الله : امروز چه شده است بنده من
لقمان: سرورم هیچ... گفتم شاید امروز بیایی گفتم تماسی برقرار بشود و من از گفتار واقعی باتو لذت ببرم اما نشد...
الله: واقعا همین را میخواهی؟
لقمان: میدانم لیاقتش را ندارم شاید هم دلم از شوق شایسته دیدارت خالی پر به حد کافی نیست... ولی چه کنم بودن با کس دیگر نمیصرفد... همه کارهایم دور از توست دور دور... نمازم خشک خالی سفره دلم پر آشوب... غم برای خودش میپلکد اما انگار برای تو نیست غم دوری از تو را میخواهم...
الله: خیلی سردی...
لقمان : ای همه هستی من مرا ببخش سردم... گناهانم بسیارند ولی پاکی تو مطلق است... نمیدانم به محضر کبریایی تو چه بگویم و چه باید شنید خسته ام خسته ملال روزگار غریب از تو مرا هلاک کرده... چرا امام زمان پیشم نمیفرستی؟
الله: بیماری؟
لقمان: مریضم شدید سالهاست دور از تو هستم قربانت بشوم عزیز من... رب تنها... کاش فقط تو را بپرستم... زندگی برایم بی ارزش است... دنبال پذیرفتن دستور تو هستم... این حیات نیست که من دارم ممات است... پروردگارا چه میشد حداقل به من میگفتی امام زمان منتظر توست این هم آدرسش... بدون سرکاری بودنا بدون دیوانگی محض... چه میشد؟
الله: خوب شو خودش پیدایت میکند...
لقمان: سرور و مولای من چه میشد دستورالعمل از خودت میگرفتم فلانی میگه برو جلسات اخلاق شرکت کن فلانی میگه برو با شهدا انس بگیر و و و ... هیچکسی راهکار درست درمان ندارد خودمم همچنین... