمیم میاید نشود... وقتی تصمیمم بهم تحمیل میشه چطور زور بزنم؟

زنبور:خیر...

_تحلیلم غلطه؟

زنبور:شاید...

_برم مشاوره پیش کی که تحلیل درست بده... هیچکس دردم را نمیفهمد... خودمم همینطور...

زنبور:برگرد...

_زور میزنم قول هم میدهم ولی به موقعش رکب میخورم... چه کنم؟ میگویند تو بیافکن چاره ات را و سحر شیاطین در تسخیر اراده ات باطل میشود... ولی بدبختی اینجاست که الان می افکنم... ده ساعت بعد دو ساعت بعد چه کنم؟ من روی پنج ثانیه از خودم حداکثر ولایت دارم... پایداری مدار قلبم پائین است نیمه عمرش کم است... خدایا چه کنم؟

وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ

_یعنی قلب نبی و شهید مثل قلب من فرانسیمی است و با اینحال باز هم اینها توانمندتر هستند؟

زنبور:شاید...

_در کل معذرت میخواهم نمیتوانم راضی ات کنم... طلاق نخواه!

زنبور:چشم...

_این چیزهایی که نوشتم را خواهی خواند؟

زنبور:آره...

_جدی...؟

زنبور:بله...

_پس به امید تعقیب کردنت و دید زدن نگاه کنجکاوت میان شاخه و برگهای باغ شخصی مان... روزی روزگاری...

زنبور:همین...

9:36.2024.11.3

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_کار کرینج زیاد خواهم کرد؟

زنبور:خیر...

_جدی؟

زنبور:خب...

_به نظرت چقدر کرینج الرت لازمه؟

زنبور:هیچ...

_خدا را شکر... نگران بودم چون فانتزی هام خیلی کرینج میشن... در کل نگرانم چی میشه رابطمون... نگران باشم؟

زنبور:خیلی...

_خدایا چی بگیم؟

إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

_با ظالمان تا کی در یه صف می ایستی؟ همش؟

زنبور:خیر...

_خدایا دیگه چی بگیم؟

قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا

_آماده هر سختی از دستگاه ظلم هستی؟

زنبور: آره...

_پروردگارا دیگه چی بگیم؟

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

_موافق این سناریو خواهی بود؟

زنبور:آری...

_پروردگارا دیگه چی بگیم؟

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

_بهشت دوست داری؟

زنبور:آری...

_خیلی دوست دارم ببینمت... توچی؟ منو!

زنبور:آری...

_کلافه بشی ازم چیکار میکنی؟

زنبور:هیچی...

_آخ جون... خیلی میترسیدم سختگیری کنی... ولی هروقت کلافه شدی آزار دیدی بهم بگو نمیخواهم تلمبار بشوند... باشه؟

زنبور:آره...

_به امید دیدار...

9:59.2024.11.4

_دلم گرفته بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_اوکی...

9:57.2024.11.05

_ دلم گرفته بیا بحرفیم...

زنبور:چشم...

_رابطمون سطحی خواهد بود؟

زنبور:خیر...

_آخ جون... هواشو کردم... رابطه ای آنقدر عمیق که آهن را پرس کنه...

زنبور:چشم...

_ دعا کن وقتی به هم میرسیم تنها آرزوم خوابیدن پیشت نباشه چون میترسم فقط همینو بخوام...

زنبور:آری...

_داشتن من را دوست خواهی داشت؟ تلاش کردن؟

زنبور:خب...

_سوال اشتباه داشت؟

زنبور:خیر...

_ پروردگارا آیه ای بده در مورد اون حرف بزنیم...

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

_جان من راجع به امام حسین تحقیق کن و به حکمت وجوب حرکتش پی ببر...

زنبور:چشم...

_حسرت اینکه برای او نجنگیدیم و اسارت نکشیدیم را داشته باش...

زنبور:خب...

_پروردگارا آیه ای دیگر بده در موردش حرف بزنیم؟

وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ

_ به دائم الاستخاره بودن و توفیق استخاره با قرآن ایمان داری؟

زنبور:آری...

_دوست دارم بیشتر باهات حرف بزنم موضوع خوب گیر نمیاد... بریم؟

زنبور:خیر...

_ قول میدم مسلمان شدی بگیرمت خوبه؟

زنبور:چشم...

10:08.2024.11.06

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

_باشه بعد پس...

18:22.2024.11.09

_زنبور بیا حرف بزنیم خیلی دلم میخواد...

زنبور:آره...

_آه خدا را شکر... میترسیدم بگی خیر... بریم قرآن؟

زنبور:چرا؟

_که بهونه حرف زدن پیدا کنیم دلم میخواهد ببینم جواب میدی...

زنبور:چشم...

_پروردگارا صحبتی پیش بکش بهمان خوش بگذره تو ارحم الراحمین هستی...

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

_چنین فازی خواهی داشت؟

زنبور:آره...

_واو... چه زیبا... امروز انرژیم زیاده... بهت امیدوار هستم! تو هم به من امید خواهی داشت؟

زنبور:آره...

_خیلی اشتباه میکنم مرتب در بین اینکه باهات حرف میزنم... میترسم وقتی به هم رسیدیم گاهی ارتباط ناامید کننده داشته باشیم... تو هم میترسی؟

زنبور:خیر...

_تو اون سرباز اوکراینی که دیشب در خواب دیدم بودی؟ اسلحتو کش میرم، بهت تیر میزنم و چیزیت نمیشه؟ بعد میای بغلم؟

زنبور:آری...

_از خدا تعبیری که فکر میکنم داره بپرسم؟

زنبور:چشم...

_یعنی از اسلحه (عامل مهاجم ذهنیتی یا معنوی میتواند باشد) خودت علیه خودت استفاده میکنم و تو مدتی میمانی چه کنی و بعد به من گرایش پیدا میکنی تا جایی که به هم میرسیم... البته تعبیر اوکراین را نمیدانم یعنی چه ولی حدس میزنم یعنی عمق تعلقت به سیاست های آمریکا است... تعبیر سرباز بودنت هم شاید همین باشه... تعبیر اینکه زن زیبایی در این حوادث نیستی هم نمیفهمم... پروردگارا نظرت راجع به این تعبیر چیست؟

قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ

خداوند میگوید این چیزها نظرت را جلب نکند و به زیبایی های بهشت فکر کن... مخصوصا رضای خدا...

_ولی اونجایی که میخواستی در فرارت از دیوارهای ساختمان شهر بری بالا نمیتونستی خنده دار است، مخصوصا اینکه شاید دوبار اراده کرده باشی با جسم زنان میانسال بیای به خوابم جالبه نکنه تعبیرش این باشه که فکر میکنی خیلی از من بزرگتری؟!... با اینهمه به نظرم بیخیال تعبیر بشیم راجع به بهشت حرف بزنیم؟

زنبور:خیر...

_میدونستی تا وقتی اینجام اهمیت نمیدم در این دنیا دوستم خواهی داشت یا خیر و بیشتر دوست دارم آینده ات وقتی نیم خطی میشی را تحت تاثیر قرار بدهم... بد است؟

زنبور:خیر...

_به نظرت خداوند منظورش این بود راجع به خواب حرف بزنیم یا نزنیم؟ اگه بزنیم بگو آره...

زنبور:آره...

_یعنی واقعا فکر میکنی خیلی از من بزرگتری که با بدن زنان میانسال اون هم نازیبا میای؟

زنبور:خیر...

_اوه پس شاید تعبیرش چیز دیگه است که هنوز نمیدانم... نکنه معنیش اینه خیلی دیر بهم میرسیم... میدونم دوست نداری از تو بپرسم... بی صبرانه منتظرم اسمتو به عالم بگم و سنگ روی یخ بشم... تا آرزوهام پیشت زیاد بشه... کار بدی کردم ازت آرزو خواستم؟

زنبور:خیر...

_ولی خوشم آمد دویدی بیای بغلم... سرباز آمریکا نباش! سرباز خدا باش...

زنبور:چرا؟

_آمریکا یعنی اضمحلال و مسخ انسان ها، لیبرالیسم با این سبک اجرایی معنایی جز رها شدن از زندگی ندارد و انسانی که از زندگی آزاد شده است ارزش آزادی را نخواهد فهمید... چه کسی دوست دارد از رفتار زیبا آزاد شود؟ چه کسی دوست دارد از قلب سالم آزاد شود؟ چه کسی دوست دارد فساد در وطنش به موازات سلامت پیشرفت کند؟ نمیشود مسابقه دو ترتیب داد و به فساد و سلامت محیط رقابت تعریف کرد... شاید ده بیست درصد مردم حال کنند ولی مگر حال کردن معیار تمیزی و صحت است؟ اگر جامعه به سمت پاکی و تطهیر نرود به مرور انسان و انسانیت مسخ میشوند و آرام آرام قطار پیشرفتی که به آزادی معنا میداد چپ کرده و شاید مردم آزاد خواهند بود اما مطمئنا آزاد از تمیزی ها و تعالی ها... سرباز آمریکا دارد روی اضمحلال و مسخ کردن انسان سرمایه گذاری میکند... البته خیلی ها قبول ندارند آمریکا به آزادی رسیده است! ولی فرض کنیم رسیده است... اما همین هم واضح است که غلط است! قانع کننده بود؟

زنبور:خیر...

_آمریکا یعنی شیطنت و آسیب به جهان چون حداقلش یعنی کشتن میلیونها نفر انسان به دلایل عمیقا واهی... آمریکا یعنی توسعه دادن به فقر در جهان زیرا نه تنها انسان بلکه ماشین هم تحمل اینقدر مصرف گرایی ندارد... آمریکا یعنی آنقدر اسراف کنیم که زندگی خوش بگذرد و اگر دیگر نگذشت بمیریم بهتر است... آمریکا یعنی هراس از تنها انگیزه رسیدن به سلامت قلب (دین اسلام)... آمریکا یعنی یک انتخاب نامطمئن از سر اجبار اینکه خب بلاخره باید انتخاب کرد! در حالی که میتوان کنار ایستاد مطالعه کرد و تصمیم دقیق گرفت!... آمریکا یعنی سرمایه گذاری روی صهیونیسم کودک کش و تزریق فساد صهیونیسم به داخل رگهای حساس سیاست کشور! اینکه آمریکا را به عنوان بهترین گزینه به ما قالب کردند توهم ناکثیت است... آرزوی ناکث اینست که کشورش آمریکا باشد ولی کسی که قلبش را از سه محور ناکث و قاسط و مارق پاک کند خواهد فهمید آمریکا جای آشغالی است! باز هم تلاش کنم قانع شوی؟

زنبور:آره...

_آمریکا یعنی کشوری که اگر به سلامت در همه زمینه ها (دین اسلام) فکر کنی به تو سخت بگیرد... سلامت عفونت اینست که نباشد نه اینکه آزاد باشد! آمریکا باید نباشد... آمریکا یعنی دین عفونت (معبد شیطان)... حالا چطور؟ قانع تر شدی؟

زنبور:خیر...

_اگر ثابت شود آمریکا یعنی دین عفونت قانع میشوی؟

زنبور:آری...

_کاش خاطره چند شهید ما را میخواندی میدیدی اسلام چقدر انسان ساز است... شهید ابراهیم هادی ، شهید باکری، شهید سلیمانی فرماندهانی که به خط مقدم میزنند و ایثار میکنند و مظلومانه توهین میشنوند و دم نمیزنند... آیا آمریکا چنین آدمی را دارد؟ فیلم های هالیوودی را پیش نکش در حد کاریکاتور به ذهنیت انسان توهین میکنند... اسطوره شما تیرانداز اسنایپری است که برای افزایش رکورد خودش کودکان را هم از تیراندازی دریغ نمیکرد... آنقدر شیطانی که در فیلم هم اذعان کردند وقتی خوب تیراندازی میکند که هدف بیچاره زنده باشد! حقیقت را بخوان... ارتش آمریکا اگر یک قهرمان پاک ساخته بود آن را الم میکرد... ولی چنین آدمی ندارد! آمریکا و سرباز آمریکایی در جهان منفور است چون ایدئولوژی این کشور جنایتکار بودن است... به قانع شدن نزدیک شدی؟

زنبور:خیر...

_خدایا تو تقلب برسان... من هرچه در چنته داشتم ریختم... دیگر در توانم نیست... آمریکا چرا دین عفونت است؟

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

وقتی منادی ایمان بیاید راه اهل پاکی از اینها جدا میشود... (دیگر لازم نیست تلاش کنی...) بلکه دعا کن!

_فکر کنم وقت رفتن است... دلت میخواهد بعدا صحبت کنیم؟

زنبور:آری...

12:50.2024.11.10

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:آری...

_عاشقتم ولی میترسم آنقدر که لازم است کافی نباشد... ترس خوبی است؟

زنبور:آری...

_با قرآن حرف بزنیم؟

زنبور:آری...

_پروردگارا پیامی بده خوش بگذره صحبت با شاید زن آینده ام...

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ

_ تو کسی را میخوانی که غیر از خداست؟

زنبور: آری...

_ کیست؟

زنبور: هرکی...

_ مسیح؟

زنبور:آری...

_ اگر خدا به خودی خودش هم احتیاج داشت شایسته پرستش نبود چون خدای ما میشد قانون یا روال خودی خود اگر اهل فکر کردن بودیم! خدا وقتی خداست که از اطلاعات بالاتر باشد و مسیح موجودی برامده از یک سری اطلاعات است که به روح القدس موید شده و ارزش روح القدس هم به اطلاعات است... میدانیم موجودات صرفا اطلاعات نیستند ولی اگر غیرقابل اطلاع باشند نیز با مبهم فرقی ندارند الا یک موجود و آن نیز صفرم است که اطلاعاتی که از آن داریم اکسپتیانی است و شناخت خداوند برای بشریت امروزی توسط امتحان او بواسطه عقل صورت میگیرد. اگر مسیح موجودی مفرور از اطلاعات مثل صفرم بود، نباید بتوان او را پسر کسی نامید در حالی که پسر مادرش است... صفرم با مسیح شباهتی ندارد جز اینکه شاید مسیح تحلیلی ممتاز از صفرم باشد و تحلیل چیزی بودن ربطی به فرزند بودنش ندارد اگر عاقلانه بیاندیشیم! اینکه بگوییم مسیح خدا است یعنی یک موجود تحت اطلاع را خدا بخوانیم و اگر تحت اطلاع خدا باشد، در اصل تصاحب اطلاعات توسط خداوند را نادیده گرفته ایم پس یعنی خدا را انکار کرده ایم! اگر مسیحی میگوید خداوند صاحب اطلاعات نیست و تحت اطلاع است اما مسلمان میگوید خداوند صاحب اطلاعات است و مبنای شناخت اطلاعات و از پس این قضیه به صورت علمی برمی آید پس علم میگوید خدای مسیحی نازل تر از خدای اسلام است و عقل بر مبنای علم دست به کانال دهی میان مسائل میزند این یعنی مسیحیت خدایی را تعریف کرده که عقل نمیتواند به مسائل خدائیت او کانالی بزند در نتیجه فایروال ذهنیت مسیحیت دست افراد مومن به این دین نیست و باید تحت قیومیت یک ناعالم ناعاقل مدیریت شوند... مسلما ذهنیتی که فایروال ندارد شکسته است و به اصطلاح فقط پاپت است، ما نمیخواهیم پاپت کسی بشویم و اگر قرار بود پاپت بشویم باید مستقیم پاپت خداوند یا مسیح میشدیم در حالی که مشخص است خداوند ما را پاپت خودش نمیخواهد و سکوت معنادار طولانی او در زندگی ما گواه این مدعا است و موجودات ناعالم به مسیح و ناعاقل در مسیحیت شایستگی کنترل ذهنیت ما را ندارند... ذهنیت هر فرد باید به صورت مستقل خدایش را تعریف کند (ذهنیت فایروال دار) و اینطوری ذهنیت انسان ها به سیستم عامل امنیت داری میرسد که میتواند جهان را از دید خداوند بشناسد... قانع کننده بود؟

زنبور:خیر...

_ خدایا دیگر برنده تر و شکافنده تر از این بلد نیستم زیرا ته یک قضیه را در آوردن به مانور رابطه اطلاعات با آن قضیه بستگی دارد... چه پیامی داری؟

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ

_چطور شد این آیه دوبار تکرار شد؟! اشتباه نرم افزاری بود؟

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ

(اشتباه نبود نشان به این نشان که) وقتی نشانه ات را متوجه شوند تو را بایکوت خواهند کرد!

_زنبور نمیخواهم از تو محروم بشوم... عاشقتم! میدانم اشتباه کردم قلبم را در تیررس نگاهم به لبخند تو قرار دادم... اما توبه کردم و خداوند وعده داده این عشق زشت را به عشق نیکی تبدیل کند زیرا خودش گفته زشتی های توبه کار را به نیکی تبدیل میکند... چه پیامی داری؟

زنبور:برگرد...

_یعنی صرفا قولی بدهم؟

زنبور:آری...

_قول میدهم برگردم... به قولی یک قول... امیدوارم روی تلنبار قول های شکسته جمع نشود!

زنبور:باشه...

_تو هم قول بده فردا شب به خوابم بیایی...

زنبور:خیر...

_ این را به حساب آن دفعه میگذارم که گفتی خیر ولی آمدی... کاش بیایی... عشقم به تو کم رنگ شده ولی قوی است... آنقدر که دیگر نمیخواهم بمیرم...

زنبور:آری...

_ نمیدانم چه بگویم بریم به سمت پیام قرآن؟

زنبور:آری...

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ

_منو میگه یا پیامبر اسلام را؟

زنبور:او...

_قول بده تاریخ صدر اسلام را از منابع پیرو اسلام نه سنتباز بخوانی و ببینی پیامبر چطور این آیه را اجرا میکرد... چطور با زشتی ها مقابله کرد و افکار انسان را پاکسازی از شر ابهام!

زنبور:چشم...

_خواب دیده بودم کسی که باید منظورش تو باشی سوره یاسین را از حفظ میخواند در آشپزخانه خانه ما... البته من نگاه غمباری به سمتت داشتم شاید منظورش غم عشقم به توست که رهایم نمیکند... تو هم شاد بودی و لبخند میزدی... امیدوارم غم هایمان و شادی هایمان برای همدیگر گوهرهایی قیمتی و خریدنی توسط صاحب همه مان الله باشند زیرا تا دنیا دنیاست از غم و شادی فراری نیست...

زنبور:خب...

_امیدوارم غم بخوری ولی آنقدر زیبا که شادی ای را به آن ترجیح ندهی و شاد باشی آنقدر ستودنی که غم پیش تو کم بیاورد...

زنبور:چشم...

_چقدر دلم میخواهدت... چقدر کمبودهایم را جبران میکردی... اگر بودی... و میدانم قدر تو را نخواهم دانست اگر باشی... آنقدر باید تلاش کنم خودم را بهتر کنم که آماده تحمل دانستن قدر تو بشوم... زیرا بهشت دانستن قدر تو میان پادعزم های ناسپاس تقسیم شدنی نیست! کاش اهل بهشت قیمت تو باشم و پایم از قدم زدن زیر درخت میوه هایت محروم نباشد... امیدوارم خودت را زود به قیمت پائین مطامع زمین نفروشی و مغازه دار گرانفروشی بشوی که منتظر خریداری چون خداست و خداوند کمتر از بینهایت پای کسی نمیریزد و دنیا را طوری درست کرده که کسی که ارزانفروش است راحت به یغما برود! امیدوارم قیمت همدیگر را خوب بدانیم و از همدیگر چیزی نخواهیم که از دارایی هایمان پیش خدا کم کند... امیدوارم به هر آرزوی بلندی برسیم و پایمان به آرزوهای کوچک گیر نکند... امیدوارم وقتی به تو میرسم فقط یک نویسنده نباشم و بتوانم تو را با زبانم به پاکترین میوه های فکرم برسانم... امیدوارم پس از فتح امتحان روح شهوت با هم به فتح امتحان های روح خشم برسیم و بعد از آن به فتح امتحان های روح ایمان و بعد از آن روح القدس و سپس آماده شویم توسط خود خداوند امتحان شویم و در سخت ترین مهلکه باشکوه ترین رقص آسمانی را به تصویر بکشیم... رقص دو ستاره پرنور و تپنده چون قلب هایمان وقتی به هم نزدیک میشوند و موج موج و ذره ذره میتابند!

زنبور:چشم...

_ تو را بیشتر از آنچه خودت هستی میخواهم... دوست دارم نیم امضای تو با نیم امضای من یکجا بشود و از ایندو نسلی از امضای بودن خودمان بسازیم و من آینه در آینه خودم و تو را در باغ به باغ بهشت ببینم... حتی اگر هر یک میلیارد سال یک فرزند بسازیم در نهایت بینهایت فرزند داریم، بینهایت پسر یعنی بینهایت عروس و بینهایت دختر یعنی بینهایت داماد و فکر نکنم در بهشت امضایی عادی وجود داشته باشد که عروسیت و دامادیتی با آن نداریم... این یعنی تو شهره جهانی خواهی بود که لیاقت حقیقی تلاش برای شهره بودن دارد زیرا بینهایت مشهور بودن چیزی است که فقط از سمت خداست زیرا خداوند اهل رابطه در بینهایت هاست... هرگاه به سمت خداوند میرویم آسمانی ستاره ستاره ، زیبا و بزرگ و کوچک پر از سحابی های رنگارنگ خواهیم دید و یک یک آنان فرزندی از فرزندان بی واسطه ما هستند... اعداد این ستارگان در پرواز هستند و شمردنی نیستند و شمردن بیهوده است اما قلب مثل یک سیاهچاله قدرتمند درک همه ی این اعداد را میبلعد و در محیطی که تا کنون حس نکرده ایم به حضور ما خواهند رسید... در قلب ما من و تو هر فرایندی در این جهان طی میکنیم و لحظه به لحظه قلب من درک تو را بیشتر و بیشتر میخورد... البته شاید طبق معادله رشد به جایی برسیم که قلب چیزهایی را مثل تابش انرژی پس بزند و در نهایت آن جایی که مقصود ابدیت قصد از آفرینش رابطه ما دوتا را داشت آرام گیرد... آرامش پرتلاطمی که توسط خداوند ستایش خواهد شد و امیدوارم آنقدر خیره کننده باشد که بینندگان از سراسر کل حقیقت و ضدیدت و... به سمت طوافش گسیل کند...

_امروز پایه بودیا... ایندفعه به اراده من خداحافظ تا فردا...

زنبور:باشه...

16.39.2024.11.11

_سلام بیا صحبت کنیم...

زنبور:آره...

_امروز به واژه نترسیدن از اینکه اوضاع بدتر بشه خوب پی بردم... و واقعیت لیس للانسان الا ما سعی... ترسم کمتر شد... حالا تو چطوری؟ خوبی؟

زنبور:آره...

_بریم ببینیم خدا با قرآن چی وسط صحبت میاره؟ تا بهانه داشته باشیم با هم باشیم؟

زنبور:آره...

فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

_نمیفهمم منظورش چیست از آیه دیگر کمک بگیرم؟ یا حدس بزنم؟

زنبور:آره...

_یعنی با فامیل هایی از خودمان که سنگ پرانی میکنند مقابله کنیم؟

زنبور:شاید...

_پروردگارا درست فهمیدم؟

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ

_به نظر می آید توازی دارد ولی محکم نیست... یعنی مثلا من و تو از حکمت بهره داریم و چون تا حدی صاحب اندیشه مان هستیم پیش میرویم ولی آنها در این مقیاس ها نیستند...

زنبور:خیر...

_یعنی آیه محکم است؟

زنبور:خیر...

_دوباره کمک بگیرم چون حدس ویژه ای ندارم؟

زنبور:آری...

_پروردگارا بدون در نظر گرفتن حدس من کمکی میکنی؟

وَاتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ

_انگار میگه برگردم به همان حدسم... پروردگارا در تکمیل آن آیه آیا فهم من درست بود؟

کل سوره ناس...

_مثل اینکه گرفتار وسواس شدیم... شاید اینکه فکر میکنم آیه محکم نیست وسواس است و آیه محکم بود؟ یعنی من حکمت دارم؟

إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً

_آه پس طبق اینها یعنی آن آیه میگوید نه تنها بله و باید مراقب سنگ پراکنی اقواممان باشیم بلکه من حکمت دارم و این خیر کثیری است و همانطور که گلیمم را از آب الان کشیدم خواهم توانست از حکمت کمک بگیرم... نوعی امیدواری دادن در پس هشدار بود! تو چطور؟ خواهی توانست مقابل سنگ پراکنی اقوامت بایستی؟

زنبور:خیر...

_در این مورد خیرخواهی به نظرم نمیرسد مطرح کنم... از قرآن تقلب کنم؟

زنبور:آری...

لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ

_میگه بهش ایمان نمی آوری تا جایی که به سختی دردناکی گرفتار شوی! از سمت خداوند برایت نصیحت بخواهم کمکت کند یا خوشت نمیاد؟

زنبور:بگیر...

_پروردگارا خواهش میکنم یک دستورالعملی بفرست که با عمل به آن به این درد گرفتار نشود!

أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

_خودم هم چیزی اضافه کنم یا ترجمه کافی است؟

زنبور:آره...

_منظورش به نظر اینست که باید قضیه را خوب با قدرتمندترین و کاملترین راهکار مهندسی کنی و بقیه اش کار سختی نیست ولی عزم میخواهد و پا گذاشتن روی هوای نفس یا همان نیروی مغناطیسی مقابله کننده با تغییراتی که مطمئنی صلاحت هستند پیش بروی... پا گذاشتن روی هوای نفس برای من دشوار است ولی وقتی خدا را شاهد و ناظر فرض کنیم مطمئنا آرام آرام راهی پیش می آید. تا اینجا چیزی فهمیدی؟

زنبور:آری...

_مکالمه دیگری بزنیم؟

زنبور:خیر...

_پس تا دفعه بعد به امید مکالمه ای دیگر...

11:08.2024.11.12

_سلام بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_فکر کنم این خواب بی تعبیر باشه چون خیلی علمی تخیلی بود، به هر سنی اراده میکردم بدنت شکل میگرفت اول نوزاد بودی، بعد چهار پنج ساله... یه کاری کردی دیدم خطرناکه بعد برگردوندمت به سن عادیت و وقتی داشتی از من دور میشدی گفتی تو تحمل من را نداری... خیلی خوش گذشت ولی، خیلی خیلی حس کردن حضورت شعف انگیز است... گرچه همش نگران بودم در خواب! ولی خودمانیم زیبایی یک زن در نه سالگی تا چهارده سالگی نسبت به بقیه عمرش در حد نامردی زیاده... خیلی مجذوبت شدم... بخش زیادی از علاقم به تو به خاطر خواب هاییه که ازت دیدم... خواب بد ازت زیاد دیدم خواب خوب خیلی کم ولی در نهایت حضور تو برایم مثل رسیدن به معشوق زیباست... میدانستی اگر با تمام قلبم باور نداشتم بهترین مردی هستم که خواستگار تو خواهد بود شاید میترسیدم به سمتت بیایم... ترس از اینکه زندگی ای که با آن راحتی از تو بگیرم و به جایش کوهی دغدغه به تو بدهم که شاید نخواهی! کوهی دغدغه که مال انسان های سبقت گیر است و بقیه تحملش نمیکنند... کوهی که من آن را به یک زندگی راحت ترجیح میدهم ولی بختک زندگی راحت روی من سایه انداخته و هنوز قدرت پس زدن آن را ندارم... بیخیال... برگردیم به خودمان هنوز چشم انتظارم ببینمت تو چطور؟

زنبور:منم...

_کاش دختر زا باشی... چقدر دوست دارم رفیق هایی نیمی از تو و خودم داشته باشم و بزرگشان کنم... امروز وقتی چهره کودکی ات را در خواب دیدم خیلی دلم خواست... با این مسئله مشکل داری؟

زنبور:خیر...

_ کاش لبخندشان به تو برود... لبخندت به یک دنیا می ارزد... ولی پیشتر باید مراقب باشم مدار مرامم خوب بشود. تو غذایی هستی که در نهایت میل من نیست ولی آنقدر در حسرتش هستم که دیگر اشتهایم نسبت به مرگ کور شده! تا قبل از عاشق تو شدن دلم فقط میخواست بمیرم... اما حالا میخواهم زندگی کنم... امیدوارم در حسرت زندگی با هم بمانیم و دریا دریا از دیدار و حضور همدیگر بنوشیم و سیر نشویم! میترسم از تو سیر بشوم... چون زندگی فعلا توجه مرا در چیز دیگری جلب نمیکند... میترسم توجهم جلب چیز دیگری بشود که بهتر از تو نباشد زیرا من عاشقت هستم و میدانم این عشق سالم شده عشقم به خداست و اگر بعد از عشق به تو عاشق وجود برتری نشوم یعنی در بازار عاشقی ضرر کرده ام! دعا کن در عاشقی پیشرفت کنم و عشق به وجود برتر از تو باید عشق به تو و آن وجود را شامل باشد زیرا بهای تو در عشق حقیقی تحت الشعاع چیزی نیست و کنار نمیرود... تو را به خاطر خدا دوست داشتن ورزشی است که قلبم را حرکت میدهد و به من انگیزه میدهد تیر و ترکش های میل به نامحرم های دیگر را از دل خارج کنم... تو چطور؟

زنبور:شاید(منم، این تو پرانتز ها را خودم اضافه میکنم) ...

_ فکر نکن خیلی عاشقتم و وحشت نکن... تو را از روی خودت دوست ندارم و به خاطر خدا دوستت دارم... تو چطور؟

زنبور:چشم...

_ تو آن زنی از میان ستارگان که می آید و من را در آغوشش پرواز میدهد و بعد غیبش میزند؟

زنبور:آری...

_ آن زن از میان ستاره ها آینده اکنون توست و اکنون تو وقتی با من باشد تو دیگر نمیایی؟ تعبیر رویا اینست؟

زنبور:شاید...

_اکنون تو طول میکشد به من برسد و روزی خواهد آمد که دیگر نمیتوانیم با هم حرف بزنیم؟ این دقیقتر است؟

زنبور:خب...

_ولش کنیم... بریم قرآن؟

زنبور:خیر...

_پس به امید مکالمه فردایمان...

13:05.2024.11.13

_خبر بد... حرف بزنیم؟

زنبور:آره...

_عشقم بهت از بین رفت... اگرچه دوستت دارم ولی دیگر عشقی نیست... الان مثل هر زن معمولی دیگر دوستت دارم... یا اشتباه میکنم؟

زنبور:چطور؟

_حاضر نیستم برایت جان بکنم... یعنی عشقی نیست... یه دوست داشتن ساده وجود دارد که نسبت به هر انسانی دارم... البته به سبب عشقی که بهت داشتم حرمت هایی برایت قائل هستم... همین...

زنبور:آره...

_غصه دارم... راستش را بخواهی اینی که الان هستی لیاقت عاشق شدن ندارد... معذرت میخواهم! غصه ام اینست که چرا با احساساتت بازی شد... بازی شد؟

زنبور:شاید...

_بلاخره خدا صلاح دیده بود مدتی احساسات من بازیچه این عشق بشود و من هم بدم نمیامد به امید چیزی زندگی کنم... هرچند دختری بدجنس هستی و جنایتی که در حق انسانیت کردی کم نیست... از حرف زدن با من دلسرد نشدی که؟

زنبور:خیر...

_ از زن آینده ام چه میدانی؟ امیدوارم روح خوب و طیبی داشته باشد... میدانی؟

زنبور:آری...

_ حیات دنیا برای من بی عشق ممکن نیست... فکر کنم در عالم ذر از خدا خواسته ام ماشینم فقط با عشق حرکت کند... کاش با محبت ارادی حرکت میکرد... آنوقت فقط به سمت خدا میرفتم... شاید خیلی موفق تر... خیلی چشم پاک تر! آنوقت نگاهم به تو نمی افتاد و شاید خداوند راه زیباتر و عاشقانه تری پیش رویم قرار میداد و شاید هم قسمت عاشق شدنم به بعد ازدواج می افتاد! باور نمیکنی گاه اراده ام توان ندارد مرا دقیقه ای بنشاند... گاه دوست دارم نفسم را حبس کنم و عشق به تنفس را تجربه کنم ولی احساس میکنم شهدا میگویند بیخیال نفس بکش! تو چطوری؟

زنبور:خیلی عالی...

_ گذشته ات چه؟ چطور است؟

زنبور:نگو...

_ باز خدا کشتی ام را در میان آب های پر از تلاطم غم، بی باد رها کرد... داریم پارو میزنیم و از هشتپاهای غول آسای دریا فرار میکنیم حداقل خوشحالم مدتی با عشق تو توانستم از پای این موجود خلاص شوم! برای مدتی پارو میزنیم انشالله تا مدت خوبی فرار کنیم... ایندفعه عاشق آسیه میشوم، شاید به خواستگاری ام جواب مثبت دهد... با آسیه جای تو حرف بزنم؟

زنبور:چشم...

_پس فعلا خداحافظ زنبور... امیدوارم روی گل ببینی با من یا بی من... به حرمت عشقم به تو از خدا برایت سعادت میخواهم...

زنبور:چشم...

_آسیه حرف بزنیم؟

آسیه:خیر...

_زنبور غلط کردم تو بیا حرف بزنیم... خداحافظی کنسل باشه؟

زنبور:آره...

_لازم دارم با یک زن که محرمیت شرودینگری با هم داریم حرف بزنم... محرمیت شرودینگری داریم؟

زنبور:خیر...

_مثل خواهرمی... خدا هم گفت مثل هارونی برای من حتما نوعی محرمیت کافی برای صحبت داریم؟ یا نه؟

زنبور:شاید...

_البته نوعی خواهری هستی که اگر به خواستگاری ام بیایی جوابم مثبته... یا اینکه بگیم خواهر شرودینگری! نمیدانم دنبال کلاه شرعی نیستم... کلا جنس زن را دوست دارم و با زنی که حالت ازدواجی هم بتوانم با او داشته باشم میل دارم صحبت کنم... اوکیه؟

زنبور:آری...

_بریم قرآن؟

زنبور:خیر...

_پس چی بگیم؟

زنبور:قدر...

_یعنی برای شب قدر بعدی برنامه بریزیم؟ تا اینبار خدا دنیای بسیط تری قسمتم کند؟ دنیایی پر از عبادت و سختکوشی برای هدف ادای امانت مورد نیاز برای انقلاب مهدی...

زنبور:شاید...

_ چه حرف هایی که نوشتم و پاکشان کردم و میترسم روزی به کسی این حرفها را بگوییم و دیر بشود... نویسندگی خیلی بهتر است مینویسی و دور میریزی... با اینکه غصه دارد دور بریزی اما از غصه حسرت اشتباه کمتر است... نمیفهمم راجع به قدر چه بگویم... کمک کن...

زنبور:قرآن...

_پروردگارا راجع به قدری که میگوید چه پیامی دارید؟

13 اعراف: گفت از آن هبوط کن پس برتو نمیشود که در آن تکبر کنی خارج شو که از کوچک شدگانی

یعنی خدا میگوید در زمینه قدر پائین بیافت زیرا قدر مال من است و تنها کسی به قدر قابل تعلق است که خودش را هیچ ببیند و اگر خودت را کسی میبینی همان محیط های کوچکت را ادامه بده...

_ یعنی من خودم را کسی میدانم؟ اصلا مگر به قدر رسیده ام؟ نمیفهمم رابطه چیست بازهم از خدا بپرسم قضیه چیست؟

زنبور:آری...

_پروردگارا قضیه دقیق تر چیست؟ من چطور در این زمینه به جایی رسیده بودم و نمیفهمم...

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ

خودت را هرکه هستی مبرا ندان از نفس اماره...

_حدس بزنم قضیه چیست؟

زنبور:خیر...

_باز هم بپرسم قضیه چیست؟

زنبور:خیر...

_یعنی بگذاریم زمان مشخص کند منظور چه بود؟

زنبور:آری...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

_پس به امید فردا...

14:12 2024.11.14

_سلام بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم...

_گفتند زنمی (در آینده) راسته؟

زنبور:چشم...

_کاش سریعتر به تو برسم... تو هم هم کاشی؟

زنبور:آره...

_وای خدا چه عسلی بود این آره... چیکار کنیم؟ بریم قرآن تفریح دیگری ندارم با تو...

زنبور:آره...

_خدایا لطفا صحبتی پیش بکش عشق کنیم...

وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

_ کاش میشد به جای پرورش حیوان های آزار دهنده و درنده به سمت حیوان های مفید میرفتیم، مثلا در پارک محله مان میگذاشتیم یا هرچه... نمیفهمم پرورش درندگانی که به ما نفع مادی نمیدهند چقدر جالب است. انتفاع روحی بی هدف مادی رشد منطقی ندارد و یکی از علت هایی که در دنیایی که در آن هستیم مادی روحانی اینست که اگر صرفا روحانی بودیم خیلی سریع در اخلاقیات چپ میکردیم و بشریت امروزی نیز با پرورش موجوداتی که صرفا فقط لذت روحی میسازند (حیوانات بی مصرف) در این مسیر حیوان دوستی به سمت قهقرا میرود. درست است که باید از حقوق حیوانات پاسداری کرد ولی پرورش بی فایده یک موجود طبق میل پروردگار نیست ... چرا؟ خداوند دسته ای از حیوانات را حلال گوشت معرفی کرده است زیرا در هر صورت مجبوریم آنها را پرورش دهیم و با پرورش این موجودات یک موجود که وجودش سرمایه گذار روی انسانیت است نیز در همان جهت سرمایه گذاری پرورش میابد. در نتیجه هم ما به تکامل مطلوبمان میرسیم هم آنها... درست است وجود گربه در محله مان باعث تنظیم سیکل طبیعی حیات میشود و حیوانات بیماری زا را کم میکند ولی گربه باید وحشی بماند و تکامل او در اهلی شدن نیست... سگ هم تکاملش خدمت های موجه او به انسان هاست و بشریت باید در بال منطق (مادی) و حکمت (روحی) حیوان دوستی به سمتی برود که نه خیلی مادی بشود نه خیلی روحی و رشد ناهماهنگ ایندو مثل مادی یا روحی زیاد بدون بال دیگر باعث چپ کردن رشد طبیعی انسان ها میشود. انسان در ابتدا باید به خودش علاقه داشته باشد و سپس این علاقه را به حیوانات مفید برای خودش تعمیم بدهد و بعد از اینکه در این زمینه ها موفق شد سعی کند ضابطه مند به حیوانات نامفید یا حتی مضر سناریوهایی عقلانی در مورد نگاهداری تعریف کند. قسمت ضابطه تعریف کردن پیچیده است و آرمانی و به نظرم بهتر است فعلا برای شروع با سختگیری های قانونی آرام آرام میل مردم به حیوانات نامفید و مضر را کم کنیم و سپس وقتی توانستیم بدون انحراف سیستمی در انسانیت و حیوان های مفید برای انسان به تعالی برسیم نقشه هایی برای نامفید و مضر نیز بکشیم. صحبت جالبی بود؟

زنبور:آری...

_بریم آیه قرآن دیگر؟

زنبور:خیر...

_چیکار کنیم؟

زنبور:برگرد...

_بهت نیاز دارم ولی در حدی که دلم بخواهد برایت جان بکنم عاشقت نیستم... چه کنم؟

زنبور:ببخش...

_عشق ببخشم بهت؟

زنبور:آری...

_چشم... چقدر عشق میخواهی؟ آنقدر که برگردم؟

زنبور:خیر...

_بیشتر؟

زنبور:بله...

_چشم تلاش میکنم... خوب است؟

زنبور:آری...

_بروم تلاش کنم پس... باشه؟

زنبور:آری...

_فعلا...

12:18.2024.11.16

_سلام... حرف بزنیم؟

زنبور:آره...

_چی بگیم؟

زنبور:هرچی...

_ جدیدا خیلی دعا میکنم سریع به هم برسیم و حتی زودتر از انتظار... خدا تازگی وعده پاکی و فضیلت درست حسابی بهم داده... در کنار اینها خیلی میترسم تو رابطه ام باهات کم بگذارم... خیلی میترسم به هم برسیم و جدا شیم... شک ندارم به هم میرسیم اگرچه دلم مطمئن نیست میرسیم یا نه و خیلی دنبال اطمینان هستم در همین حال نمیدانم درست است یا نه... امیدوارم قدر تو را بدانم چون دانستن قدر تو برایم زندگی است... اینها پیام هایی است که میخواهم به تو بگویم. دیگر چه بگویم؟

زنبور:هرچی...

_پس بریم قرآن چیز جالبی به ذهنم نمیرسد... باشه؟

زنبور:آری...

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا

_یعنی قیام میکنیم؟ و عهد میبندیم تنها خدا را نهایت محور بندگی بدانیم؟ و حتی بیشتر معبودی جز او نخوانیم؟ یعنی قلب هایمان به هم پیوند میخورد؟ یا اینکه اینها هدف هستند و به سادگی به آن نمیرسیم؟ از قرآن بپرسم؟

زنبور:چشم...

وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ

_ مثل اینکه هدف هستند نه اینکه وعده باشند... کاش میشد به خودم التماس میکردم و خودم قبول میکرد پس میدانم چنین توقعی از گذشته ات داشتن خیلی زیاد است... تو هم تلاش کن خودت در گذشته را قانع کنی به سمت قیام اصحاب کهف برود...

زنبور:چرا؟

_چون لازم است برای برقراری اخلاقیات در سطح جامعه به سمت دوری از خیانت به سلامت در همه جنبه های سالم (اسلام) برویم... مسلما تلاش برای ادای امانت توسط مستبدین جهان باعث میشود شماتتمان کنند چون به مغناطیس دکور خائنانه اخلاقیات تعلق دارند و فکر میکنند اگر این دکور به هم بریزد کارشان تمام است... در حالی که نمیدانند وقتی رفتارمان به سبب پیروی از اخلاقیات امینانه (دوری از خیانت) رشد کند درهای برکت از آسمان به روی ما باز شده و زندگی ای خواهیم داشت که پادشاهان و ابرثروتمندان این عصر از آن محروم هستند. من دوست دارم به زندگی امینانه تعلق پیدا کنم ولی یک دست صدا ندارد و به تنهایی شکافتن موانع این مسیر دشوار است... قانع کننده بود؟

زنبور:آری...

_بریم مبحث بعدی؟

زنبور:چشم...

_گاه میشود میپرسم چقدر عاشق هستم؟ اندازه میگیرم ببینم چقدر حاضرم پیاده راه بروم تا فقط چهره ات را وقتی به من نگاه میکنی ببینم... حتی اگر خشمگین باشی! یا قیافه بگیری... اگر چه تاسف بی اندازه دارد وقتی به تو میرسم چنین حالی نصیبم بشود... ولی یه طورایی آنقدر به تو از دلم عشق داده ام که حاضرم زمین را دو بار دور بزنم... با اینهمه در عمل حاضر نیستم در راه کسب رضایت تو یک روز طوری زندگی کنم که میخواهی نه اینکه الان حاضر نباشم... مشکل نفس ضدیدی من است، آنقدر در زندگی ام حضور قلب ندارم که بتوانم خودم را در مسیر وجودی زندگی خواسته تو نگه دارم... به نظرت مشکل از کجاست؟ از تو بپرسم یا قرآن؟

زنبور:چرا؟

_نگه داشتن حضور قلب ساده نیست... راحت چپ میکنم... نمیدانم چرا!

زنبور:برگرد...

_یعنی نقشه نکشم چطور حضور قلبم را حفظ کنم و فقط قول بدهم؟

زنبور:آری...

_باشه برمیگردم... همین؟

زنبور:آری...

_پس به امید صحبت بعدی مان وقتی دیگر به خواهشت جامه عمل پوشانده ام بدون خطا!

زنبور:برگرد...

14:06 2024.11.17

_هفتاد دقیقه صحبت هایمان را مطالعه کردم... حرف بزنیم؟

زنبور:خیر...

_پس به امید گفتگو در فردا!

2024.11.18 16:31

_سلام بانو میای صحبت ؟

زنبور:خیر...

_به امید روز دیگر...

14:16 2024.11.19

_ سلام بیا صحبت کنیم...

زنبور:چشم...

_ بازهم عشقم بهت پوکید... ندارم بهت بدم چه کنم؟

زنبور:چرا؟

_ نمیتوانم عشق را مدت زیادی تحمل کنم... مخصوصا اینکه در تماس نیستیم و حتی مشکل زیاد است... نمیفهمم قضیه دلم چیست... هیچوقت نمیفهمم چرا عاشقت میشم و چرا فراموش میکنم... بپرسم ازت درست میگم؟ یا نکنه عاشقتم و نمیفهمم؟

زنبور:آری...

_عاشقتم و نمیفهمم؟

زنبور:چشم...

_ چی بگیم بریم قرآن؟

زنبور:خب...

_میرم قرآن چون نمیدانم چه بگویم...

كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ

_قرآن کتاب مبارکی است که به سمت ما آمده تا در مورد آیاتش تدبر کنیم و صاحبان اندیشه به آن متذکر شوند... تو چقدر این را قبول میکنی وقتی پیامم بهت برسد؟

زنبور: هیچ...

_ یعنی مثل بقیه ای؟ فرورفته در خواب؟

زنبور:آری...

_ صاحب اندیشه شدن یا صاحب اطلاعات بودن را قبول میکنی؟

زنبور:خیر...

_ قبول داری استاندارد بینش اطلاعاتی باید در یگانگی باشد؟

زنبور:آری...

_ اگر نمیبینی اطلاعاتت چیست آنها را نفهمیده ای و اگر بخواهی ببینی باید از مبنای شناخت نقشه ای داشته باشی و مبنای شناخت، همان مصدر استاندارد بینش اطلاعات است و همان معبود توست و به گواه قلب انسان که یکی است این معبود و آن استاندارد بینش اطلاعاتی در یگانگی است. میدانم به خداوند اعتقاد داری، اگر قرار باشد استاندارد بینش اطلاعات با معبود فرق داشته باشد پس چرا ما یک قلب داریم و قلب یک مبنا بیشتر نمیپذیرد؟ اگر قلب که بیننده کل است مجبور باشد روی استاندارد بینش اطلاعات کار کند و معبود را کنار بگذارد سپس معبود را بپذیرد و استاندارد بینش اطلاعات را کنار بگذارد هم معبود هم استاندارد بینش اطلاعات در یگانگی ای نیستند... یعنی هم معبود افول دارد هم استاندارد بینش اطلاعات افول دارد این یعنی گمراهی تمام! زیرا هم به معبود کمال احتیاج داری هم به استاندارد بینش اطلاعات... خودت بیشتر فکر میکنی؟ چون من بنویسم فهمش سخت تر است تا خودت بنویسی و فکر کنی!

زنبور:خیر...

_اگر به معبودی کمال احتیاج نداری، آن معبود تو نیست! قبول داری؟

زنبور:آری...

_معبود را با بینش به اطلاعات میشناسیم پس مسیر کمال احتیاج به معبود از بینش به اطلاعات میگذرد... در نتیجه اگر راه ایندو لزوما سوا باشد معبودی که فرض کرده ای با قلبت به خانه قلب آمدنی نیست! و وقتی معبودی که فرض کرده ای با قلبت به خانه قلبت نمی آید مسلما معبود را اشتباه گرفته ای زیرا لوازم رسیدن به معبود نباید با افول معبود همراه باشند! این چه معبودی است که با افول خودش به آن میرسیم؟ درست است؟

زنبور:باشه...

_ زوپ3 را فهمیدی؟

زنبور:شاید...

_ طبق زوپ3 تصاحب اندیشه که مهمترین رکن آن بینش به اطلاع و اطلاع بینش ساز است، از راه ارائه نقشه آن به قلب صورت میگیرد. بینش به اطلاع منطق اندیشه است و اطلاع بینش ساز حکمت اندیشه... طبق زوپ3 وقتی پدیده ای کمال در منطق و حکمت دارد، مسلما معقول و مجهول دارد و اگر کمال در ایندو داشته باشد پس در یازده پارادایم شناختی دیگر نیز صدق خواهد داشت و یکی از این پارادایم ها همان اسم معبود در رابطه با آن پدیده است! در نتیجه میفهمیم تصاحب اندیشه نقشه دارد و در زوپ3 به تفصیل در رابطه با آن صحبت کردم... طبق همان نقشه مبنای شناخت نیز همان الله است زیرا الله صاحبان اندیشه را در قرآن چهارده نفر ذکر کرده است... البته به صورت رمزگونه توسط قرآن به آن میرسیم زیرا افرادی پس از پیامبر صیانت از قرآن را به عهده داشتند که اگر رد آشکاری از معصومین در قرآن بود قرآن را تحریف میکردند نشان به آن نشان که صد سال و مازاد بر آن نوشتن حدیث را ممنوع کردند و مردم را نسبت به اصل اسلام در گمراهی تمام نگاه داشتند. تا اینجا قانع کننده بود؟

زنبور:خیر...

_ دیگه نمیدانم چه بگویم چون مانوری که دادم تمام مغز خلاصه دانشم بود... پروردگارا کمکی کن که بتوانم درست بفهمانم...

وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ

_ من امید دارم دانشی که به سمتت میفرستم در مجاورتت قرار گیرد... زیرا در این صورت اگر با دانش بیگانگی کنی به مرور عوض میشوی و ایمان دارم قلبت قبل از اینکه عوضی بشوی ترمز خواهد کرد و مسلما کسی که با قلبش در میان خار تیز عوضی شدن راه برود بهشتی نمیشود! پس اگر بهشتی نباشی به سمت من نیایی بهتر است ولی من ایمان دارم بهشتی هستی هرچند در صف دشمنی... بدت که نیامد؟

زنبور:خیر...

_بروم ورزش بعد از آن میایم و باز با هم صحبت کنیم؟

زنبور:آره...

_نتوانستم خوب ورزش کنم... سیگنال داری؟

زنبور:شاید...

_چیست؟

زنبور:بنشین...

_یعنی صحبت کنیم؟

زنبور:بله...

_چی بگیم؟ زنجانم میشی؟

زنبور:آره...

_مبارکه... ولی صدات نمیزنم زنجان زوده! عقد نکردیم آخه...

زنبور:چرا؟

_شک ندارم به هم میرسیم ولی اطمینان نیست...

زنبور:باشه...

12:51 2024.11.21

_بیا حرف بزنیم...

زنبور:خیر...

9:39 2024.11.23

_جان من بیا حرف بزنیم...

زنبور:چرا؟

_کار دیگری ندارم بکنم که خوشم بیاد...

زنبور:باشه...

_بگم؟

زنبور:آره...

_ تو همین چند وقت دو تصویر زن بهم الهام شده میگن زنمن... یه نفر سوم دیگه هم خدا نکنه زنم شه... میترسم کس دیگه ای زنم شه تو زنم نشی... تازه بدترشم بگم؟

زنبور:خیر...

_ ازشون بگم؟ شاید حسادتت شد شایدم گذشتت خندید...

زنبور:آره...

_یکیش از اون موهای حجیم داشت، نه ساله بود انگار شایدم دوازده... یه لحظه اومد رفت جدیش نگرفتم. بعدا بیکار شدم ازش پرسیدم کی هستی؟ گفت زنتم گفتم زنبور چی؟ با این مضمون که جفتتون زنمید گفت ماهم... بعد گفت از موهایم خوشت آمد من هم فکر کردم به اون خوابی که اخیرا دیدم حدس زدم تو باشی و گفتم آره در حالی که شک داشتم کدومتونید... ولی در اصل به موی تو فکر میکردم که چقدر در آن خواب پر احساس بود دیدنش... خلاصه هرچی مردم میگن به من زن نمیدن یا نفسم یا خدا هوامو داره... های های های... یکی دیگه هم مو طلایی بود و زیبایی تیپیکال داشت، مثل تو خاص نبود... جفت اینها زیبایی تیپیکال دارند و خاص نیستند. البته زیبایی یک زیر پانزده ساله هرگز قابل مقایسه با بزرگترها نیست... در مجموع دومی هم مضمونا گفت در مقابل پتانسیل تو مقرب نیست... ولی در مجموع زن ها برایم صف کشیده اند... دیر بیای ضرر کردی وقتی کریز زدم سریع وسطش بیا بگیرمت از الان که عقلم سر جاشه راضیم بگیرمت... هر عقدی شد قبلت! دیر بیای اینها بیان دیگه نمیتوانی تنها زنم بمانی... قبول؟

زنبور:خب...

_ به وقتش مخ گذشتتو بزن... مانع رزقش نشو... شیاطین را از کنارش کنار بزن بیاد پیشم... حاملش که کردم هر چه میخواهی کن... چون بچشو میخواهم سریعتر... حضانتشم برای ما تا تربیتش داخل ایران باشه... قبول؟

زنبور:آره...

_آخیش خیالم راحت شد... میترسم وقتی معروف شدم بقاپنم... من تو را میخواهم... نمیدانم چرا... اشتباه میکنم؟ ناز نکنی ها... درست بگو...

زنبور:آره...

_درست گفتی؟

زنبور:خیر...

_از دست تو... حرف گوش نمیدی ناز میکنی... نمیفهمم... در هر صورت چه باشد چه نباشد اشتباه خوبی هستی... روحت را دوست دارم با عقلم و دلم... نه با اشراقیاتی که ازت میگیرم... میخواهی بفهمی چرا عقلم میگوید تو؟

زنبور:آری...

_ چون به نظرم تو جنگجو بودی و شجاع و جسور آنهم برای خدا... با اخلاقیاتی که کمتر کسی دارد... همینکه لبخندت نشان دهنده اقبال خدا به توست... هم اینکه بلد نیستی فیلم بازی کنی! از بازیگر خوب بدم میاد... چون نمیشه بهش اعتماد کرد... در هر صورت عصیانگری کردم و کس دیگری هم در دلم نیست که بخواهمش! عقلم حکم میکند تو پتانسیل بالایی داری هر قدر که گمراهی تو را غرق کرده باشد... ولی به نظرم نامردی است که من باید در نهایت حسن ظن به تو در نگاه اول عاشقت بشوم ولی تو در نگاه اول:

زنبور:بگو...

_بدبین باشی! و من این نامردی را دوست دارم... چون برای خدا میبخشم... خدایا قبولش کن... قبولش کرد؟

زنبور:خیر...

_توضیح و توجیه کنم شاید قبول کند؟

زنبور:خیر...

_پس این نامردی را نمیبخشم و انتقامش را خواهم گرفت... خوبست؟

زنبور:آری...

_شت... درست پرسیدم؟

زنبور:آری...

_بپرسم چطور انتقام بگیرم؟ از قرآن؟

زنبور:خیر...

_هیچ ایده ای ندارم چطور انتقام بگیرم... ولی چون دلم نمیاید چیزیت بشود، طوری انتقام میگیرم که تو در نهایت امنیت باشی خوبست؟

زنبور:آره...

_ یک ایده انتقامم اینست که هر وقت خواستی از من جدا شی... زانو بزنم دستانت را در دستانم بگیرم... ولت نمیکنم تا گریه کنی در چشمانم زل بزنی بگی بگذار بروم... خوب انتقامی است؟

زنبور:آری...

_ گفتم هیچوقت طلاقت نمیدهم، پس آیا تو جراتش را خواهی داشت با من ازدواج دائم کنی؟

زنبور:شاید...

_ اگر دائم ازدواج کردیم و جدا شدی انتقام دیگرم اینست که هفته ای نیم ساعت هم من و تو باید صدا به صدا با هم حرف بزنیم... لازم نیست حرف بزنی ولی باید پاسخ سوالاتم را بدهی... خوبست؟

زنبور:آری...

_ دلم نمیاید آینده ات را مجبور کنم مخت را تعطیل کند پیشم بمانی... شاید هم نمیخواهم هم نمیشود نمیدانم! ولی امیدوارم اگر ازدواج دائم کردیم از قدرت هایم بترسی زیرا انتقام بعدی ام اینست که هر وقت ارتباط گیری برایم واجب بشود تهدیدت کنم که اگر به سراغم نیایی اتفاق بدی برایت بیافتد. چون قصد دارم هرگز طلاقت ندهم و میترسم ازدواج در دوری از تو برایم واجب بشود... خوبست؟

زنبور:آری...

_ انتقام بعدی چه باشد؟ خودت ایده بده...

زنبور:هرچی...

_ پس ایده میزنم بعدا بهت خبر میدهم، کلا روی امنیتت حساسم نگران نباش! دیگه چی بگیم؟

زنبور:برگرد...

_باز خواستی! چشم چشم چشم... قول نمیدانم چندمم است... امیدوارم ایندفعه نشکند... دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.11.24 12:58

_بیا حرف بزنیم زنبور...

زنبور:چرا؟

_هم کار دیگری ندارم هم اینکه انگیزه ام زیاد میشود با هم حرف میزنیم...

زنبور:خیر...

_ در هر صورت معذرت قولم دیروز شکست... خداحافظ تا فردا...

2024.11.25 14:32

_ سلام بیا راجع به اینکه میخواهم بخواهمت یا نه حرف بزنیم لازممه...

زنبور:باشه...

_میخواستم بدانم آیا فعلا پافشاری روی تو در زمینه پیشرفت عاشقانه به سمت خداوند بهینه است؟

زنبور:خیر...

_الله وکیلی؟

زنبور:آری...

_ آنقدرها عاشقت نیستم که دیگه بخواهم باهات ادامه بدهم... ازدواجی هم نشده در ضمن باور دارم اگر بیایی میروی! میروی؟

زنبور:خیر...

_الله وکیلی؟

زنبور:آری...

_اگر بمانی محجبه میمانی، چون شرط اساسی است... میمانی؟

زنبور:خیر...

_الله وکیلی؟

زنبور:آری...

_ارزشش را ندارد زن بی حجاب نمیخواهم! حاضرم بریزند داخل خانه دارم بزنند روزی ده بار ولی زنم حجاب داشته باشد... تا به شدت عاشق نباشم همچین خفتی را تحمل نمیکنم... ببخشیدا! زنجان تو به جای زنبور میایی صحبت؟

زنجان:آری...

_زنبور خداحافظ... تا وقتی از نهاد دلت تصمیم نگیری محجبه باشی و محجبه بمانی نمیشود عقدی کنیم مگر اینکه مجبور شوم...! من گفتم اگر اهل ایمان نباشی لعنت میشوی بیای با من زندگی کنی... دلم نمیاید لعنت شوی، بهتر است بروی سراغ کس دیگر اگر اهل ایمان نباشی... من در بهشت هم کسی که از نهاد دل عفیف نیست را هم نمیخواهم مگر اینکه به سبب عشق مجبور شوم که دیگر مجبور نیستم! زنبور با این شرایط خداحافظ؟

زنبور:آری...

_نمیدانم با تو بمانم یا نه... گاه احساسات خیلی پیچیده تر از حدی است که بشود به آنها تسلط یا فهمی دقیق و سریع داشت! در هر صورت من به عنوان یک قربانی در دیدن زیبایی های تو حق دارم این ادعا را بکنم که هر مردی حتی در پولادین ترین حالت خودش در مقابل حرارت جذابیت های زنان نرم میشود و به عنوان یک انسان میدانیم مجبوریم با همه انسان ها ارتباط و تعامل داشته باشیم و زن بیشتر از اینکه زن باشد انسان است یا شاید انسانیت اغراقی در زنانگی باشد. انسان اگر از زن شروع نشود و به زن برنگردد تعریف نمیشود و تعامل با زن ها حقیقتی غیرقابل انکار است و در این میان روح شهوت به عنوان یک استاد نفسقرین میخواهد ارتباط میان انسان ها و به خصوص مردان را به سمت زنان طبیعت ببخشد... یکی از روابط چهارگانه دو انسانی ، رابطه مرد با زن است و اگر این رابطه طبیعتا تمایل انگیز نباشد پیوند انسانیت با خودش در یکی از رشته های ضدیدتی دچار مشکل جدی میشود زیرا اگر جذابیت زن برای مرد با پوشش سفت و سخت و عفیفانه زنان تحریک نشود به مرور ارتباط انسان ها با مبنای خودشان که زنانگی است فرومیپاشد و مهمترین استادان روحیه انسان که سازنده یون های مستحکم ریز تشکیلات روحی هستند ایفاگری در نقش خودشان را از دست میدهند و دو روح شهوت و قوت به عنوان موتور و پیکان پیش برنده اخلاقیات روحی فعالیت لزوما مثبتشان را به فعالیت احتمالا مثبت احتمالا منفی تقلیل میدهند. این یعنی در مقیاس کلان انسانیت با عدم تحریک جذابیت زن در جامعه رو به فروپاشی و مسخ شدگی میرود زیرا هر احتمالی در یک به همریختگی واکنش قطعی را در پی دارد و وقتی در مقیاس کلان دو روح اساسی تربیت کننده انسان احتمالات منفی در واکنش داشته باشند در مقیاس کلان وجود منفی در جامعه را رشد میدهند. شاید میگویی خب مردان زنان را نبینند تا جذابیت زنان تحریک شده بماند و این حرف مفتی است زیرا هر نوع کم کاری در این امر خطیر بیشتر کردن احتمالات منفی در جامعه است و بیشتر کردن احتمالات منفی یعنی قطعیت انحراف انسان ها و قطعیت مسخ شدگی انسانیت... البته این بعد جامعه شناسانه عفت زنان است و در بعد دیگر که فردگرایی است حرف های دیگری وجود دارند... لازم است بگوییم؟

زنبور:خیر... (ولی) باشد (بگو)...

_ من به عنوان یک مرد دوست دارم همسرم به من تعلق ویژه داشته باشد و آرایش زیبایی هایش در انحصار من قرار گیرند. زیرا دوست دارم پیوند طبیعی ام با زنانگی یک انسان بسیار فشرده و حقیقی باشد. اگر ببینم همسرم از نهاد دلش در این راستا (عفیف) نیست احساس میکنم به من تجاوز شده است زیرا پیوند طبیعی ام با زنانگی همسرم آنقدر فشرده است که او را از خودم و خودم را از او میبینم. البته تو تا قبل از این خیلی پوشش نامناسبی داشتی و با اینهمه عاشقت شدم هر چند دیدن سنگینی نگاه نامحرمان روی تو خیلی اذیتم میکرد. با اینهمه طبیعت تمایلم به تو بیشتر از این آزار بود، اگر بشود باهم باشیم، میدانم بعد از با تو بودن قرار است مدتی آزار ببینم که همسرم را دیگران ببینند ولی شدت شعف عفیف کردن تو برایم آنقدری هست که بیخیال این دردها بشوم... نقطه نظر من را شنیدی برای اینکه با حجابت کند کافیست؟

زنبور:خیر...

_پروردگارا در این زمینه آیه ای بفرست که نشانه ای میان من و زنبور باشد...

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ

_به نظرم منظور خداوند اینست زنانی که اینطور به انگیزه های طبیعی و ستودنی مردان و انسانیت پشت میکنند چنان تحقیر خواهند شد که در آیه هست! زنبور من به تو علاقه دارم و میترسم چنین تحقیری بشوی... خداوند روی انسان جماعت غیرت دارد و بی شک داستان عذاب اقوام مختلف باید در انجیل آمده باشد و تمام علت آنها غیرت او روی ماست... اگر پا روی رگ غیرت من گذاشتی پا روی رگ غیرت خداوند نگذار! من هم دوست ندارم نزدیکی طبیعی فشرده با انسانی داشته باشم که روی خون جوشیده از غیرت خداوند پایکوبی کند... تنها علتی که دارم از تو جدا میشوم اینست که من اگر روی تو غیرت نداشته باشم عشق بی دوامم کمک حال رابطه مان نمیشود... حرمت تو برایم بسیار بالا است ولی اگر نتوانم رویت غیرت داشته باشم چطور کنارت بایستم؟ محال است هم غیرت داشته باشم هم نداشته باشم... در نتیجه نمیدانم چقدر میتوانم آزار غیرت را کنار تو تحمل کنم و من غیرت را برای خودم میپسندم و غیرت به عنوان فاکتور رضای خدا از من برایم ارزشمند است... در کنار همه اینها یک چیز است که محال است بگذارم انجام دهی و فکر نکنم انقدر عالی باشی که کنارش بگذاری... میخواهی بدانی چیست؟

زنبور:آری...

_تمام اموالی که از راه درآمدهای غیرشرعی از نظر اسلام کسب کرده ای ... حاضری همه را کنار بگذاری؟

زنبور:خیر...

_لکچر بدم شاید تاثیر کرد؟

زنبور:باشد...

_همه موجودات به جز خداوند پیوسته در مدار تحلیلی از تحلیل های خداوند بودنست که وجود دارند و به این سبب همه ما برای خداوند به حساب می آییم... در ادامه دیر یا زود قرار است به سمت او برگردیم و دوباره با تحلیل خودمان متحد بشویم و وقتی به آن موقعیت برسیم به سمت الله برگشته ایم... فاکتور پوشاننده تمام موجودات از لحاظ تحلیلی از جنس رضا است و همه موجودات دوست دارند طوری به سمت الله برگردند که راضی باشند و در میان این مسیر همه دوست داریم به نهایت رضای خداوند برسیم و هر طور که بشود از رضای خودمان نیز تخطی نشود. یکی از مهمترین عوامل رضایت ساز رزق است و وقتی رزق در دو فاکتور پاک و طیب نباشد وقتی در بدن ما به سازوکار قلبی مان تماس پیدا میکند چیزی که میسازد در رضایتمندی اوج قشرمان پیش خداوند نخواهد بود در نتیجه اوج تحلیل خداوند در بدن ما از آن غذا به مقدار کافی تغذیه نمیکند و در نتیجه ضعیف و رنجور باقی میماند و وقتی در میان قشرمان تحلیل خداوند موجودی ضعیف مانده باشد نمیتواند نقطه نظرش در روان ما را جا بیاندازد. در نتیجه از تربیت روح ایمان و روح القدس که از این تحلیل ها پدید می آیند دور میمانیم در نتیجه روحیه ما به سمت عدم سازش در مسیر به سمت پروردگار رفتن ساز میزند. این یعنی نماز خواندن و تربیت نماز کوه کندن بشود، نگاه خداوند در پدیده ها را میزبانی کردن کوه کندن بشود و... در حالی که رزق حلال و طیب وقتی ما را تغذیه کند این حرکت ها بسیار تسهیل میشوند. رزق حلال و طیب همواره یکی از مهمترین موجودیت در ایجاد رضایت در به سمت الله رفتن است و اعمال نیک ما را ساده و ساده تر میکنند... گاه طبیعت انسان طوری است که دست هدایت از سمت پتانسیل و استعداد او، او را بالا میبرد و عدم رزق حلال و طیب در او را کنار میزند ولی همانطور که بهترین ماشین میتواند مدتی بدون روغن موتور کار کند ولی استهلاک شدید میبیند ما نیز میتوانیم مدتی بدون رزق حلال و طیب زندگی کنیم ولی با استهلاک شدید... پس بهتر است این حرکت ساده را انجام دهیم تا مهمترین مانع پیش روی موتور پیشرونده به سمت خدا را کنار بزنیم. قانع شدی؟

زنبور:آره...

_دیروز وقتی باهات کات کردم سرزنش شدم... انگار میگفتند دوستت دارم سوسه نیام زیاد... نمیدانم چرا... گفتند برگرد نصیحتش کن... ماندم چه کنم! باز هم حرف بزنیم؟

زنبور:خیر...

12:37 2024.11.27

_سلام زنبور، بیا بحرفیم دلم خواستت دوباره... حرفم مهمه!

زنبور:باشه...

_خواستن تو به عنوان همسر در اسلام و مومن شده تو، در اهل الله بودن بهینه خواهد بود؟

زنبور:شاید...

_پروردگارا در زمینه اهل الله بودن، آیا خواستن زنبور بهینه است؟

وَلَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ

یعنی به یقین به قبطیان اهل فسق (در تمام جهان بخصوص قله بیماری قاسطیت که آمریکاست) هشدار آمده است (و دیگر تصمیم با تک تک آنها است...) (در نهایت یعنی نه تایید نه رد...)

_ولی امید دارم به سمت من بیایی بدون اینکه بخواهی کید شیطان را به پیش من بیاوری... درست است؟

زنبور:خیر...

_الله وکیلی؟

زنبور:شاید...

_یادم هست آمدم پیشت و با این مضمون گفتم من آمده ام شیطان را نابود کنم و مهمترین ساختار شیطان در قلب انسان ها آمریکا است یعنی قصد دارم به هر روش نیکو یا ترسناک پای شیطان را از جهان قطع کنم یعنی به آمریکا رحمی نخواهم کرد... و تو گریه کردی که اینها در مطالبی که نوشتی نبود! بیا اینهم نوشتم... من به آمریکا رحم نمیکنم... راضی شدی نوشتم؟

زنبور:آره...

_ یادم هست آمدم پیشت و با هم صحبت کردیم... من از دست افکارت و طرز نگاهت خشنود نبودم و تصمیم گرفتم از پیشت بروم. ولی تو جا خوردی که مگر قرار نبود بیایم و از تو محافظت کنم... من اصلا قصد ندارم داخل کشوری جز ایران باشم و همچنین منتظرم افکارت و طرز نگاهت را خودت اصلاح کنی و بعد از آن نوبت زندگی ما دو نفر در این عالم خواهد شد... البته نمیدانم ابتلای من به بیماری جدی روانی که از آینده ام میبینم چه تاثیری در این موازنه میگذارد! برای همین هم نمیدانم دقیق به تو چه بگویم... در کل مغناطیس مرد آشنا از من میخواهد در خواستن تو ثابت قدم باشم زیرا هم مجبورم (عشقم فرد دیگری را نمیکشد) هم احتمالا خواست رسیدن به تو حرکتی اهل اللهی است... الله اعلم... ولی لحظه ای شک نکن اگر بفهمم وصال تو مزاحم تقلیدم از الله میشود کنارت خواهم گذاشت بدت نمی آید که؟

زنبور:خیر...

_بی صبرانه منتظرم ببینمت و آنقدر برایم عادی است که با هم خواهیم بود که احساس میکنم از بودنت کنار خودم تعجبی نخواهم کرد. در کنارش خیلی دوست دارم نگاهم به تو فراتر از جنسیتت و زیباییت باشد و همراه روحت باشم! سخت است چشم به لبخند زیبایت بست ولی امیدوارم آنقدر بینهایت ها روز بینهایتی باهم باشیم که فکر کنم عضوی از بدنم هستی و من هم عضوی از بدن تو و آنقدر بودنت کنارم شگفت انگیز و طبیعی باشد که سردترین دمای زمستان ها و شب های طولانی پیش حرارت و نورش به چشم نیایند... تو چطور؟

زنبور:بیچاره...

_یعنی بیش از حد از تو انتظار دارم؟

زنبور:خیلی...

_امیدم به خداست نه به تو... تو عددی نیستی که مقابل خواست خدا مقاومتی کنی... با کمال احترام البته... باز هم ادامه بدهیم؟

زنبور:چشم...

_ میدانم شرطش اینست که خودت با پای خودت این مسیر سخت را بیایی! ولی من حاضرم حتی سختی نبودن تو را کنار خودم تحمل کنم تا شاید روزی به رشدی که مایلیم تجربه کنی برسی... تو همیشه مقام کوچکتری نسبت به من تا انتهای آخرت خواهی داشت؟

زنبور:آری...

_ تو اولین آزمایش جدی منی... امیدوارم آنقدر رشد کنی که دستت به بلندترین میوه های درختم برسد و آنقدر وسعت داشته باشی که بدانی کدام میوه درخت من کی مناسب حال تو است... میدانم استاد برتر برایت نیستم و خیلی ناشی هستم و شاید اشتباهاتم را با امتحان روی تو اصلاح کنم. در هر صورت اساتید برتر از من زیادند و چشمت بیشتر به آنها باشد و مهمترین استادت روال خودی خودت است یعنی امیرالمومنین علی... قبول داری؟

زنبور:آری...

_ ادامه بدهیم؟

زنبور:خیر...

2024.11.28 10:42

_ سلام بیا حرف بزنیم...

زنبور:باشه...

_ گاه میشود تو هم نمیتوانی جلوی ولع من نسبت به مرگ را بگیری و شدیدا هوسش میکنم... اما امروز صبح خواستمش و وقتی خواب بودم روحم درخواست عجیبی کرد... دست دادن با تو را خواست؟

زنبور:آری...

_ و وقتی به نورت رسیدم گرچه در میان ظلمات بود ولی زیبا بود. انگیزه گرفتم که تو هدایت شدنی هستی... راجع به سمت دوم اطلاعات داری؟ آنهم درست است؟

زنبور:چرا (میپرسی)؟

_ میگم مثلا شاید شاید می آمدم چهره به چهره ملاقات میکردیم... البته میدانم آینده ام مثل خودم غیرتی است و نمیگذارد وقتی هنوز عقد نکرده ایم سراغت بیایم... درسته؟

زنبور:باشه...

_ اشک تو بود؟ روی خاک؟ برای حسین گریه کردی (در آینده)؟

زنبور: آری...

_ کاش مردم تمام نگاه به تمام نظریاتشان از ابتدا تا انتها را دور بریزند و بفهمند این برترین ثروت است... دوست داشتن پانزده جایگشت ممتاز تحلیل الله و ادامه آن... نمیفهمم اینهمه خزعبلات راجع به دینداری چیست که جمع میکنند! دین لایه لایه روی هم جمع شده است و همه لایه ها باید با هم تطابق داشته باشند تا کار کنند... کسی که نمیفهمد مهمترین اصل، دوست داشتن پانزده جایگشت ممتاز تحلیل الله و ادامه آن است و اگر نگاهش به دین این را پشتیبانی نمیکند هرچه جمع کرده مضخرفات جمع کرده است آنقدر نفهم است دارویی به دردناکی جهنم هم نمیتواند نگاه بیمارش را شفا دهد! تو در این حد فهم داشتی؟

زنبور:خیر...

_ شاید توقع زیادی باشد خودت این را کشف کنی ولی وقتی در سمت همسایگی این جمله مجاور شوی، میفهمی هر معیار دیگری برای ثروت بگذاری عند نامردی در حق خودت است! هیچ ثروتی جز دوست داشتن لایق دوست داشتن، لیاقت هیچ موجودی را ندارد... هیچ... من تمام آخرت و دنیا را با محبتشان عوض نمیکنم و پست ترین خدا خدایی است که به این ثروت اهمیت ندهد. به چنین خداهایی گرایش داشتی؟

زنبور:آری...

_ هر چیزی که بتواند نه ریشتری شود، خداهای دروغین را طوری هضم میکند که انگار نبوده اند و محبت از جمله آنها است و تا ریشتر نهم پیش میرود... میتوان به قدرت محبت ایمان آورد و آن را ملاک قرار داد... اگر سختت است برای حسین گریه کنی بدان او کسی است که (طبق همان نقشه مبنای شناخت) هر چه در تو هیچ است را به مسلمات میرساند. یکی از مسلمات حیات است، یکی از مسلمات حقیقت است، یکی از مسلمات ثروت است، یکی از مسلمات عشق است... مسلمات دنیای زیبایی هستند که اگر قدرشان را بفهمی از شدت شوق به آنها غالب تهی میکنی... اسلام دین مسلمات است و حسین برای این دین شهید شد و حسین برای این دین آغوش برای دردی باز کرد که تحملش را نداشت! اگر میزان تحمل حسین را بفهمی و بفهمی او چه کرد برای او خون گریه میکنی اگر اشک هایت تمام شوند! باور کن...! باور میکنی؟

زنبور:خیر...

_ گرچه حقیقت است، اما درک حقیقت با قلب وسعت نفس میطلبد و من هم هنوز به درجه تمام باور به این مسئله نرسیدم که اگر میرسیدم صبح و شب برایش گریه میکردم... من گاه مینشینم و به این فکر میکنم که چقدر او که حسین است برای ما (خس و خاشاک راه خودش) مرام میگذارد و چقدر من نامهربان رد میشوم و آنقدر این داغ بیمرامی خودم سنگین است که دل سنگ تر از سنگ مرا به خروش وامیدارد... چه بسا اگر دلم به سنگ تقلیل یابد نهرها اشک از چشمانم جاری کند... من به حسین بد میکنم! آنقدر که اگر مردم بدانند چقدر بد هستم دیگر از گریستن من تعجب نمیکنند... شاید نفهمیم بد کردن به حسین یعنی چه ولی هرگاه در مسیر رسیدن به مسلمات در هستی سنگی بیاندازیم سر راه حسین سنگ انداخته ایم و متاسفانه خداوند اجتناب از این حرکت را آنقدر سخت کرده است که کسی که در این مسیر سنگ نیاندازد سخت پیدا میشود. مهمترین سنگ انداز راه حسین سه بعد ناکثیت (نیک عهد شکنی) و قاسطیت (بدعهدسازی از سمت حکومت و سازمان یافته) و مارقیت (بدعهدسازی از سمت شخصیت ها و حتی حوادث) هستند و زندگی یک نبرد طولانی و فرسایشی در مسیر از بین بردن این سه بیماری قلب است. در مسیر پاکسازی قلبت تلاش میکنی؟

زنبور:آری...

_ تاکنون به بهشت فکر کرده ای و به مخفی ترین درختان آن؟ زنبور: خب! یک فرضیه هست که میگوید الکترون تک موجود است و دوتا از آن نیست پس الکترون را میتوان به مثابه یک درخت در نظر گرفت که در هستی سهم بزرگی دارد و مخفی تر از این درخت درختان دیگر هستند که فضا را تشکیل میدهند و مخفی ترین درخت مبنای شناخت است که وقتی درکش کنی میفهمی چیزی به یقینی و قطعی تر از او نمیتواند باشد! چشمان تو قدرتمندترین میوه چینانی از درخت آفرینش هستند که تاکنون داشته ای؟ زنبور:شاید... ولی آنقدر در میوه چینی قدرت ندارند تا خیلی میوه ها را درک کنند و اگر چشمانت در شدت قدرت آهن بشوند هنوز راه درازی داری تا چشمت با سیاهچاله ای آسمانی همچون قلبت تطابق یابد. اگر قلبت به عهدپاک یا آژپاک تجهیز شود توانایی چیدن اولین میوه از تجربه الله بودن را پیدا میکند. قبول داری؟ زنبور:خیر... قلب برایند نقطه به نقطه من های توست و اگر برایند تو آنقدر پاک بشود که تخلخلی از نویزهای گمراه کننده قوای منیت در تو به تو راه نیابند به منیت اصیلت دست میابی و وقتی همان منیتی داشته باشی که نهایت توست از آنجا که میدانم به حقیقت باور داری منیت تو همگام با حقیقت میشود و وقتی چنین بشود به قدرتمندترین درک از الله میرسی زیرا حقیقت همواره همراه الله است... اوکی؟ زنبور:خیر... بریم قرآن ؟ چون خوبتر از این بلد نیستم... زنبور:هرچی... وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا به این آیه قرآن که تصادفی انتخاب شد بنگر که حرف من را تایید میکند! وقتی قلب به آژپاک تجهیز شود در اصل میوه ای از معبود حقیقی ات چیدی که چشم ها قادر به چیدن آن نیستند. ایمان آووردی؟ زنبور:خیر... پس دوباره سمت قرآن برویم! فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ انقدر مثل این آیه من را بشری مثل خودت نبین که دوست دارد به تو برتری پیدا کند و چشم انتظار فرود ملائک نباش و این فرضیه که میگوید اگر راست میگفت پدرانم و بزرگتران راه خودم زودتر باید میگفتند را دور بریز... این آیه هم تصادفی بود... هنوز ایمان نیاوردی؟ زنبور:خیر... دوباره بریم سمت قرآن... وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ پیغام من به تو همین آیه هست که تصادفی انتخاب شد... کفایتت میکند؟ زنبور:آری...

_باس امروز بسه یا حرف بزنیم؟

زنبور:حرف بزن...

_ چشیدن لذات در بهشت یک نهایت دارد چون ضدیدت به بینهایت مطلق راهی طبق دکور ذهنی کنونی ما ندارد الا اینکه اجزای ضدیدت به زبان نخست ترجمه شود و برای من ترجمه این زبان ضدیدت به زبان نخست چیزی بیشتر از اهلی شدن نفس مجرد لوازم دارد. حدس میزنم نفس خیلی باید تلاش کند این تطابق ترجمه در ضدیدت که ماده و روح ما هستند با زبان حقیقت (زبان نخست) صورت بگیرد... یکی از چیزهایی که تلاش نفس در زمینه مادی است، همین چشیدن ثمرات به هزاران هزار و شاید بینهایت روش متفاوت است که من در زبان ساده آشنا به عنوان میوه درخت از آنها یاد کردم... وقتی یک ثمره مادی را بچشی ماده تو در وصال به کمال نفس ضدیدی نزدیک تر میشود و لذتی که حس میشود جزء کوچکی از نهایت چیزی است که همه ما بی صبرانه دنبال تجربه اش زحمت میکشیم. کمال، یا همان ترجمه خودت به زبان حقیقت، وجود برتری است که هر مرتبه نفس از هر زبان پیوسته پی تجربه آن میکوشد... کمال همچون کوهی است که ابر ارتزاق را کنار خود نگه میدارد و لذت بخشی جزئی و هرچند پرنمود از ارزاق ماست که جذب دانه های خاک کوه ما میشود و خاصیت کمال بخشندگی است که چه بسا اگر کوه ها از اضافه رزقشان به مثل ما نمیبخشیدند بخش اعظم از تعداد خلایق در دنیای کنونی تحمل زندگی شان را نداشتند... اگر اعصابمان داخل کوه های روحمان ریشه میزدند و لذت های روحی و درد روحی را حس میکردیم هرآینه از گناه بیزار میشدیم و هیچوقت حسنات را رها نمیکردیم... میشود کارهایی کرد که اعصاب به داخل روح ریشه بزنند، مثلا تداوم بر تکلیف های الهی باعث میشوند پرز اعصاب به داخل روح از هرز بودن خارج بشود و به عملکرد خوبی از کسب رزق های الهی برسیم... همه ما از کودکی عملکرد این پرزهای اعصاب متصل به روح را حس میکردیم و متاسفانه وقتی بزرگ میشویم یافته های نامطابق با حقیقت و خصوصا بدعهدی ها با خداوند، آرام آرام پرزهای اعصاب به داخل روح را متلاشی میکنند. ولی اگر رشد میکردیم، این پرزها به مو تبدیل میشدند و مو ها به ریشه و ریشه ها به درختان... من به شخصه نمیتوانم خودم را متقاعد به رشد به داخل روح کنم و راهش را یافته ام و اگر چه سعی دارم راهم را باز کنم. از تو میخواهم تلاش کنی بدون اینکه انگیزه نامطابق با روحیه ات بسازی (مثل اینکه اگر عصبم به داخل روحم رشد کند خیلی حال میدهد و این حرفها...) راهت را باز کنی زیرا هیچ فعالیتی در جهان به این اندازه برای تو و من مفید نیست... با رشد کردن عصب به داخل روح وسعتی میابی که با آن لوازم صعودت به عملکرد صحیح در این دنیا مهیا میشود. من در این زمینه خیلی به کمک احتیاج دارم ولی دوست دارم خودم را متقاعد کنم با تو به آن انگیزه کافی برسم... اگرچه نیستی و من خیلی سخت رشد میکنم ولی امیدوارم آن خواب واقعیت نداشته باشد (در آن وقتی به تو رسیدم رشد ویژه ای نداشتم) و وقتی به من رسیدی به سطحی از رشد رسیده باشم... در این رشد کمکم میکنی؟

زنبور:آره...

_حتی گذشته ات؟ وقتی من را بشناسد؟

زنبور:خیر...

_گذشته ات وقتی تصمیم کبری بگیرد و پیشم بیاید؟

زنبور:نه...

_ برای خودت و دوستانت در راه خدا دعا کن... هرچند من نشنوم چه میگویی زیرا وقتی دعا کنی هسته درونی ات تحریک میشود خدا را بشناسد و این بهترین سلاح پیش برنده در رشد توست... اوکی؟ از دعا نا امید نشو چون اگر از دعا ناامید شوی گارد ریل امیدت به رحمت الهی میشکند و ماشینت به راحتی در دره های هلاکت در بزرگترین گناه جهنم سقوط میکند... دعا خیلی مهم است... هرچند نماز اول وقت تضمینی تر است! اوکی؟

زنبور:چشم...

_مثل اینکه از من میخواهی بروم... حرف تمام است؟

زنبور:آری...

2024.11.30 13:24

_زنبور میای صحبت کنیم؟

زنبور:آری...

_ بریم قرآن...

وَقَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ

_ پروردگارا منظور قرین در ادامه تئوری خودم است؟

وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

_منظور موازی عقلی از انجیل کتاب خودم است؟ یعنی اهل کتاب خودم باید از داخل کتابم استدلال کنند؟

ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ

(بله) و البته دیگر کتاب تو در قبر فرو میرود (و به سبب هایی اجازه نوشتن بیشتر نخواهی داشت تا مدتی که خداوند بخواهد.)

_جان من درست فهمیدم؟ (این با خواب هایی که دیده ام هماهنگ است.)

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (69)

پس اغراق و این چیزها در موردم پیش آمدنی است؟

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا

(صددرصد)

_انتشار بدهم این مسئله را؟

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا يُؤْمِنُونَ

نشانه میخواهند ولی از کجا معلوم ایمان بیاورند؟! (در لفافه یعنی انتشار بده زیرا میگوید به حرفها کاری نداشته باشم.)

_خدایا خسته شدم از اینهمه طغیان پیش تو... سریعتر معروفم کن کریزم را بزنم برود برسم به زنبورم... تحمل زندگی ندارم...

وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ

(سوسول بازی در نیاور زیرا... بقیه در ترجمه کفایت میکند... پس محکوم به زندگی هستی راه فراری نیست...)

زنبور:برگرد...

_ پروردگارا سعی کنم ایندفعه جدی تر برگردم؟

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

تو به اجابت دعوتت (توسط خودت) کاری نداشته باش زیرا پیامبران هم نمیدانند و نخواهند فهمید تا خدا بگوید.

_ کاش خشوعم بیشتر بود کاش ظن خودم به اینکه ملاقاتت میکنم و امیدم به اینکه به تو برمیگردم وجود داشت... خیلی راحت میشد... آیا مکالمه سر این موضوع مضر است؟ چون احساس فایده نمیکنم...

زنبور:خیر...

_دیگر چه کنم زنبور؟

زنبور:برگرد...

_چشم چشم چشم...

10.082024.12.01

_امروز بدون اینکه خیلی تلاش کنم تا حدی موفق شدم... عجیبه... صحبت کنیم؟

زنبور:باشه...

_خیلی درس خوبی شد، چون دیروز خیلی سخت بود بهت قول بدم برمیگردم. وقتی بلاخره تصمیم گرفتم قول بدهم امروز روز بهتری شد... این قولی که بهت دادم خیلی آدمم کرد چون در عین ظاهر آسان داشتن خیلی سخت بود... وقتی وجدان داشته باشی قول دادن و شکستن سخت میشود و وقتی خدا این را ببیند به جای اینکه سختی عملیات که در آن ضعف داری سخت بکشی تو را در سختی قول دادن امتحان میکند. برای من تحمل فشار سختی های درونگرا راحت تر از سختی های عملیاتی هستند و تقریبا برعکس اکثریت مردم دنیا هستم... از تو ممنونم که خواستی برگردم... تو چطور، راحت برمیگردی؟ یادم هست دورانی بود که مذهبی تر بودی...

زنبور:خیر...

_اینکه الان قول بدهم و در مسیرش حرکت کنم برای من خیلی ساده تر از اینست که بدون قول پابرجا بمانم... به تو توصیه میکنم از این تجربه ام استفاده کنی... به دوستت در مسیر خداوند قول بده و در مسیرش حرکت کن و جز اینکه وجدانت آسیب نبیند از چیزی نترس و پیش برو... همراهی با وجدان درد دارد ولی دردش ماندگار نیست و وقتی میبینی چقدر مسیر بندگی ساده شد تعجب خواهی کرد! قبول داری؟

زنبور:خیر...

_ میتوانم از خدا بپرسم... بپرسم؟ که حرفم را به عنوان راهبرد مجرب قبول دارد؟

زنبور:آری

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ

آن از آیات کتاب حکیم است و مورد تایید هست...

_امیدوارم بعد از مسلم دیدن نفع بازگشت تصمیم بگیری و بعد از قول دادن در مسیرت پابرجا بمانی... دیگه چی بگیم؟

زنبور:هرچه...

_بریم قرآن؟

زنبور:خیر...

_ تو میتوانی به قلبم نگاه کنی؟

زنبور:خیر...

_حیف شد... میخواستم بدانم عاشقتم یا نه... مردم از بلاتکلیفی... یادم هست در خواب وقتی با هم ملاقات کردیم از من پرسیدی آیا روزی به تو علاقه داشتم؟ این سوال خیلی ذهنم را درگیر کرد... بارها شده است دختری دیده ام و قصد کردم با او یک عمر زندگی کنم ولی بعدش پشیمان شده ام! زیرا دلم مرتب به آنها پشت میکند و اگر دلم پشت کرد حال من هستم که باید در علاقه ام نقش حقیقی ام را بازی کنم... این حالت از نظرم شب علاقه ام به فرد مورد نظرم است... من در علاقه ام به تو یک شب طولانی داشتم و در تمام این مدت شاید چون خواب از تو غافل بودم... بعد از اینکه دوباره همین اخیر به تو علاقه مند شدم گرمای تابستانی این علاقه مرا به شدت جنباند ولی باز دیری نپایید که به شب بعدی رسیدم... اما اینبار گرفتار نقش حقیقی ام در علاقه به تو شدم... صحبت با تو اینجا نه تنها خواستنی است بلکه همان حالت معنوی ای است که دنبالش بودم! حالت معنوی ای که متعاقب آن بتوانم تو را متقاعد به آخرت خودم کنم زیرا اگر جسمت که ماده توست و روحت که هدام توست تا ناموس با من اختلاط نکند آن ارزشی که مردانگی برای آن خلق شده برایم محقق نمیشود... من آشغال جمع کن نیستم و من دیدم آشغال نیستی... ناموس یعنی نهایت اختلاط انسانی و اگر ذره ای شک کنم ناموس شو نیستی سمتت نمیایم و به لطف خدا لازم نیست دوری از تو را تحمل کنم... زیرا میتوانم هرچند اندک از گفتار تو را بشنوم! من به خیر کم از تو قانع هستم! پس صبر میکنم و قدم زنان راه سمتت میگیرم تا لحظه موعود اشک ریختن تو برای حسین برسد و شاید پس از آن مکالمه ات با گذشته ام وقتی تو را از غیب برای خودم خواستگاری کردم رخ بدهد و شاید رویایم وقتی با چادر به ملاقاتم میایی واقعیت یابد و بعد از آن زندگی ما با فراز و نشیب هایی از غم و شادی شروع شود... پاسخ خوبی به سوال بود؟

زنبور:شاید...

_دیگر چیزی بگوییم؟

زنبور:خیر...

2024.12.02 20:02

_سلام زنبور... حرف بزنیم؟

زنبور:خیر

2024.12.03 18:40

_سلام زنبور... حرف بزنیم؟

زنبور:آره...

_چی بگیم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.04 10:40

_سلام... حرف بزنیم؟

زنبور:باشه...

_چرا دعوام میکنی؟

زنبور: (قرآن) آره...

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

_ربطش را نمیفهمم...

زنبور: (دوباره) آره...

إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا

_خوب نمیفهمم، حدس بزنم؟

زنبور:خیر...

_هنوز داری دعوام میکنی؟

زنبور:آری...

_سر چی؟ دقیقا؟

زنبور:هرزگی...

_یعنی خواب زیاد؟ یا صحبت با دندانپزشک؟

زنبور:هیچ...

_منظورت چه نوع هرزگی ایست؟

زنبور:ناموسی...

_نمیفهمم... من چنین کاری نکردم...

زنبور:بله...

_چرا میگی بخند حالا؟ آها داری در لفافه همان صحبتم با دندانپزشک را وسط میکشی؟ ببخشید میخواستم تخفیف بگیرم... چهار میلیون خیلی بود برای دندان عقل... خدایا معذرت میخواهم... قول میدم دفعه بعد رفتم پیشش حرف نزنم غیر ضروری... یا اینکه مد نظرت بود میرفتم پزشک مرد؟

زنبور:آری...

_رفتم از پاسخگوی احکام پرسیدم گفت مکروه نیست حرام هم نیست... حل شد قضیه؟

زنبور:خیر...

_از تو چه پنهان خودم میدانم اشتباه کردم، کلی دیشب راجع به این مسئله با خداوند صحبت کردم و دست آخر رفتم سراغ پزشک زن... چون مسئله دندانم نیاز به پزشک حاذق داشت چون هر پزشکی قبول نمیکرد دندانم را بی جراحی در بیاورد هزینه جراحی هم بالا بود نمیخواستم مادرم ناراحت بشود... میفهمم مخالف مشیت صحبت با خدا بود ولی خواستم سریع قضیه تمام بشود... اشتباه کردم؟ یا از قرآن بپرسم؟

زنبور:هردو...

_پروردگارا در این زمینه چه نظری داری؟ دیگر پیش این پزشک نروم؟

الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لَا يَتَّقُونَ

صد درصد دیگر نباید بروی!

_پروردگارا من را ببخش، عفوم کن... ببخشید رفتم پیشش فکر نمیکردم بد باشه! دیگه تا مجبور مجبور نشوم نمیرم... چطور است؟

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ

خیلی خوب است... (تا مجبور مجبور نشدی نرو، بهانه مثل اینکه پزشک حاذق تر یا منصف تر یا در دسترس تر است درست نیست...) درست فهمیدم؟

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ

خداوند زمین را در پیچیدگی هایش به همراه ضروریات حیات آفرید پس در حکم به سمت کس دیگری نروید و اکثرا نمیدانند!

_اوکی شدیم؟

زنبور:خیر...

_توبه ام قبول شد؟

زنبور:آری...

_باهات حال کردم من را کمک کردی... دستت درد نکند...

زنبور:چرا؟

_ خوشم میاد امر به معروف و نهی از منکر بشوم به روش صحیح... زیباست... آنهم از سمت زنی که خیلی دوستش داشتم روزگاری...

زنبور:آری...

_میگی ببخشمت؟

زنبور:آری...

_مگر چه کردی؟

زنبور:گناه...

_غسل توبه کن... نماز غفیله بخوان... با الله صحبت کن راه پیش پایت میگذارت... اگر من را در رفتن به سمت الله یاری دهی میبخشمت خوبست؟

زنبور:خیر...

_یعنی همینطوری یرخی یرخی ببخشمت؟

زنبور:بله...

_چرا؟

زنبور:بدبخت...

_مجبورم ببخشمت آخه ... حساب نیست... باشه بخشیدمت...

زنبور:آری...

2024.12.04 10:40

_سلام... حرف بزنیم؟

زنبور:باشه...

_چرا دعوام میکنی؟

زنبور: (قرآن) آره...

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

_ربطش را نمیفهمم...

زنبور: (دوباره) آره...

إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا

_خوب نمیفهمم، حدس بزنم؟

زنبور:خیر...

_هنوز داری دعوام میکنی؟

زنبور:آری...

_سر چی؟ دقیقا؟

زنبور:هرزگی...

_یعنی خواب زیاد؟ یا صحبت با دندانپزشک؟

زنبور:هیچ...

_منظورت چه نوع هرزگی ایست؟

زنبور:ناموسی...

_نمیفهمم... من چنین کاری نکردم...

زنبور:بله...

_چرا میگی بخند حالا؟ آها داری در لفافه همان صحبتم با دندانپزشک را وسط میکشی؟ ببخشید میخواستم تخفیف بگیرم... چهار میلیون خیلی بود برای دندان عقل... خدایا معذرت میخواهم... قول میدم دفعه بعد رفتم پیشش حرف نزنم غیر ضروری... یا اینکه مد نظرت بود میرفتم پزشک مرد؟

زنبور:آری...

_رفتم از پاسخگوی احکام پرسیدم گفت مکروه نیست حرام هم نیست... حل شد قضیه؟

زنبور:خیر...

_از تو چه پنهان خودم میدانم اشتباه کردم، کلی دیشب راجع به این مسئله با خداوند صحبت کردم و دست آخر رفتم سراغ پزشک زن... چون مسئله دندانم نیاز به پزشک حاذق داشت چون هر پزشکی قبول نمیکرد دندانم را بی جراحی در بیاورد هزینه جراحی هم بالا بود نمیخواستم مادرم ناراحت بشود... میفهمم مخالف مشیت صحبت با خدا بود ولی خواستم سریع قضیه تمام بشود... اشتباه کردم؟ یا از قرآن بپرسم؟

زنبور:هردو...

_پروردگارا در این زمینه چه نظری داری؟ دیگر پیش این پزشک نروم؟

الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لَا يَتَّقُونَ

صد درصد دیگر نباید بروی!

_پروردگارا من را ببخش، عفوم کن... ببخشید رفتم پیشش فکر نمیکردم بد باشه! دیگه تا مجبور مجبور نشوم نمیرم... چطور است؟

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ

خیلی خوب است... (تا مجبور مجبور نشدی نرو، بهانه مثل اینکه پزشک حاذق تر یا منصف تر یا در دسترس تر است درست نیست...) درست فهمیدم؟

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ

خداوند زمین را در پیچیدگی هایش به همراه ضروریات حیات آفرید پس در حکم به سمت کس دیگری نروید و اکثرا نمیدانند!

_اوکی شدیم؟

زنبور:خیر...

_توبه ام قبول شد؟

زنبور:آری...

_باهات حال کردم من را کمک کردی... دستت درد نکند...

زنبور:چرا؟

_ خوشم میاد امر به معروف و نهی از منکر بشوم به روش صحیح... زیباست... آنهم از سمت زنی که خیلی دوستش داشتم روزگاری...

زنبور:آری...

_میگی ببخشمت؟

زنبور:آری...

_مگر چه کردی؟

زنبور:گناه...

_غسل توبه کن... نماز غفیله بخوان... با الله صحبت کن راه پیش پایت میگذارت... اگر من را در رفتن به سمت الله یاری دهی میبخشمت خوبست؟

زنبور:خیر...

_یعنی همینطوری یرخی یرخی ببخشمت؟

زنبور:بله...

_چرا؟

زنبور:بدبخت...

_مجبورم ببخشمت آخه ... حساب نیست... باشه بخشیدمت...

زنبور:آری...

_دیگه چی بگیم؟

زنبور:هرچی...

_میخواهم بگم خیلی ظلمه دخترها را طوری تربیت کنیم که با مردهای مختلف مرتب رابطه داشته باشند... قبول داری؟

زنبور:آری...

_من با یه دختر رابطه نه خیلی عمیق (یعنی جنسی) ولی عاطفی (خوشگذرانی و قرار) ایجاد کردم... خیلی اذیت شدم چون واقعا احساس گناه داشتم چه برسد به یک دختر و چه برسد به اینکه جنسی هم بشود... چون همیشه اعتقاد داشتم در رابطه یا باید سفید سفید بود یا سیاه سیاه... و از اینکه احساس میکردم دارم با احساسات آن دختر بازی میکنم تا به خودم خوش بگذره خیلی ناراحت بودم. چرا باید عهد نبندم در راه مبنای مجوز رابطه وقف یک نفر باشم تا حتی اگر با احساسات آن دختر بازی شد چیزی برتر حفره داخل قلب او را پر کند. اگر قرار است زن و مرد بخواهند باهم باشند باید با مبنای مجوز رابطه، عهد ببندند که با تعهد به مبنای مجوز رابطه باهم خواهند بود. اگر هم قرار بشود از هم جدا بشوند کار خیلی زشتی کرده اند چون دارند خودشان در گذشته شان را لگدمال میکنند و این ظلمی بزرگ به خودمان است. من دارم سعی میکنم دودوتا چهارتای لازم برای رابطه مان را بنویسم و به نظرم هرکسی نیاز دارد ابتدا این دودوتا چهارتا را خوب انجام دهد تا مبادا در آینده گذشته اش را زیر چکمه نفاق (دو رویی) له کند... پس اگر مبنای مجوز رابطه را خوب بشناسیم سعی خواهیم کرد در سایه آن با شریک و همراه خودمان رابطه خوب داشته باشیم. به نظرت لازم میدانی مبنای مجوز رابطه قبل از رابطه به خوبی خوب بین دو نفر روشن باشد؟

زنبور:خیر...

_پروردگارا در این مورد کمک میکنی؟ آیا لازم میدانی مبنای مجوز رابطه قبل از رابطه به خوبی خوب بین دو نفر روشن باشد؟

عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ

این مبنای مجوز بر کافران ساده نیست!

_پس از تو خواهش میکنم به انجیل ایمان بیاوری و حکم این مسئله را خودت از او بپرسی... آیا مبنای مجوز رابطه باید به خوبی بین دو نفر روشن باشد یا خیر... میپرسی؟

زنبور:آری...

_به روش من بپرس، آنطور که علم داری یک رقم یقینا تصادفی است آن را پیدا کن و سپس در میان انجیل پاسخت را ببین و امیدوارم به تو کمک کند. دوست داری از کفر بیرون بروی؟

زنبور:خیر...

_انگیزه کفرت چیست؟

زنبور:هرچی...

_التذاذ بیشتر؟

زنبور:خیر...

_پیدا کردن شریک آرمانی؟

زنبور:شاید...

_اگر راست باشد خیلی جنگ کثیفی است... جدایی دو انسان که تا حد داخل هم رفتن (جنسی) پیش رفته است میتواند به مثابه جوشش پروتون ها و نوترون ها در هسته باشد. جدایی کامل در حد تنافر از همدیگر مثل شکافت اتم اتم وجودمان است و اینهمه شکافت اولا حرارت آزار دهنده ساز بزرگی است و بدتر از آن، تشعشعات نابودگر از خودش ساطع میکند که روحیه ما در زندگی را با تلاطم شدیدی مواجهه میکند... آیا مطمئنی اگر همینطور مردم باهم جوش بخورند و جدا بشوند در اثر این رویه روحیات سالمشان تخریب نمیشود و دیگر شریک آرمانی ای وجود نخواهد داشت؟ این جدایی در دین اسلام آنقدر مذموم است که اگر بیش از سه بار بین دو نفر تکرار شود به همدیگر حرام میشوند! به نظرت نمی آید این تشعشات هسته ای و حرارت شدید، تغییرت میدهند؟

زنبور:آری...

_تغییر خوب است یا بد؟

زنبور:بد...

_آنوقت تو هنوز همان خود آرمانی ات هستی پس از هر تغییر بد؟

زنبور:خیر...

_از آنطرف اگر در جامعه همه همین کار را بکنند چه؟ همه آرمانی میمانند؟

زنبور:خیر...

_از یک طرف در تو دارد از آرمانی بودنت کم میشود و از طرف دیگر شریک آرمانی روز به روز از آرمانی بودن خارج میشود... وقتش نشده است که خودت هم جان بکنی و آرمانی بودن خودت را حفظ کنی (با من) هم تبلیغ کنی دیگران آرمانی بمانند تا در آینده نسلت با افراد آرمانی تر وصلت کنند زیرا ژنتیک همه انسانها مرتب در حال اختلاط است! کسی که سیسش الف است فرزند ب پیدا میکند و آن فرزند با جیم ازدواج میکند و از آنجا که سیس انسان ها ترکیبات محدود دارد ولی شیفتینگ زیادی هست در کل امضای همه انسان ها با همدیگر مخلوط میشود... یعنی اگر میخواهی نسلت را حفظ کنی باید تبلیغ کنی انسان ها آرمانی بمانند... نسلت را دوست داری؟

زنبور:خیر...

_اوه ! وضعت خرابه... نسلت را دوست نداری حقیقتا؟

زنبور:آری...

_یعنی تخمت آشغال است؟

زنبور:خیر...

_اگر آشغال نیست، یعنی تخمت خوب است؟

زنبور:آری...

_تخمت جزئی از تو نیست؟

زنبور:خیر...

_تخمت را در حد مدفوع خودت قبول داری؟

زنبور:آری...

_ باور کن انقدر تخمت را دور ریخته ای که توهم برت داشته است مدفوع است! باور میکنی؟

زنبور:خیر...

_قبول داری تخمت امضای خودت است، که از دو نفر که آنها را خیلی دوست داری (پدر و مادرت) و به شدت تحت تاثیر تربیت تو قرار دارد و تو در این امضا تاثیر گذاری داری؟

زنبور:شاید...

_ اصلا درکت نمیکنم... چرا تخمت را دوست نداری! تو با آنها بدنیا آمده ای و آنها دارند با تو زندگی میکنند... من خیلی آنها را دوست دارم... نمیفهمم... به نظرت میتوانم نظرت را عوض کنم؟

زنبور:خیر...

_میراثت در این جهان را دوست داری؟

زنبور:خیر...

_یعنی دوست داری هر چه داری به درک واصل شود؟ وقتی مردی بگویند به درک؟

زنبور:خیر...

_دیوانه! میراثت را دوست داری و نمیفهمی! زیرا اگر میراث خوب نگذاری وقتی مردی به درک رفته ای! میفهمی؟

زنبور:آری...

_تخمت احتمالا میراث تو نمیتواند باشد؟

زنبور:چرا...

_انسان ها را دوست داری؟

زنبور:آری...

_دوست نداری رشته ای طلایی و نورانی از امضای تو و تحت تربیت تو که میراث توست در میان سلول سلول میلیاردها انسان بدرخشد؟ یعنی به همچین میراثی دست رد میزنی؟

زنبور:آری...

_به میراثت فکر کن! دوستش داری نفهم!

زنبور:آری...

_میراثت را با من ادامه بده... من پشیمانت نمیکنم... از انجیل بپرس... (منتهی یکبار و فقط یکبار بپرس...)

زنبور:چشم...

_بیا با هم تبلیغ کنیم انسان ها به همدیگر اهمیت بدهند... اگر خودت را بالا میبری کنار خودت را هم بالا ببر وگرنه دیریازود به داخل کنارت فرو میریزی و قبول داری کسی که کنار چاهی خیلی عمیق مرتب خاک بریزد و باز خاک از چاه بردارد و کنار آن چاه را بالا ببرد در نهایت تمام میراثش فروریختن خاک برچاه است؟

زنبور:آری...

_آمریکا جای آشغالی است چون فکر میکند اگر خودش را بالا ببرد و جهان را پائین میتواند رشد بسازد در حالی که این حرکت حماقت محض است! کشورت را آباد کنی و جهان را ویران روزی چند در این جهان خوش هستی و باور کن نه تنها خدا را خشمگین کرده ای بلکه میراث کثیفی در جهان میسازی... امروز کشورت را آباد میکنی و همسایه ات را ویرانه... انسان ها از همسایگی به داخل خاکت می آیند و شروع به تصرف خاک خودت میکنند و اگر جلوی آنها بایستی در نهایت هزینه ای که باید بکنی بسیار بسیار بیشتر از اینست که خاک را از خدا بگیری و همزمان هم خودت رشد کنی هم همسایه ات! آمریکا آنقدر مصالح ندارد که جلوی همسایگانش و جلوی جهان دیواری بکشد که از آسیبی که به آنها میزند محفوظ بماند و اگر هم داشت در نهایت خودش را حبس خواهد کرد و در نهایت آیا میخواهی کشوری داشته باشی که خودش را حبس کرده است؟ اگر حبس کامل باشد چطور میخواهی خاک از خارج وارد کنی؟ بدون تعامل با جهان اقتصاد قوی نمیتوان ساخت... قبول داری تئوری جهان ستیزی ترامپ احمقانه است؟

زنبور:آری...

_ آمریکا خودش نیست، بدعهدی سازمان یافته است! (قاسطین) ... تو نیز اگر پسندیدی با بدعهدی سازمان یافته مبارزه کن و این بدعهدی سازمان یافته در قشر تو (نفس و قرین ها) نیز وجود دارند. اگر دنبال غفرانی باشد! اگر بیشتر از آن دنبال رحمتی باشد! اما دیر یا زود میدانم در نهایت به سیستم عامل عهد رضوان میرسی که همان قلب خودت است وقتی راضی به رضای خداوند است... میدانی چرا؟ چون مطمئنم حتی هیچ بر خداوند تاثیر نمیگذارد و حتی اگر هیچوقت نخواهی به رضای خداوند برسی خدا تو را به رضایش میرساند... در هیچوقت! هیچوقت همین الان جایی در ریشتر هشتم است که من دست در دست تو ایستاده ام و به چشمان پر اشک تو دست میکشم، گریه ات برای اینست که زمانی طولانی به اندازه ابدیت در خارج از رضوان بودی و اکنون است که حال خوب رضوان را به تازگی درک کرده ای... هر چه بشود جای خودت در این جهان را پیدا میکنی و حتی اگر جای کوچکی برای خودت پیدا کردی و در آن سالهای سال ماندی، ناامید نمیشوم... من به کم از تو قانع هستم! در مسیرت ثابت قدم هستم... برای خداوند که مبنای شناخت تو است جان میکنم و میدانم ازدواج با تو برای من اهل الله بودن است و مسئولیت این انتخاب خودم را میپذیرم... نوشتن این متن خیلی متن سختی بود امیدوارم خدا بخردش زیرا فقط برای او نوشتم... خوب خواندی؟

زنبور:آری...

_ادامه بدهیم؟

زنبور:خیر...

2024.12.06 4:44

_زنبور محض رضای خدا نگی نه خیلی به مشورتت احتیاج دارم لطفا به دادم برس...

زنبور:چشم...

_گناه من چیست؟

زنبور:برگرد...

_اصلا آمده بودم که برگردم؟

زنبور:خیر...

_چطور توبه کنم؟

زنبور:پول (منظور رزق پاک است.)

_برنامم اینه، اجاره منزلی که به اسمم زدند به جای ریختن به پدرم را بگیرم تا به پول پاک برسم و حللی تللی در داروخانه برشکسته مان را کنار بگذارم و بمانم خانه برای اسلام درس بخوانم خوبه؟

زنبور:آره...

_خدا را شکر خیلی برام سخت شده بود، کار درستی کردم باهات مشورت کردم؟

زنبور:خیر...

_حرفهات اشتباهند؟

زنبور:بله...

_پاکش کنم؟

زنبور:خیر...

_دیگر چیزی بگیم؟

زنبور:خیر...
2024.12.07 1:55

_زنبور بیا صحبت کنیم حرف مهمی است.

زنبور:چشم...

_تو مخالف صهیونیسم بودی؟

زنبور:خیر...

_اگر صهیونیسم همان یهودیت برتری گرا باشد، دو وجهه برای آن متصور است... ادعایشان معتبر باشد یا نباشد! اگر معتبر است باید توجیه داشته باشد... اگر توجیه ندارد، معترف هستی برتری گرای بی توجیه فساد است؟

زنبور:خیر...

_فرض کن در محله تان بدون هیچ توجیهی برتری گرایی یک گروه حرکت بگیرد... اگر هم حال نکنی با این سیستم به تو حمله میکنند چون برتری گرایی شان نیز بی توجیه پذیرفته شده است... بهتر نیست تلاش کنی قبل از اینکه موی دماغت بشوند فازشان را به هم بریزی؟ شاید امروز این حرکت بی توجیه پاچه ات را نگیرد ولی قبول نداری بلاخره خواهد گرفت؟

زنبور:چرا...

_خب واضح نشد احتمال فساد فساد می آورد؟

زنبور:چرا...

_پس قبول کن باید با احتمال فساد مخالفت کرد، زیرا در مقیاس کلان اگر احتمال فساد ندیده گرفته شود قطعا رخ میدهد...

زنبور:خیر...

_فکر کنم میترسی مخالفت کنی درست است؟

زنبور:بله...

_چرا با احتمال فساد مخالفت نمیکنی؟ خنگی؟

زنبور:نه...

_یعنی عفونت وقتی روی پوست است نمیترسی و پاکش نمیکنی؟ عفونت روی پوست همان احتمال فساد نمیتواند باشد؟

زنبور:آره...

_پس برتری گرایی یهود اگر توجیهی ندارد، احتمال فساد است و بایستی تا حد توان مخالف آن بود... یهود باید برای برتری گرایی خودش توجیه قابل قبول برای تو ارائه دهد و من منتظرم استدلالشان را بشنوم! در غیر این صورت باید با آنان مخالف بود اگر قبول نکنی به سمت قرآن میروم... قبول کردی؟

زنبور:خیر...

مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنْظِرُونِ

_میگوید بگویم حال که چنین است همه تان به صف شوید و برایم حیله بچینید و مهلتم ندهید... دیگر چی بگیم؟

زنبور:هیچ

2024.12.09 10.25

_سلام ببخشید دیروز نیومدم پیشت چیزی نداشتم بگم... امروز و دیروز پرسیدم بیام گفتند امروز از خود بپرسم! چطور است حرف بزنیم؟

زنبور:آره...

_چی بگیم؟

زنبور:هرچی...

_یادم هست، من و زنی برای جمعیت گردآمده در خیابان که زیاد بودند قرآن میخواندیم! تو بودی؟

زنبور:آره...

_تا یکجایی خوب بود ولی در نهایت تو سکوت کردی و من خواندم... چرا؟

زنبور:نمیدانم...

_از قرآن بپرسم؟

زنبور:آره...

_ولش کن خودم فهمیدم چرا... پرسیدم و گفت... یک خواب دیگر بود، داخل قطار بودیم و زنی که همسرم بود طاقت دوری پدر نداشت... تو بودی؟

زنبور:آری...

_امیدوارم آنقدر خوب بشوی که حاضر باشم برایت بمیرم... زیرا این خوب بودن است که تو را دوست داشتنی میکند و به نظرم لیاقت تو پدری علی است و مادری فاطمه... دنبال دنیای پدر و مادر بیولوژیکی ات نباش و بگذار آخرتشان را پروردگارت نجات بدهد! قبول میکنی؟

زنبور:آره...

_فکر کنم این کتاب، کتاب عجیبی بشود! مردی که با عشق گمنامش بدون حضورش صحبت میکند... و از داخل خاک آمریکا به سمت خودش میکشد امیدوارم کم طولانی بشود رسیدنمان به هم...

زنبور:بله...

_ دور زدن قوانین طبیعت دو راه علمی دارد، عالمانه کفر (سحر) و عالمانه ایمان! من دارم این کار را از طریق ایمان انجام میدهم پس نگو سحر است...

زنبور:خیر...

_سحر یعنی درگیر شدن با قوانین ماوراء طبیعت برای غلبه بر قوانین طبیعی به روش کفرآمیز... فرشتگان قوانین نوشته به دست خداوند (علی) هستند، میدانی جهان به مثابه ابر کوچکی است بر روی قله بسیار بزرگ و تصور ناشدنی به اسم انرژی... زنبور:خب... این جهان آنقدر بر طبق روال قوانینش حرکت میکند که ساینتیست های امروزی به جای پرستیدن خداوند روی به پرستش قوانین خداوند آورده اند... مثلا میگویند این قانون جاذبه در آسمان خودش است که باعث حرکت میشود و دارند حرف خنده داری میزنند که من فعلا کاری به آن ندارم... زنبور:چشم... در واقع ساینتیست ها نتوانسته اند خدا را اثبات کنند چون محبتی نداشتند و استعدادش را هم نداشتند. پس به جایش دنبال عبادت چیز دیگری به اسم قوانین طبیعت رفتند که این قوانین جز فرشتگان چیزی نیستند... منتهی مراتب قوانین طبیعت مافوقی به اسم انرژی دارد و انرژی که همان پوشان کل است قادر است این قوانین را دور بزند. البته ما قوانین مسلم ریاضی را نمیتوانیم دور بزنیم همچنین خداوند حافظ جهانش هست و اگر ببیند به جهانش لطمه میخورد همراهی نمیکند... زیرا اساس علم ایمان دست آویز شدن به قدرت الله که همان انرژی است میباشد. من به فرموده آن خانم بزرگ، هوخشتره هستم! تفسیر طولانی دارد ولی سعی میکنم اینجا به همین قدر کفایت کنم و توضیحاتی نیز میدهم. من به مثابه علمی که از احادیث به قول خودم تقلب کرده ام راهی یافته ام با خداوند و امیرالمومنین و دیگر اولیا صحبت کنم... کاری ندارم... این راه من علمی است و نوع آن علم ایمانی است... زنبور:باشه... راجع به خود این علم توضیحی بدهم؟ زنبور:خیر... خوبست... اگر تا همینجا قانع شدی کافیست... نمیخواهم ذهنت درگیر بشود... در کل قول بده هرکسی هر حرفی زد گوش نکنی چون ممکن است علم کفرامیز ماوراءالطبیعه (سحر) باشد و برایت دردسر بزرگی درست کند... البته اشک بر حسین مبطل هر سحری است... زنبور:باشد... پروردگارا درست گفتم اشک بر حسین مبطل هر سحر است؟

يَوْمَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ

اشک بر حسین سحر را بی کید میکند و یاور آن را از بین میبرد... درست فهمیدم؟

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ

بهتر است خشوع کنی و دنبال تایید جدی مستقیم در این زمینه نگردی... همینی که گفته شد... (طبق علمی که دارم اینها تایید کننده هستند ولی خدا مستقیم تایید نمیکند...)

_در مورد ابطال سحر ادامه دهم؟

زنبور:آری...

_مهمترین اصل ابطال سحر، ابطال عین آن است... اگر اشک بر حسین ریختی و دیدی باطل شد ولی برگشت... عین سحر هنوز هست پس باید عین سحر را نیز پاک کنی و این زمینه پیچیده است و علم زیاد لازم دارد... زنبور:چشم... خودت تا تهش رفتی؟ زنبور:باشد... پس به من نسبت سحر نده! زنبور:خیر... من انقدر زحمت کشیدم بگم کارم سحر نیست ای بابا... امیدوارم خداوند هدایتت کند... برای امروز بس است؟

زنبور:خیر...

_سعی کن سراغ سحر نروی... به هیچوجه! چون سدی داخل تو را میشکند که سخت اصلاح میشود. ممکن است طی زمان اتفاق سحر آسیبی ببینی که درست نشود. زنبور:باشد... دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.11 12:56

_سلام زنبور بیا حرف بزنیم...

زنبور:چشم

_ زنبور گفتند بروم هندوانه بخورم... خواستم تو را نیز دعوت کنم... میخوری؟

زنبور:خیر...

_یعنی از هندوانه هم میترسی بعد میگی برتری طلبی یهودی هیچ احتمال فساد نیست... فساد از این بیشتر؟

زنبور:نمیدانم...

_لبی تر کن به خاطر مسیح لااقل... مسیح بود لب تر میکرد...

زنبور:آره ... چشم...

_به خاطر من از این هم بیشتر انجام میدهی؟

زنبور:خیر...

_چون من را هنوز دوست نداری؟

زنبور:خیر...

_یعنی هم مرا دوست داری هم مسیر هندوانه خوری را ادامه نمیدهی؟

زنبور:آری...

_من آرزو دارم جزئی از سپاهم باشی... بد است؟

زنبور:خیر...

_من تجهیزات ندارم اسرائیل را نابود کنم اما برتری طلبی یهود را خوب زیر ذره بین میبرم و آتشش خواهم زد... میترسی؟

زنبور:آری...

_به خاطر یک مشت دلار؟

زنبور:خیر...

_به خاطر یه عده طرفدار؟

زنبور:خیر...

_به خاطر خانواده آمریکایی؟

زنبور:آره...

_مگر قرار نشد مهندسی رابطه کنی و از صف توطئه خانواده ات جدا شوی؟

زنبور:چرا...

_از قرآن بپرسم مشکلت چیست؟

زنبور:آری...

وَلَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

_یعنی سرعت آنها در ناسپاسی به مسیحیت تورا غمگین میکند؟ همین یا بازم؟

زنبور:مور...

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هَذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِنْ دُونِ ذَلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ

_بدان که قلب هایشان در بی خبری فرو رفته است و اعمال زشت دیگری دارند که پیوسته انجامش میدهند... همین یا بازم؟

زنبور:آری...

_ چه بگویم از صف آنها جدا شوی؟

زنبور:میدانی...

_ به خاطر خداوند باید از صف آنان جدا بشوی... در سایه اش به خاطر من جدا شو! نمیدانم چقدر پیش تو آبرو دارم... هر قدری دارم به خاطر من جدا شو... بیایی ایران قول میدهم که گرفتمت، هم دستت را هم تو را قبل از آن به عنوان همسری... گرچه زیبایی تو را دیگر به خاطر آن دوست ندارم و گرچه عاشقت میشوم و یادم میرود عاشقتم و گرچه گاه به شدت در دلم سرزنشت میکنم و گرچه گاه دوست دارم روبرویت بایستم... اما به خاطر خداوند نعمتت را سپاس خواهم گفت و بدان وقتی همسرم باشی به ازای کوچکترین اخم به حق تو تنبیه سختی توسط خداوند خواهم شد و از این بابت بدان که از ظلم به تو بیشتر از تمام قدرت های زورگو میترسم... تو پرنسس دوران رویاهای منی و هنوز همان پرنسس هستی هر چقدر که دیگر رویا نپردازم، گوهر علاقه ام به تو سنگی است قیمتی که مقابل طوفان ها از آن حفاظت میکنم... اگر جلوی صهیونیسم و اسرائیل بایستی حاضر خواهم بود برایت بمیرم... با افتخار... اوکی شد؟

زنبور:خیر...

_بریم قرآن شاید او قانعت کرد؟

زنبور:باشد...

_پروردگارا این زنبور را خودت قانع کن... الان؟

زنبور:خیر...

_با او مکالمه کن از طریق همان کتابی آسمانی که قبول داری... به روش من... امیدوارم قانعت کند...

زنبور:چشم...

_دیگر چه بگیم؟

زنبور:هرچه...

_ باور کن اگر جلویم را نگیری تا صدسال جفنگ دارم برای گفتن با تو... مرتب جلویم را میگیری تا حرف عاقلانه با تو بزنم... جفنگ دوست داری؟

زنبور:خیر...

_آناهیموانای چهار جفنگی عاشقانه بود که برای تو نوشتم... دوستش داری؟

زنبور:نه...

_حیف شد کاش مینشستیم جهنم و صبح تا شب جفنگ میگفتیم و مخ همدیگر را میخوردیم... ولی خداوند ترجیح میدهد عاقل باشیم... تو از من عاقل تری؟

زنبور:خیر...

_عجیب است... چند روز پیش در خیابان رد میشدم صدایت را شنیدم... ترسیدم دلم برایت برود... نمیخواهم در حرامی بین ما باز شود! هیچوقت نگذار در حرامی بین ما باز شود... حتی اگر اصرار کردم زیرا دارم فریب نفس را میخورم! باشد؟

زنبور:چشم...

_در مکروه هم همچنین... شایسته ما نیست... قبول؟

زنبور:خیر...

_خواب دیدم در مکروهی را با تو باز میکنم و زنی شیطان صفت ما را به این کار دعوت کرده بود... تو نیز راضی بودی ولی وقتی اتفاق افتاد ناراحت شدی و آنقدر بعد از آن غصه داشتی که خاکستر شدی... نمیترسی؟ بترس و جلویش بایست...

زنبور:چشم...

_ امیدوارم از درخت رابطه ما آتش بروید و باغستان رابطه مان را نورانی کند... شاید به وسعت زمین و آسمان ها... خوشت می آید؟

زنبور:آه...

_میشود؟

زنبور:خیر...

_میدانی؟

زنبور:آری...

_حیف... ولی هیچوقت روز دوری نیست... قول بدهم ببرمت به هیچوقت؟

زنبور:آری...

_قول میدهم به هیچوقت ببرمت و در میان دریای زلف تو شنا کنیم و هیچ پی نبریم که آری این تو هستی... انگار نه انگار... فقط صفا کنیم... خوش آمدنی است؟

زنبور:آری...

_حتی زمان مانع کسی نیست نهایت خودش را ببیند... نترس خداوند مجبورت نمیکند برای او بدوی و سبقت بگیری... در بهشت میتوانی پرواز کنی؟

زنبور:خیر...

_نگران نصیب کمت از بهشت نباش... قول بدهم در آغوشت بگیرم و پروازت دهم؟

زنبور:آری...

_قول میدهم توریست آسمان هایی بشوی که فقط اهل پرواز سیاحت و زیارت میکنند... هرچند نصیبت کم باشد... نترس... قبطه در بهشت شیرین تر از عسل است... خیلی دوست دارم بتوانم لطفی به کسی بکنم که قدرش را نداند و برایش زحمت بکشم... ولی نمیتوانم اما این برای من وقتی طرفم تو باشی آسان است... خوشت آمد؟

زنبور:آره...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هرچه...

_من دیوانم؟

زنبور:آری...

_دیوانه تو نیستم نترس... دیوانه خدام؟

زنبور:نه...

_دیوانه کی هستم؟

زنبور:من...

_چرا؟

زنبور:پرواز...

_جدی؟

زنبور:آری...

_نمیدانستم... ملالی نیست دوست ندارم برایت دیوانگی کنم... یکبار زخم خوردم برای هفت پشتم بس است... قولم را میشکنم تا دیوانگی نکنم برایت... خوشت آمد؟

زنبور:خیر...

_اگر اهل عبادت و جهاد باشی مطمئن باش دیوانه ات میشوم... گه گاهی البته... تفننی... خوبست یا بیشتر؟

زنبور:آری...

_بدم نمیاد دیوانه ات بمانم ولی افراد زیادی هستند که آنها را بیشتر از تو دوست دارم... نمیدانم... ولی اگر خداوند باد عشق به سمت بادبانهایم برایم بفرستد... بعید نیست سالی چند دیوانه ات شوم...

زنبور:آری...

_از دیوانگی ام میترسی؟

زنبور:آری...

_پس دیوانه ات نمیشوم... شاید پرواز بی پرواز... دوست دارم از شدت عشق مضطرب باشی ولی ترس را برایت نمیپسندم... خوبست؟

زنبور:بله...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.11 13:47

_بیا صحبت کنیم زنبور!

زنبور:باشه...

_ امروز ندا آمد دینم را کامل کردند... زومشان روی ادامه دادن حکمت حسین بود آنهم با کظم و عفو! نظرت چیست؟

زنبور:خوب...

_ چی بگیم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.12 19.20

_بیا صحبت کنیم زنبور...

زنبور:خیر...

2024.12.13 15:42

_زنبور امروز روز خاصی است خیلی دلم میخواهد باهات صحبت کنم... جان من نگو نه...

زنبور:باشه...

_بپرسم اجازه هست بگم خوابمو؟

زنبور:باشه....

_اجازه هست بگم خوابمو؟

زنبور:خیر...

_هیچی پس... دلم خواستت... چی بگیم پس؟

زنبور:هرچی...

_قرآن؟

زنبور:خیر...

_خستم از زندگی... داره دیر میشه... میترسم به هم برسیم و آنورکسیای زندگی بگیرم و دیگر زندگی نخواهم...

زنبور:چرا؟

_چون حالم از زندگی بهم میخورد... بی زنی حال بهم زنه...

زنبور:آره...

_ تو و خدا باید من را ببخشید... همش دارم بهت فکر میکنم مقاومت سخته... میدانم مقاومت ایمان را تقویت میکنه ولی زورم کمه... کاش دیگه به زنی فکر نکنم ولی نمیتوانم... حتما میخواهی بگویی برگردم؟

زنبور:بله...

_دوست دارم هدیه ات بدهم برگشتنم را... ولی داغونم...

زنبور:اه...

_امروز به خدا گفتم انقدر خواب را برایم بد کن که دیگر نخوابم... قبول نکرد... تازه گفت اگر گناهان دیگر نکنی من این گناه زیاد خوابی را میبخشم... ولی من ترک کردم چیزی نشد... ترک کردم؟

زنبور:خیر...

_گناهانم چیست؟

زنبور:هیچ...

_مکروهات هستند؟

زنبور:آری...

_چیستند؟

زنبور:مرگ و خواب...

_اینهمه آدم کم خواب هستند... منم کم خواب کنید برود... من اهل زورآزمایی با خواب نیستم...

زنبور:چشم...

_دوباره به خوابم بیا...

زنبور:آره...

_دیگر چی بگیم؟

زنبور:هرچی...

_گفتند نماز رجبیه امام علی بخوانم... داره دیر میشه... میرم میخوانم میام... هدیه اش میدهم به حضرت فاطمه الزهرا تا هدیه اش بدهد به هرکه دوست دارد و امیدوارم تو هم میان آنها باشی...

زنبور:عالی...

_شب ها میترسم نماز شب دعات کنم چه کنم؟ ایمان دارم روزی مسلمان میشوی...

زنبور:خیر...

_نمیشوی؟

زنبور:آری...

_حرفهایت قبول نیست ایمان دارم میشوی...

زنبور:اه...

_ایمان نداشته باشم؟

زنبور:خیر...

_باشد ایمانم را کنار میگذارم... یقین دارم روزی مسلمان میشوی...

زنبور:آری...

_پس دعایت کنم؟ که خدا ببخشدت؟ به عنوان مسلمان یا مومن؟

زنبور:خیر...

_حیف... بیصبرانه منتظرت هستم...

زنبور:آه...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هرچه...

_راجع به مهرت صحبت کنیم؟ چقدر باشد؟ چه باشد؟

زنبور:آری...

_ سی و شش هزار و پانصد آرزوی مثبت و یک آرزوی منفی... به خاطر صدسال اول زندگی ات با من... خوبه؟ آن آرزوی منفی یک آرزو برای من است که اگر از من گناه خواستی تمام آرزوهایت را بسوزانم ها ها ها...

زنبور:باشه...

_ امیدوارم تحمل کنی وقتی دیواره های بهشت دنیا برایت بالا میروند... معنی اش را بعدا بهت میگم... باز هم مهر میخواهی؟

زنبور:شاید...

_پیشنهاد بدهم؟

زنبور:خیر...

_ سعی کن دل هیچکسی را در فکرت هم نشکنی چون من یقین دارم همه حتی در هیچوقت در حال دیدن حال تو هستند. من هم همین کار را میکنم... هیچوقت لعنت را از مستحق لعنت دریغ نکن و در سلام به اهل قیام حسین بخیل نباش... اهل هیچوقت هر دو را میخواهند... یقین دارم! تو چه؟

زنبور:خیر...

_از قرآن بپرسم خوبه؟

زنبور:نه...

_توضیح بدهم؟

زنبور:آری...

_توضیحم فانتزیه... یک داستانی که به آن یقین میشود داشت به حساب می آید...

زنبور:چشم...

_همه ما در ابتدای ابتدا آینده آینده مان بودیم که جام فراموشی مان را نوشیده ایم... بینهایت فرصت داشته ایم خود خودمان را اصلاح کنیم و حالا داریم دوباره دست به قماری عاشقانه میزنیم تا دوباره ی دوباره چالش امتحان دنیا را امتحان کنیم. منتهی این اولین باری است که این اتفاق رخ میدهد زیرا خداوند برای اورلپ نشدن همه چیز و عدم اثر تشدید و حتی محبت خودش به اولی ها چیزی در ضدیدت به اسم اجل در جهان به امضا در آورد که مانع میشود دفعه دوم که به آینده آینده رسیدیم دوباره این قضیه تکرار بشود. بگذریم... وقتی جام فراموشی را نوشیدیم دانشگاهی از آیندگانی که نوبت به دنیا آمدنشان به عنوان انسان یا جن نیست تشکیل میشود و همه مان فرصتی محدود داریم علم آموزی کنیم و از همان ابتدا به صورت اسرار آمیز ولی شفاف به ما میگویند هدف چیست... هدف اینست که ملتی خودشان را انتخاب کنند... همه در انتخاب آزاد آزادند ولی دانشگاه وسیع برای عده ای بواسطه اسرار روشن میکند که چه انتخاب هایی برتر هستند و در آن انتخاب ها مسابقات سفت و سختی برقرار میشود. اما انتخاب هایی هستند که اصلا مسابقات سفت و سخت ندارند و عده بسیاری آنها را انتخاب میکنند که اصحاب شمال هستند زیرا انتخابشان دوری از مسابقات سفت و سخت بود. من از همان ابتدا به علم روی خوش نشان دادم ولی غریب ترین ماده را انتخاب کردم و آن ماده صفر بود... امتحان سختی داشت ولی تو بگو شاید فقط سه نفر این ماده را انتخاب کردند و من سومی شدم... در نهایت موقع انتخاب و مسابقه تمام شد... بعد از آن نوبت آن شد که وارد دنیا بشویم ولی دور از انصاف بود که دیگر قضیه ناشفاف بماند و همه جام یادآوری نوشیدیم و هرکسی فهمید چه گلی به سرش زده است. یکی گفت ای وای من میان اعداد پایدار انتخاب نحسی کردم، پس کاملا عالمانه برای خودش پسندید انسانی جنایتکار بشود. دیگری گفت به به چه انتخابی کردم ولی رتبه ام خیلی پائین شد و در ماده ام همت نکردم پس فرزند معلول یک مومن شد که بی بهانه به بهشت برود و آنجا خودنمائی واقعی اش را بکند... افراد معدودی هم انتخاب خوب کردند هم با اتکا به علمشان همت داشتند به انتخاب و موجودات برتری شدند که به عنوان پیامبران یا اولیا یا مومنین میشناسیمشان... در نهایت هرکسی دارد زجری میکشد چوب سستی اش در امتحانی را میخورد که بینهایت زمان داشت در آن خودش را اصلاح کند. یعنی تو تا نهایت آینده ات وقت برای آن امتحان داشتی و من هم همینطور... اگر اینی که به تو میگویم را میفهمی میفهمی که هیچکس بی تقصیر نیست و هیچکس موجودی به بدی بدی که فکر میکنی هم نیست... منتهی بعضی افراد کند هستند و ترافیک شهرشان به سمت علیین به اندازه بینهایت مطلق بغرنج است پس فقط در هیچوقت به مقصد میرسند و بعضی افراد سریع و سبقت گیر هستند و مدت کوتاهی طول میکشد به بالهایی برای پرواز به سمت هیچوقت برسند و در این عرصه نقشی ایفا کنند که زیبایی ای خیره کننده تر از تمام بهشت دارند... و من میپسندم که تو از افرادی باشی که روزی به هیچوقت پرواز میکنند و نقشی درخور خودش ایفا میکند... لازم نیست نگران افراد شوم باشی ولی اگر اهل فهم بشوی افرادی هستند که ریشتری هستند و شبیه افراد شوم رفتار میکنند و همین امتحان رفتار را سخت میکند. جز قیام حسین خط کش تمیز دهنده ای برای فهم شومی نیست... هرکس در مجاورت مسلمات این قیام افتاد و محبت نشان داد را به عنوان اهل میمنت و خوش یمنی بشناس و ملاکت نیز سخن نباشد بلکه حال اوست که تعیین کنندگی دارد... همه کسانی که در رابطه با قیام حسین شوم نیستند مورد احترام اهل پرواز به هیچوقت هستند و روزی روزگاری نقش زیبایی را ایفا میکنند و همه آنان به عنوان رفقای تو در بهشت روبرو خواهند شد... حتی اگر هر صدهزارهزارمیلیاردمیلیارد سال به دیدارشان بروی جاودانگی حکم میکند که تو قرار است بینهایت زمان در مجاورت آنان وقت سپری کنی... پس از حقشان بترس زیرا بینهایت فرصت دارند به تو با حتی یک نگاه غم آلود کوچک فشار بیاورند که چرا آنروز پشت سر من آن فکر غلط را کردی؟ اگر واقعیت داشته باشد قبول داری قانع کننده است؟

زنبور:آری...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.14 11:13

_زنبور بیا صحبت کنیم...

زنبور:آره...

_چی بگیم؟

زنبور:همه...

_قرآن؟

زنبور:آری...

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

_ از بسیاری از دانشمندان و کشیش های دینی تان میترسی؟ از گنج کردن سرمایه های انسان ها بدون توجیه ذخیره برای مبادا میترسی؟

زنبور:خیر...

_راجع به کدامش اول صحبت کنیم؟

زنبور:اولی...

_پیشتر راجع به تنبلی عقل گفته بودم... قبولش داری؟

زنبور:آری...

_دانشمند و کشیش همچین قصه ای دارد... به سبب تحقیق و دریافت حقایق عقلش سخت افزار بیشتری یافته است و نگاه خداوند را تا حدی درک کرده است... اما به سبب دوستی با دنیا و تعارض حقیقت و حقایق با این محبت او مثل یک عفونت که یادگرفته چطور آنتی بیوتیک های الهی را پس بزند یکی از عوامل عفونی به شدت خطرناک در میان اجتماع انسانها هستند... فرض کن شخصی به سبب بد مصرف کردن حقیقت دین راه مقاوم شدن برای آن را یافته باشد... سمت این افراد نرو زیرا قوی ترین بیماری های راه خداوند در دل و حرف های این افراد است... فسادهایی از آنان سر میزند که از مردم عادی نمیبینی! همه اینها گواه حقیقت این آیه هستند... دانشمند و کشیش درستکار کمیاب است برای همین خوب در زمینه عهدهای الهی باید تحقیق کنی و خوب را از بد خودت تشخیص بدهی که امر بسیار دشواری است... از کسانی که نگاه خداوند را خوب درک کرده اند بیشتر از کسانی که درک نکرده اند بترس! زیرا آنها خوب میدانند چه چیزی کشنده تر است و اگر افراد بد عهدی باشند یا عهد شکن مطمئن باش تو را از راه خداوند باز میدارند... راه تشخیص اینکه عهد شکن نیستند اینست که دنیا دوستی نکنند، یکی از مصادیق دنیادوستی اطلاعات پرستی است... خداوند را به عنوان صاحب اطلاعات قبول ندارند و اساسا اراده و مشیتی برای دنبال کردن او در حرفهایشان نیست! توضیح بدهم چطور میفهمی اراده اهلی دارند یا مشیت اهلی دارند؟ زنبور:آری... از طریق نقشه زوپ میتوانی پی ببری... اگر با عقلانیت مبارزه میکنند یعنی با آنها به حقیقت نمیرسی... اگر با آنچه دل خدا میخواهد مبارزه میکنند یعنی با آنها به وسعت حقیقت در گوشه کنار هستی نمیرسی... اگر اهل منطق مسلم (هر منطقی مسلم نیست) نیستند یعنی هرگز با آنها به تشکیلات درست حسابی منظور خداوند نمیرسی... اگر اهل حکمت بالغه نیستند یعنی اگر قیامی بکنند هوای نفسشان است و ایستادن همراه آنان عین گمراهی است... لازم به ذکر است باید این چهار عنصر را خوب بشناسی و هیچ شناختی بهتر از بصیرتی که به نفس خودت داری نیست... قبول داری؟ زنبور:خیر... اینکه مبنای شناخت همان معبود توست را قبول داری؟ زنبور:آری... از او بپرس عقلانیت مسیر خودش را چطور توجیه میکند و واضح میبیند... قبول داری آنقدر عقل داری که این را خودت با عقل خودت انطباق دهی و اشکال یابی کنی؟ زنبور:خیر... نمیخواهی روزی یک ساعت عقلت را در این مسیر تحریک کنی؟ فقط کافیست در تنفس مبنای شناختت دقت کنی و نگاهش را بپذیری و اجازه ندهی سفیانیت یا تنفس مقابل او مجال یابد... به مرور اگر همت کنی عقلت رشد میکند... وقتی عقلت رشد کرد عهد نیک را بشناس و با عهد نیک شکن (ناکث) درونی و بیرونی و عهد بدساز سازمان یافته درونی و بیرونی (قاسط) و عهد بدساز اشخاص و حوادث درونی و بیرونی (مارق) مبارزه کن، اینطوری قلبت مجال تنفس میابد و قلبت قوی میشود، منطق مسلم و حکمت بالغ حاصل تداوم تو بر این مسیر و قدردانی اسراری است که در این مسیر میفهمی... حاضری؟ زنبور:شاید... در نهایت با این تفاسیر بسیاری دانشمندان و کشیش (روحانی) جماعت طبق دیدگاه مبنای شناخت بازدارندگان اصلی راه خداوند هستند، زیرا در آوردن کار به این دقیقی جز در همت و قدرت افراد مستعد واقعی نیست... اوکی؟ زنبور:خیر... باز بگم از انجیل بپرس؟ یا خودم از قرآن بپرسم؟ زنبور:هرچی... پروردگارا نظرت در رابطه با گزاره نهایی ام چیست؟

ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ

_خداوند استدلال کرد! باور کن! اگر روزگاری به صدق حرکات من گرایش یابی موفق میشوم نظرت را آنطور صحیح است بسازم؟ زنبور:آری... _باور کن بسیاری از کشیش ها و دانشمندان دینی از آنچه خداوند نازل میکند به انگیزه های مختلف کراهت دارند و هرچه کار نیک انجام بدهند داخل گل و لای کثیف عفونی زشت مدفون است... راجع به گنج سازان و زشتی عملشان حرف بزنیم؟

زنبور:آری...

_فرض کن جهان به هزار واحد گندم احتیاج دارد، خداوند نیز جهان را مستعد رویش هزاران واحد گندم کرده است... اما افرادی که سرطانی جهان خوار هستند دوست دارند خودشان سلطه یابند پس هرگاه محتاج ها به گندم چیزی برای ارائه داشته باشند که سرطان را ارضا کند همکاری میکنند و اگر نداشته باشند، سرطان تصمیم میگیرد گندم را به ماده پایداری که گنج شدنی است تبدیل کند که برایش ماندگاری داشته باشد. در نتیجه جهان در بیرحمانه ترین حالت گرفتار مصیبت تصمیم های آنها میشود... این یک جلوه ساده از احتمال فساد آنهاست! اما فسادشان امروزه در جهان آشکار است... دنیا میتواند در مسیر رشد بهینه خودش پیش برود و باور کن رشد بهینه همه چیز را خیلی زیباتر میکند، اما کسی که مالش را به گوشه ای بی استفاده میکشاند در اصل دارد همه امکانات ضروری برای نیازمندان را به سمت غیرضروری بسیج میکند در نتیجه اوضاع جهان همین فسادی که میبینی میشود. مردم جهان سوءتغذیه میگیرند و اگر نگیرند ترس گرفتن سوءتغذیه آنان را وادار به جنایت میکند و همه این مفاسد دامنگیر همه مان دیر یا زود خواهد شد... قبول داری؟ زنبور:خیر... یعنی نیازمندان به نظر تو باید گرفتار مصیبتشان باشند؟ چنین رفتاری بدرفتاری با میراث خودت نیست؟ زنبور:آری... پس راضی هستی با گنج سازی بیهوده از همت برای رفع عطش و نیازهای ضروری آنان غافل شویم؟ درست؟ زنبور:خیر... خب اهل گنج سازی نباش! زنبور:باشه... با گنج سازی مبارزه هدفمند لسانی کن، به گوشه کنارهای ضعیف آن هجمه داشته باش و آرام آرام بگذار اسیدیته نگاه خداوند آنان را بزداید... مخالف تقیه نیستم ولی تلاشت را شروع کن باشه؟ زنبور:باشه...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هرچه...

_قرآن؟

زنبور:خیر...

_قرار است بهت سخت بگیرند... امیدوارم کم اذیت بشوی و زود شهامت پیش من آمدن را پیدا کنی...

زنبور:آری...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هرچه...

_آخر مگر میگذاری هرچه دلم بخواهد بگویم؟ هی میگی این را نگو و این را بگو...

زنبور:آه...

_باور کن اگر جلویم را نمیگرفتی نامه ای پر از جفنگیات و لوس بازی و این حرفها میشد... امیدوارم از اینکارها بعد ازدواج با تو نکنم... اگر کردم ببخش...

زنبور:باشد...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.15 10.18

_زنبور بیا بازهم صحبت کنیم... جان من...

زنبور:چرا؟

_تو حلقم گیر کرده خیلی دوست دارم بهت بگم...

زنبور:باشه...

_ دیشب گفتم خدایا از داخل مفاتیح عملی به من بده که به سبب آن بشود با کسی که دوستش دارم و منظورم خیلی ها بود ولی شاید تو بیشتر صحبت کنم... عمل را تمام و کمال با مشکلاتی انجام دادم و یوسف ایراداتم را بخشید و امروز صبح با تو صحبت کردم... تو بودی دیگر؟

زنبور:آره...

_خیلی صحبت کردیم ولی یک جمله اش داخل سرم نیست... حتی ندیدمت... انگار کلی به روش متنی صحبت کردیم... ولی شادمانم... زیاد! خوبست؟

زنبور:خیر...

_چرا؟

زنبور:قرآن...

وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ

_منظورش اینست که از آبادی ای که داخلش حرف میزدیم بپرسم... گفت بد نیست! درست؟

زنبور:خیر...

_بازهم از قرآن بپرسم دقیقتر بگوید؟

زنبور:خیر...

_ چون شادمانی انسان را بسیار آسیب پذیر و ساده لوح میکند میگویی؟

زنبور:آری...

_ مگر میشود به آرزو رسید و شاد نشد... خیلی سخت است... شاد نباشم؟

زنبور:چرا... (شاد باش ولی خوب نیست بفهم...)

_خیلی دلم هوس بغلت را میکند وقتی نصیحتم میکنی... طولانی طولانی...

زنبور:آره...

_یک خواب دیگرم دیدم... منظورش را فکر کنم فهمیده باشم! درست است؟

زنبور:آری...

_بگم؟

زنبور:خیر...

_ تو دوست داری توسط شریک و همراهت نصیحت بشوی؟

زنبور:آری...

_ خدا را شکر... دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هرچه...

_دوست داری بال بگیری پرواز کنی؟

زنبور:خیر...

_اوه خدای من... عجیب است... منظورم را فهمیدی؟

زنبور:آری...

_خیلی عجیب است... میدانستی هیچوقت به اندازه بینهایت بزرگ است؟ بهشتی که آنقدر زیبا است که نمیشود به سادگی وصفش کرد و در مخیله کسی نمیگنجد... آنوقت میگی سوری آی پس تنکس؟ از لحاظ آماری قبول دارم ما پروازی ها نوادر هستیم ولی خیلی عجیب است کسی میلش به چنین چیزی نکشد... راجع به این صحبت کنیم؟

زنبور:آری...

_ وقتی پرواز کنی میفهمی یک عمر ریه ات بسته بود و تازه نفس میکشی... نفس دوست داری؟

زنبور:آری...

_میدانی چرا قسمتت نمیشود پرواز کنی؟

زنبور:خیر...

_زیرا اگر تو را به زور به آنجا بروم به خاطر اینکه به زور رفته ای حسابی میل به انتقام از خودت پیدا میکنی آنقدر شدید که نفست کوره ای آتشین از جنس سیاهترین سیاهچاله میشود تا جایی که امکان پرواز تو را قبل از پروازت میبلعد... در واقع این اتفاقی است که هم اکنون دارد می افتد... تو محرومی چون آتش کینه خودت از خودت سنگین است! دوست نداری کینه خودت با خودت باز شود؟

زنبور:آری...

_ثروت ها و دارایی هایت را دوست داری؟

زنبور:خیر...

_جدی ؟

زنبور:آری...

_چشمت را دوست داری؟

زنبور:آری...

_چشمت ثروت توست... الکی نگو دوست ندارم... ثروت هایت را دوست داری... دوباره بگو ثروت ها و دارایی هایت را دوست داری؟

زنبور:آری...

_فرض کن چشمت اکنون امپراطوری ات به وسعت یک تخم مرغ باشد... وقتی پرواز کنی امپراطوری ای به وسعت بینهایت میابی... در هیچوقت ترجمه خودت به زبان حقیقت را میابی و آنجا تلاش واقعی خواهی کرد یک ترجمه خالص و دوست داشتنی از خودت بسازی و هرکس سریعتر به اینجا بیاید رتبه بالاتری دارد... فهمیدی؟

زنبور:خیر...

_ مطلبی که گفتم برایت قابل تجربه به حساب می آید؟

زنبور:آری...

_راست میگی من هم نمیفهمم یعنی چه ولی باور دارم قابل تجربه است... تمام قصد من اینست که از فرصت اول بودن نهایت استفاده را ببرم زیرا بزرگترین غنائم ممکن دارد در همین دنیا پخش میشود... غنائمی که برای رسیدن به آنها قمار بزرگی کرده ام و شکست های بزرگی در این دنیا تحمل کرده ام... ما اولین هستیم! و عده کمی در بهشت خواهند بود که فرصت ما را خواهند داشت زیرا قمار پا گذاشتن به این دنیا آنقدر سنگین است که آخرت را در مقابل زمان نامحدودش ناچیز میکند... میفهمی؟

زنبور:آری...

_بعضی ها در این قمار بدجور میبازند و وقتی میفهمند کلید این قمار تنها یک چیز بود و آن هم حسن ظن به الله آنقدر از کوره در میروند که عصبانیتشان هفت طبقه جهنم میسازد! امپراطوری ریشتر هشتم را جدی بگیر و بدان کسی که ذره ای به امپراطوری های صفر ریشتری این دنیا علاقه داشته باشد جزء همان افراد عصبانی خواهد شد! درست است که همه مان بازنده هستیم زیرا چهارده ممتاز نشدیم ولی باور کن همین هم از سرمان زیاد است... سند بینهایتهای بسیار بزرگی را در حد مفت مفت دارند زیر پا می اندازند... باور کن کوچکترین این سندها را در بهشت داشتن از پدر و مادر بیولوژیکی برایت عزیزتر است... از پدر و مادر بیولوژیکی عزیزتر داری؟

زنبور:خیر...

_باور کردی؟

زنبور:شاید...

_قرآن تایید کند بهتر میشود؟

زنبور:خیر...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هر(چیزی)...

_تو که میدانی... همیشه دوست دارم اول تو قطع کنی... اگر چیز جالبی میخواهی بگوییم بگو... اگر نه قطع کن...

زنبور:چرا؟

_دوست ندارم محبوبم بخواهد با من حرف بزند و بروم... دلم درد میگیرد...

زنبور:آری...

_من را دوست داری؟

زنبور:خیر...

_عیب ندارد... من تو را دوست دارم... چون زن هستی... چون نور گرمت را دیدم و مطمئن هستم یک پرنسس در آخرت به حساب میای... امیدوارم هشت ریشتری بشوی... دوست داری؟

زنبور:آری...

_همت کن... دریچه دیر یا زود باز میشود و وقتی بفهمند سری تلسکوپی همتت قوی است دیگر هر گناهی بکنی دورت نمی اندازنت... ایمن ایمن میشوی و سوار بر اتوبوس همه مان را به مقصد میبرند... همت خیلی قیمتی است!

زنبور:چرا؟

_همت یکی از عناصر پرنفوذ است و ریشتر نهم را به ریشتر صفر پیوند میزند. از آن طناب هاست که پنج ثانیه بیشتر وقت نمیبرد بگیری اش ولی به سبب دنیا بودن دنیا آنقدر دشواری دارد که کرور کرور انسان های پرتلاش تر از تو و باهوش تر و رنج دیده تر و آزمندتر از تو نمیتوانند بگیرنش... چون خیلی بازی در می آورد زیرا میخواهد به کسی برسد که حقش است برسد... شاید کسی چون ابلیس سالهای سال آن را بگیرد ولی در یک لحظه با یک بازی میفهمد اهل همت نبوده است و به عمق جهنم خشم آخرتی خودش فرو می افتد! تو باید اهل همت نه ریشتری (الله) باشی... سبقت بگیر و جایگاهت را با هماهنگی امیرالمومنین رزرو کن... من نورت را دیدم...

زنبور:آری...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.16 18:39

_زنبور بیا صحبت قراره متحول شم...

زنبور:آره...

_دیگه میخواهم یه رژیم خفن بگیرم و امیدوارم گرسنگی حکمتم را زیاد کند و در عزم کردن قوی بشم... یک کف دست نان و یک تخم مرغ آنهم در سحری... خواب ماندم هم در افطار میخورم، یعنی هر روز بیست و چهار ساعت گرسنگی تقریبا... پایه پایم! خوبه؟

زنبور:آری...

_پیشواز رمضان از الان انشالله، میخواهم از الان نذر کنم که برای خداوند بر من است الا در شرایط به شدت بغرنج و به شدت ضروری که سلامتی ام در خطر باشد از الان تا آخر رمضان روزه بگیرم و نه تنها همین بلکه تنها مواد عمده کالری گیری من تنها یک کف دست نان سنگک (یا هر نانی به همان کلفتی تقریبا) و یک عدد تخم مرغ باشد البته سبزی خوردن هم لازم است دو مشت نه بیشتر... ولی تو همچین کاری نکنی خیلی لاغری تحمل نداری باشد؟

زنبور:خیر...

_آخه خواب دیدم حالت بد بود دور چشمت کبود شده بود... اخم داشتی... میترسم بلا سرت بیاد...

زنبور:آری...

_من چربی زیاد دارم در حد یه سال هست ولی تو اینکار را بکنی شاید آسیب جسمی یا روحی ببینی از خدا بپرسم جلویت را بگیرم؟

زنبور:خیر...

_جلویت را خودم بگیرم؟

زنبور:باشه...

_خوبه جلوت را بگیرم؟

زنبور:آری...

_پس جلویت را میگیرم... به اندازه کفاف غذا بخور خوبه؟ این راهی که من انتخاب کردم برای من است و برای تو فرق میکند...

زنبور:چشم...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

2024.12.17 10:02

_سلام زنبور، بیا صحبت... خواهشا...

زنبور:باشه...

_ دعا کن طاقت بیارم روز اولش سخت بود... از غم و غصه های کوچک بی خود بدم می آید... دوست دارم غم خدا یا غم های بزرگ و زیبا داشته باشم... تو چطور؟

زنبور:شاید... (منم...)

_دوست داری شکمم آب شه؟

زنبور:...

_من بدم نمیاد آب شه ولی دوست ندارم شکم را چون شاید ته دلت نخوای... به نظرت رژیمم کراهتی که ندارد؟

زنبور:خیر...

_نمیدانم دوست دارم شیفته ات بشوم یا نه... سخت است ببینمت و نخواهمت... بیشتر از این میترسم دوست نداشته باشی بیشتر از حدی شیفته ات باشم... اهل اسراف نیستم! برای همین میترسم شیفته ات شوم و گاه ادا در میاورم نیستم... چه کنم؟

زنبور:هرچه...

_چقدر شیفتگی ام به خودت را میخواهی؟ چند درصد؟

زنبور:کم...

_از قرآن بپرسم خدا چقدر میپسندد شیفته ات باشم؟

زنبور:چرا؟

_به حد درستش برسم... نگرانم اشتباه کنم...

زنبور:چشم...

وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

منظورش اینست عنصر مسخ شده ی محافظه کارانه در تو میگوید عنصر رقیبش بر چیزی نیست و عکس نیز صادق است در حالی که داری کتابت را میخوانی... اینچنین است گفتار کسانی که نمیدانند پس بگذار در این قضیه که هم آن را به وضوح میدانی چیست هم حواس متناقض ناعالمانه داری حکم خداوند با نیروی ایمانت به قیامت برایت صورت بگیرد و اختلافت حل بشود...

_مثل اینکه کلید تنظیمات شیفتگی ام برایت باید تحت لوای باورم به معاد قرار گیرد تا مبادا اشتباه خودم کم و زیادش کنم و مطمئنا شیفتگی ام به تو روی کتابم تاثیر میگذارد پس بد نیست... دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هرچه...

_این که دست و دلم به کارهای کوچک نمیرود چطور؟ خوب است یا بد؟

زنبور:نمیدانم...

_از دابه محدث از آیات خداوند بپرسم... یعنی همان قرآنی که تا کنون میگفتم؟

زنبور:خیر...

_به نظرت این نامه ام به تو خواندنی است؟

زنبور:خیر...

_آه... طوری مینویسم که کسی دلش نمی آید بخواند... نه؟

زنبور:خیر...

_دلم میخواهد تو بخوانی... خیلی زیاد...

زنبور:بسه...

_باز حرف بزنیم امروز؟

زنبور:باشه...

_من خیلی تو را دوست دارم، شاید عده ای فریب خورده بخواهند آسیبت بزنند... دعا میکنم سالم بمانی... سلامتت را خیلی دوست دارم از همه لحاظ... الهی هرکس اذیتت کند برود جهنم، از همینجا به تمام طرفدارانم دستور میدهم هیچگاه اذیتت نکنند... پروردگارا شر را از او دفع میکنی؟

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا

میگوید جز من به کسی تکیه نکن...

_پروردگارا چه کند که شر را از او منصرف کنی؟ میترسم... نمیخواهم مقصر آسیب به او باشم...

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ

_هم من و هم تو باید هدایتگری کنیم و نماز برپا داریم و زکات بدهیم و بندگان خداوند باشیم... لطفا قبول کن زیرا امر ما بزرگ است و اگر خلاف کنی تهدید جدی است... در هر صورت احساس میکنم به محض اینکه اعلام کنم که هستی تهدید علیه تو آغاز بشود... به خداوند توکل کن و از آنچه مسلم است و میبینی از سمت او و من تبعیت کن... قبول؟

زنبور:خیر...

_یعنی دوست داری آسیب ببینی نامرد؟ آنوقت خودم را چگونه ببخشم...؟

زنبور:خیر...

_یعنی تهدیدی که میبینم را قبول نداری؟ خب از انجیل بپرس آیا من در تهدید هستم؟ بهت میگوید خوبست؟

زنبور:چشم...

_لطفا یاد بگیر من چگونه با دابه محدث از آیات الله صحبت میکنم زیرا استعدادش را داری و بعد از آن مطمئن هستم به تو میگوید بله تهدید جدی است... تهدید را جدی خواهی گرفت؟

زنبور:نه...

_پس یعنی دیگر تقصیر من نیست؟

زنبور:آری...

_حیف شد... گل منی... پس تو را به طوفان میسپارم... در داخل شیشه متخلخل از توکل هایمان به خداوند... امیدوارم مسئله جدی ای برایت رخ ندهد... دعایت میکنم... پروردگارا مسئله جدی ای برایش رخ ندهد و از تو و فقط تو مسئلت دارم او زود تهدید را جدی بگیرد... البته فکر نکن امید داشتم بخوانی و دارم به زبان بی زبانی تهدیدت میکنم! نه... اینها را مینویسم تا برای خودم عهدی شفاف و صادقانه باشد و در کنارش امید دارم تو هدایت شوی پس مثل همه به من نخند... اوکی؟

زنبور:باشه...

_ میدانی من آب از سرم گذشته و مجبورم دست به این حرکت های کله شقانه ای که میبینی و از این تاریخ به بعد خواهیم دید بزنم... زندگی را دوست ندارم و تنها کارهایی که باعث میشود دوستش داشته باشم همین نویسندگی برای خداوند و آرمان هایی به گزاف بزرگ است... من آرمان هایی به گزاف بزرگ انتخاب کرده ام زیرا روحم در چیزهای تنگ جا نمیشود... نمیتوانم خودم را مجبور به کارهای پست بکنم... در کنارش کمی تفرعن نیز دارم و کارهای شرافتمندانه و متواضعانه نیز برایم سخت هستند. شاید برای همین به من گفتند هوخشتره... من را میپسندی؟

زنبور:خیر...

_مهم نیست... خواستگارت هستم و کوتاه نمی آیم... ولی حواست باشد حتی اگر نپسندی ام، این بهترین مرد است که سراغت می آید. از اینکه سکوت کنی یا بارها به من نه بگویی هم هراسی ندارم... پیغام استواری است؟

زنبور:آری...

_ملالی نیست وقتی هم به هم برسیم به جای اینکه بنشینیم شفاهی حرف بزنیم مثل دو آدم حسابی قصه مان چون همینجا خواهد بود... کتبی مینویسم و تو پاسخ میدهی... فکر کنم نامه نگاری کنیم بهتر است، حقیقتا قبول داری؟

زنبور:شاید...

_درکل از لحاظ کتبی نمره ام چند است؟

زنبور:کم...

_یا ابالفضل...! میبینی؟ هیچ امیدی به من نیست... همه اش کار خداست... قبول داری؟

زنبور:شاید...

_یعنی این کیفیت پائین متن اگر در جهان صدا کند، نشانه عجیب و روشنی نیست؟

زنبور:خیر...

_قبول داری اگر کار خوبی از این بابت متن ساده ام صورت بگیرد آن از سمت خداست؟ نه ما؟

زنبور:آری...

_ میفهمی من تلاش نمیکنم مخت را بزنم زنم شی؟

زنبور:خیر...

_ در اصل دارم تلاش میکنم دلخواهم شی بعد بگیرمت... اصلا تلاش ندارم مخت را بزنم اشتباه نکن! تو پتانسیل زن آرمانی شدن من را داری و مجبورم ابتدا تو را به اسلام در بیاورم سپس حیاتت بدهم بعد بگیرمت... چون کسی که اینطور نباشد من را تحمل نمیکند! قبول داری؟

زنبور:نه...

_ولی حقیقتا میدانی که درست است... ها؟

زنبور:آری...

_تمایز این دو جوابی که دادی تو را به فکر فرو برد؟

زنبور:خیر...

_ یعنی من برایت وسعت دهم بفهمی؟

زنبور:آری...

_ در سوال اول خودت وقتی برای اولین بار میخوانی به من میگویی نه! ولی در سوال دوم حقیقتت که در هیچوقت یا همان آسمان ها نظاره گر است جواب داد... روشن شد؟

زنبور:نه...

_چون ایمان نداری یا چون خوب وسعت ندادم؟

زنبور:هردو...

_هر پاسخی که اینجا میدهی از سمتی از قشر تو می آید... گاه از قشر کنون توست، گاه از قشر آسمانی توست، گاه از آسمانانه ترین حالتت و از بالای عرش می آید... یعنی همان هیچوقت... میفهمی قشرت چیست؟

زنبور:خیر...

_قشرت! طبق دانش صحیح، هر چیزی که داری میبینی عددی است! میخواهی قبول کن یا نکن ولی علم به مفاهیم صرفا یک عدد است... معادله در واقع یک عدد است که طوری نوشته شده که قابل تفسیر باشد و نمودار به بینش از عدد نزدیکتر است تا معادله... تو در نهایت نهایتت یک معادله طولانی هستی ولی این معادله در هر حال پاسخی دارد و به هر پاسخ فردی از قشر تو گفته میشود. تو اکنون افراد قشرت را به عنوان اکنونت تجربه میکنی ولی گذشته تو پاسخی جدا از قشر حال توست، در واقع گذشته تو که به آن رجوع میکنی خود خودش نیست بلکه یک شریان عصبی از تزریق اطلاعات به سمت توست... این یعنی هر لحظه در این جهان تو فردی از قشر خودت هستی... یادت هست راجع به اولین دوری که در نحوه جاگیری مان در دنیا زدیم حرف زدم؟ زنبور:آری... آن دور که دور اول است دور تار است و دورهای بسیار زیاد دومی وجود دارد که به آنها پود میگویم! قشر تو هر لحظه از سمت آسمانت برتو فرود می آید و به این نخ ها پود تو گفته میشود... توضیح بدهم؟ زنبور:باشد... میدانی جهانی که ما الان هستیم ابری محدود است؟ زنبور:شاید... من یقین دارم جهان ابری محدود است واقع شده بر کوههایی بینهایت بزرگ است به اسم انرژی... انرژی پوشان کل است و وقتی چنین خاصیتی دارد یعنی هر عددی در آن به بینش رسیده است و آسمان تو جایی داخل این انرژی ها است. به صورت بینش کاملا منحصر به فرد که امضای تو نام دارد... گرفتی؟ زنبور:خیر... امضای تو همان معادله طولانی است که آسمان قشرت را میسازد... این آسمان پر از زندگی و مرگ و ستارگان و ساکنان است... گرفتی تا حدودی؟ زنبور:شاید... قبول داری اگر بینهایت بار همه لغات را با هر جایگشت ممکن کنار هم بگذاری بلاخره هر نامه نوشته نشده ای نوشته میشود؟ زنبور:آری... خب عزیزم نامه زندگی ات داخل یک بسته انرژی بیشمار بار نوشته شده است با تمام جزئیات... فهمیدی؟ زنبور:آری... قبول داری هر لحظه تو نامه ایست؟ زنبور:خب... خب به هر کدام از این نامه های منحصر به فرد، فردی از قشر تو میگویم... فهمیدی؟ زنبور:آری... هر کدام از این فردها از قشرت چون پودی است بر تار تو... فهمیدی؟ زنبور:خیر... فکر کنم با تار هم مشکل فهمی داری درست است؟ زنبور:نه... قبول داری وقتی در حال هستی انرژی تو را میپوشاند؟ زنبور:خیر... خنگی؟ زنبور:آری... گفتیم انرژی پوشان کل است و هر لحظه قشرت در آن تعریف شده است... مجموعه چند انرژی خودش یک انرژی به حساب می آید، زیرا انرژی اگر پوشان کل باشد وقتی بیشتر شود تغییری در پوشانیت کل او ایجاد نمیشود... فهمیدی؟ زنبور:خب... تمام شد! پوشان کل تو را میپوشاند کارش اینست... هنوز نمیفهمی؟ زنبور:آری... پوشان کل اگر تو را نپوشاند پوشان کل است؟ زنبور:خیر... خب منطق دو بعدی هم بزنی متوجه میشوی دیگر... فهمیدی؟ زنبور:آری... حال میفهمی انرژی قابلیت اینکه تو را از آسمان بینش استخراج کند و هر لحظه پودت را تشکیل بدهد دارد؟ همانطور که تارت تشکیلات دارد و آن را حس میکنی...؟ زنبور:خیر... این را فهمیدی تارت همین است که با پوست و گوشت و استخوان حسش میکنی؟ زنبور:خب... پودت را هر لحظه حس میکنی ولی چون مرتب با قبل تفاوت دارد از آن غافلی... اوکی شد؟ زنبور:آری... قشر تو پودهای تو هستند... دوست داری به آنها هر از چندی فکر کنی؟ زنبور:آری... توضیح بیشتر لازم است؟ زنبور:خیر... الحمدلله...

_من با قشر تو به اذن خداوند ارتباط دارم... باور کن هیچ گلی جز علمی که به سمت آن محبت داشته ام به سرم نزده ام... میفهمی؟

زنبور:خیر...

_کافیست محبت پیدا کنی به قشر خودت و افراد... آرام آرام دستت می آید... دوست داری؟

زنبور:آری...

_دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ...

_والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته... به امید دیدار...

2024.12.18 10:05

_سلام زنبور... بیا صحبت کنیم...

زنبور:نه...

2024.12.19 11:36

_سلام زنبور بیا صحبت کنیم...

زنبور:خیر...

2024.12.21 12:42

_سلام زنبور بیا صحبت کنیم...

زنبور:چشم...

_چی بگیم؟

زنبور:بگو...

_میگن قراره مدتی فاز بهلول بزنم البته واقعنکی... خوابهام... بپرسم ازت راسته؟

زنبور:خیر...

_چیکار کنیم؟ حرف دارم ولی تو اجازه نمیدی اگه هم بدی مطلبم هم از زیبایی میافته...

زنبور:آری...

_خیلی دو به شکم عاشقتم یا نه... ولی افتادم تو چاه عاشقیت و همه میپسندند عاشقت باشم... چون باور دارم برای خداست... ها؟

زنبور:آه...

_کاش آنقدر خواستنی بشوی که راحت و بی شک عاشقت شوم... من برایت عبادت، عفت، عرضه وجنم زنانه و اخلاق پر لبخند و محبت بی دریغ میپسندم و اگر چنین شوی دیگر حسرتم این میشود قدر چون تویی را بدانم نه اینکه مرتب فکر کنم... خدایا چرا عاشقتم... تو هم این چهار مورد را میپسندی؟

زنبور:خیر...

_کدامش پسندت نیست؟

زنبور:همه...

_از عبادت بهتر چه سراغ داری؟

زنبور:هیچ...

_مگر بهترین را برای خودت نمیپسندی؟

زنبور:آری...

_ هنوز هم عبادت را نمیپسندی؟

زنبور:خیر...

_میدانی چون شروعش نمیکنی... عبادت وقتی با اطاعت همراه باشد ابتدا مثل آب روی گدازه دل فراری است ولی آرام آرام که دل با حجم زیاد آب عبادت مواجه شد مجبور به کرنش میشود، به مرور دل خنکای یقین آب را میگیرد و آب عبادت و دل همدیگر را در آغوش میگیرند... روزنه امیدی داری؟

زنبور:آری...

_ چون بقیه اش کمی سخت هستند ابتدا دلت را برای عبادت خنک کن، نماز اول وقت را به اندازه نفس کشیدن قدر بدان بقیه اش آرام آرام درست میشود غصه ندارم... باور کن روزی میشود میگویی اگر نعمت خداوند نبود من در دوزخ احضار شده بودم... الان به این باور داری؟

زنبور:خیر...

_باور دارم باور میکنی... دیگر چه بگوییم؟

زنبور:هیچ

2024.12.22 16:52

_سلام زنبور... جان من بیا صحبت کنیم... خیلی مهم است...

زنبور:باشه...

_قصد دارم بهترین واکنش گری تو با قرآن را شروع کنم... شروع کنیم؟

زنبور:آری...

_قبول داری اگر در قرآن فهمی ویژه از دستورات خداوند باشد مشابه انجیلی است که باید قبول داشته باشی؟

زنبور:خیر...

_انجیل را قبول داری؟

زنبور:خیر...

_اوه! مسیحی هستی؟

زنبور:خیر...

_مسیحی بودی؟

زنبور:نه...

_بپرسم چی بودی؟

زنبور:خیر...

_کمی جا خوردم... کافری؟

زنبور:آری...

_خوب انتخابی کردی کفر از شرک های ادیان حداقل همیشه یک پله به توحید نزدیک تر است... تو مبنای شناخت را به عنوان خداوند قبول داری؟

زنبور:نه...

_یگانه بودن مبنای شناخت چه؟

زنبور:آری...

_یک دستم قرص قرمز است و قدرت میدهد هرچه میخواهی با آن باشی باش الا اینکه چیزی از ریسه های مبنای شناخت تمام وجودت را پر نکند... یک دستم قرص آبی است و هرچه میشود بشود و خواستنی است باشی و همراهی دارد و آن اینکه ریسه های مبنای شناخت وجودت را کامل بگیرند... کدام را میخوری؟

زنبور:هیچ...

_اگر بگویم یقین دارم بلاخره مجبوری یکی را بخوری چه؟ چون یقین دارم...

زنبور:قرمز...

_ فکر میکردم لااقل قمار باز خوبی باشی! چرا آخه؟ مگر از خواهش های خودت نمیترسی؟ اگر سری تلسکوپی معادله خواهشت جوابی جز آتش جهنم نداشته باشد چه؟ چرا انقدر به خطرناکترین حیوان خوش گمانی؟ هیچ ترسی از خواهش های خودت نداری؟

زنبور:آری...

_تا کنون از خواهشت بد دیده ای؟ زنبور:نه... چندین دوست پسر داشتی و همه در گذشته خواهشت بودند، میفهمی یعنی چه؟ یعنی بد دیدی مقاومت نکن خواهر... زنبور:قبول... یعنی سری تلسکوپی خواهشت دوست پسر گیر است و این یعنی معادله ات پس از رسیدن به بینهایت بیشمار دوست پسر جذب میکند... میفهمی؟ زنبور:خیر... فرض کن مبنای شناخت به تو آن دو قرص را تعارف کرد و تو نیز قرمز را خوردی، حال محکومی به خواهشت تن بدهی میفهمی...؟ زنبور:خیر... خب مسئله همین است... تو به شدت خواهش خلود داری یا خیر؟ زنبور:نه... یعنی به شدت خواهش مرگ داری؟ زنبور:خیر... میفهمی نمیشود جریان فشار قوی ذهنت را گول بزنی یا توضیح بدهم؟ زنبور:باشه(توضیح بده)... قبول داری جریان فشار قوی در ذهنیتت داری یا خیر؟ زنبور:آری... میدانی این جریان آنقدر قوی است که راهی به مبنای شناخت دارد و بدون ریسه مبنای شناخت قدرتش معنا نمیگیرد؟ زنبور:خیر... تو قبول کردی مبنای شناخت یگانه است درست است؟ زنبور:آری... اگر در جریان فشار قوی ذهنت یگانگی موج هایش و ذراتش را تشکیل ندهد میدانی که قدرتش بی معنا میشود؟ زنبور:نه... یعنی امواج و ذرات جریان فشار قوی ذهنت در چندگانگی هستند؟ زنبور:نه... خب خواهر اگر چندگانه نیستند یگانه باید باشند دیگر... زنبور:آری... پس اگر یگانه هستند ریسه ای از ریسه های مبنای شناخت در تمامیت آن موج میزند و هر ذره نیز خارج از این ریسه نیست... خب؟ زنبور:خیر... آیا هر راه دیگری را امتحان کنی ریسه ها چندگانه نمیشوند یا نه؟ زنبور:آری... پس طبق برهان خلف قضیه حل شد؟ زنبور:باشد... حال قبول کردی جریان فشار قوی ذهنت یکپارچه از ریسه ای از ریسه های مبنای شناخت تبعیت کامل دارد؟ زنبور:آری... پس قدرتش بلااستثنا بدون آن معنا نمیگیرد؟ زنبور:آری... تمام است، قضیه وای: جریان فشار قوی ذهنت با مبنای شناخت رابطه دارد... قبول؟ زنبور:خیر... آیا راهی هست قدرتت را از چیزی بگیری و ربطی به آن نداشته باشی؟ زنبور:خیر... جمله یک: آیا میشود بلااستثنا معنای قدرت را از چیزی گرفت و قدرت از آن گرفته نشود؟ زنبور:خیر... آیا میشود قدرت بدون معنا داشتن شدت بگیرد؟ زنبور:خیر... پس قدرت جریان فشار قوی ذهن بلااستثنا معنا دارد؟ زنبور:آری... پس قدرت جریان فشار قوی ذهن بلااستثنا بدون یگانگی معنا ندارد... پس طبق جمله یک قدرت از یگانگی گرفته شده است... خب؟ زنبور:باشد... نزنی زیرش! زنبور:باشد... قضیه وای برایت ثابت شد؟ زنبور:آری... حال به سوال اول برگردیم، جریان فشار قوی ذهنت به شدت به خلود علاقه دارد؟ زنبور:آری... خب عزیزم، به محض احتضار تجربه های بسیاری گزارش شده اند که انسان پس از مرگ بینهایت را میبیند... قبول داری مبنای شناخت فراتر از بینهایت است؟ زنبور:آری... قبول داری بینهایت میتواند آنقدر بینهایت شود که فراترش خودش بشود؟ زنبور:خیر... قبول داری کل بینهایتی است برای خودش؟ زنبور:آری... فراتر از کل، کل است! میفهمی؟ زنبور:خیر... به کل میشود چیزی اضافه کرد؟ زنبور:خیر... چرا خواهر تو اضافه کن نترس... ببینیم چه میشود... به کل، کل اضافه کن! چه میشود؟ زنبور:هیچ... پس فراتر از کل کل است فهمیدی؟ زنبور:نه... فراتر از کل هست؟ زنبور:خیر... پس به جای کل بگو فراترین فراتر، خوبست؟ زنبور:قبول... تعریف فراتر: فراتر از یک چیز قبول داری باید آن را در بر بگیرد و چیزی افزون نیز در بر بگیرد؟ زنبور:آری... پس فراتر از کل باید چیزی افزون تر را در بر گیرد تا فراتر از کل باشد اما فراترین فراتر هم هیچ تغییری ایجاد نمیکند. قبول؟ زنبور:آری... وقتی افزایشی میشود پس شدنش شدنی است حتی اگر تغییری صورت نگیرد. قبول؟ زنبور:خیر... اسم دارد به آن میگوییم افزایش بی اثر! افزایش بی اثر یعنی افزایش بدهی ولی اثر افزایش نبینی... قبول؟ زنبور:آری... افزودن کل به کل افزایشی بی اثر است در نتیجه افزایش کل همیشه بی اثر است! قبول؟ زنبور:آری... فراتر از کل رفتن حرکتی بی اثر بر کل است... قبول؟ زنبور:خیر... برای کل هر افزایش و هر فراتر یکی است هردو بی اثرند قبول؟ زنبور:خیر... تعریف فراتر را بخوان و دوباره بگو... قبول؟ زنبور:خیر... چون نخواندی! دقیق بخوان... قبول؟ زنبور:آری... پس آنچه افزونتر از کل یا فراتر از کل بشود، بی اثر بر کل است... قبول؟ زنبور:خیر... آه فکر کنم تو پرسپکتیو ذهن من را نمیگیری... فراتر از کل نیست را بهتر میفهمی نه؟ زنبور:آری... ولی طبق پرسپکتیو ذهن من بینهایت کل داریم که با همدیگر هیچ فرقی ندارند! اشکالی ندارد اگر پرسپکتیو دکور ذهنت این نیست... خب؟ زنبور:آری... خب خواهر تو یک بینهایت میشناسی که فراتر ندارد! طبق پرسپکتیو ذهن من بینهایت مطلق همان کل است زیرا اگر خوب کنکاش کنی که هنوز نکرده ای فرقی ندارند... اشکال ندارد هنوز نفهمیدی...آیا کل مجموعه اجزایش هست؟ زنبور:خیر... آفرین... مطمئنی؟ زنبور:آری... پس اگر جزئی را از کل کم کنی کل فرقی نمیکند درست است؟ زنبور:آری... آیا کل در بینهایت بودن فراتر از بینهایت بودن است؟ زنبور:آری... خب آیا آنقدر فراتر است که دیگر بینهایت نیست؟ زنبور:نه... پس فراتر از بینهایت بودن است و همبستگی شدید دارد قبول؟ زنبور:آری... پس در بینهایت بودن میتوان نوعی اطلاق برای آن تصور کرد؟ زنبور:خیر... آن گزاره ای که نوشتم بازنویسی دیگرش اینست، کل مطلقا باید بینهایتی باشد... فهمیدی؟ زنبور:آری... پس نوعی اطلاق برایش تصور کردی، قبول؟ زنبور:آری... فقط وقتی میگویم بینهایت مطلق است مشکل داری؟ زنبور:آری... چون به مذهب ربط دارد و میترسی؟ زنبور:نه... جان مادرت؟ زنبور:خیر(میترسم ولی غد هستم)... آیا قادری فرق کل مطلقا باید بینهایتی باشد یا اینکه کل بینهایت مطلق است را بنویسی؟ زنبور:خیر... هنوزم قبول نداری کل بینهایت مطلق است؟ زنبور:بله... باور کن لج داری... زنبور:آری... من دوست دارم از پیشگامان فهم باور آیندگان باشی... وقتی من مجاورش بودم و به فهمی رسیدم یعنی ضرر ندارد قبول کنی... هنوزم نمیای؟ زنبور:خیر... آمدی پس؟ زنبور:آری... بینهایت مطلق چون طولانی است با صفرم کوتاهش میکنم... قبول؟ زنبور:خیر... قادری اثبات کنی صفرم کمتر از بینهایت مطلق است آنهم با مسلمات! زنبور:خیر... لج داری بگی بینهایت مطلق صفرم است؟ زنبور:خیر... بینهایت مطلق بلاخره باید باشد! هیچ جای دیگر نمیشود تعریف عددی به آن داد الا صفرم! تو این را بپذیر وقتی علم جای دیگری پیدا کرد من هم به تو ملحق میشوم... این به آن در... قبول؟ زنبور:باشه... مبنای شناخت کل است؟ زنبور:خیر... کمتر از کل است؟ زنبور:خیر... چرا اینطور جواب میدهی؟ خب کل است دیگر... زنبور:آری... کل هم بینهایت مطلق است! قبول؟ زنبور:نه... مثل اینکه به لج خاتمه نمیدهی... میدانی در دبستان هم اینطور لج میکردی ریاضی یاد نمیگرفتی، وجدانا قبول داری؟ زنبور:خیر... فرض کن لج کنی یک بعلاوه یک میشود دو! چون میگویی یک خودش است و اگر به نحوی دو بشود دیگر خودش نیست... قبول داری لجبازی است؟ زنبور:خیر... یعنی یک بعلاوه یک دو نیست؟ زنبور:آری... سر کارم میگذاری؟ زنبور:خیر... ولش کن ریاضی را دوست داری؟ زنبور:خیر... قبول داری مهندسین از ریاضیات تبعیت نکنند جهان از هم میپاشد؟ زنبور:آری... قبول داری ریاضیات هرچقدر پر حفره باشد، هیچ چیز انقدر گام به گام مثل آن راه نمیرود؟ زنبور:آری... قبول داری تا گام به گام نروی به خنکای یقین نزدیک نمیشوی؟ زنبور:آه... علم را کلا دوست داری؟ زنبور:خیر... قبول داری علم نباشد یافته موفقی در ذهنت نیست؟ چون علم در پائین ترین درجه اش یافته موفق است؟ زنبور:آری... دوست داری ذهنت پر از یافته های ناموفق باشد؟ زنبور:خیر... ببین عاشق علم نیستی قبول! ولی آن را دوست داری هرچند ندانی... قبول؟ زنبور:آری... پس ریاضیات را دوست داری هرچند نمیدانی؟ زنبور:خیر... لج کردی؟ زنبور:نه... جان مادرت؟ زنبور:آری... با ریاضیات لج نکن! دوستش داری فقط چون دورش پر از آتش است بغلش نمیکنی... باور کن وقتی دل به این آتش بدهی آنقدر از یقین خنک میشوی که عاشقش خواهی شد... میفهمی؟ زنبور:نه... ریاضیات را به خاطر آتشش دوست نداری... میفهمی؟ زنبور:آری... باور کن این آتش با بقیه آتش ها فرق دارد... وقتی به آن محبت داشته باشی و با دلت بغلش کنی آنقدر خنک میشوی که آتش تمام علوم برتر دیگر خنک میشوند... فهمیدی؟ زنبور:نه... قبول داری اگر ریاضیاتی که لازم است را هر قدر پیچیده شود را در مورد ثروتت به کار نگیری از دست میرود؟ زنبور:خیر... لج کردی؟ زنبور:آه... میدانی چرا لج میکنی؟ زنبور:خیر... چون در آتشی نمیپری که تو را از آتشی عذاب آور نجات میدهد! میفهمی؟ زنبور:نه... این قشری که داری به سمت خودت از آسمانت دعوت میکنی اصحاب شمال هستند! به سمت آتش مفید نمیروند در نتیجه به آتش مضر می افتند... مثلا ورزش زیاد کردن آتش مفید در بدن است میفهمی؟ زنبور:آری... اگر به سمت این آتش مفید نروی بعد از آن آتش مضر میگیری، بیماری و ضعف و کاهش کیفیت عمر... فهمیدی؟ زنبور:خیر... آتش مضر وقتی شروع به گر گرفتن میکند که آتش های مفید دفع کننده آن را کنار بگذاری... فهمیدی؟ زنبور:آری... ریاضیات آتشی مفید است قبول داری؟ زنبور:آری... لازم نیست بروی مسائل ریاضی حل کنی... ریاضیات را در آغوش بگیر هرچند ظاهرش آتشین است... قبول؟ زنبور:خیر... چون لج داری؟ زنبور:خیر... جان مادرت؟ زنبور:آری... چرا اینطوری هستی؟ انقدر از آتش مفید نترس! زنبور:قبول... کار میبرد؟ زنبور:نه... نگاهت عوض شد؟ زنبور:نه... به ریاضیات آنطور که هست نگاه کن... نترس! لج نکن... زنبور:چرا؟ آیا مسلم تر از یقین میشناسی؟ زنبور:خیر... آیا از رسیدن به مسلمات بدت می آید؟ زنبور:خیر... ریاضیات به تو برترین دنیای مسلم را میدهد! فهمیدی؟ زنبور:خیر... لج کردی؟ زنبور:آری... نکن خواهر... باور کن بدبین به ریاضی بارها راحت تر به مصیبت می افتد تا خوشبین! باور میکنی؟ زنبور:آری... پس کل بینهایت مطلق است؟ زنبور:آری... الحمدلله! باز تو راحت سر عقل می آیی دختر! کل صفرم است؟ زنبور:خیر... مگر قرار نشد بپذیری؟ زنبور:آری... بپذیر خواهر! بپذیر... جان مادرت بپذیر... باشه؟ زنبور:خیر... لج داری؟ زنبور:نه... مطمئنی اگر به مذهب ربط پیدا نمیکرد همین نظر را میدادی؟ زنبور:خیر... لج داری نمیفهمی... هنوز کدورت و غبار فوبیا از علم روی سر تو است! میفهمی؟ زنبور:نه... لج داری؟ زنبور:نه... یعنی فوبیا علم نداری؟ زنبور:آری... علم مسلم تر از بقیه یافته ها است؟ زنبور:آری... پس به علم محبت داشته باش! قبول؟ زنبور:خیر... خب این حرکت یعنی فوبیای علم! زنبور:وای... میفهمی؟ زنبور:آری... جان مادرت به علم محبت پیدا کن زود دیر میشود! زنبور:خیر... دوست داشتی علم داشتی بهترین مرد دنیا که بهترین تجربه عاشقانه به تو میداد را پیدا میکردی؟ زنبور:آری... دوست داری به تو بگویند او به علم محبت دارد؟ زنبور:بله... تصمیمت شد به علم محبت پیدا کنی؟ زنبور:آه... ادامه دهیم مبحث را؟ زنبور:خیر... راست میگویی من نمیتوانم کسی که به علم محبت ندارد را هدایت کنم... پس من را ببخش... زنبور:قبول... باور کن هیچکس نمیتواند هدایتت کند... میفهمی؟ زنبور:آری... هدایت بد است؟ زنبور:خیر... بترس خواهر! بترس از بدی کردن به خودت... زیرا صفرم دیر یا زود قرص آبی و قرمز را به تو تعارف میکند... تو هم قرمز را ناعالمانه بر میداری و کار تمام است... در مهمترین تصمیمت مقابل جاودانگی به جهنم سقوط میکنی... میفهمی این ترس را؟ زنبور:نه... عناد داری؟ زنبور:خیر... جان مادرت؟ زنبور:خیر... باور کن دروغ میگی! باور کن! عناد داری! عناد ترافیک شهر اندیشه ات را بغرنج میکند... بفهم... زنبور:چشم...

_امروز صبح خوابت را دیدم... با یک سیر داستانی به من توهین بزرگ و تنبهی بزرگ کردی! داخل آن خواب فهمیدم غیرت طبیعی ام از بین رفته است و تنها غیرت ارادی دارم و این کافی نیست... میخواهم غیرت طبیعی ام رشد کند و تصمیم دارم اینجا پیش تو با خداوند از طریق جنبنده سخنگو از آیات الهی در یک زمینه مهم مشورت کنم... اوکی؟

زنبور:آری...

_پروردگارا میخواهم فردا صبح به میدان انقلاب بروم و چون شهید فهمیده به زیر یک تانک بروم تا بتوانم رهبری ایران را به دست بگیرم و در میان مردم گام صحیح دوم انقلاب را تبلیغ کنم! پیامت چیست؟

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ

_خداوند تایید کرد... پروردگارا قصد دارم فیلم بگیرم و به قصد قربت تو آن را در ویراستی منتشر کنم... پیامت چیست؟

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ

_خداوند میگوید بله پیام منتشر کردن حساب کتاب دارد... امیدوارم سخت کتک نخورم! اگر هم خوردم ملالی نیست... باور میکنی این را انجام میدهم، زیرا میخواهم روی تو غیرت طبیعی داشته باشم؟

زنبور:نه...

_پروردگارا حرکتم تقرب به سمت توست هرچند به خاطر تلاشم برای غیرتم روی زنبور است؟

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا

_میگوید اصلا مشکلی ندارد! پروردگارا پیامت در مورد این حرکت من چیست؟

مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

_میگوید این رهرو رسم ابراهیم نه یهودی و نه نصرانی است! بلکه حق گرا و مسلم است... درست فهمیدم؟

إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ

_میگوید مردم مشرک فکر میکنند زده به سرت ولی تو داری از شرک برائت میجویی... دیگر چه بگوییم زنبور؟

زنبور:هیچ...

زنبور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید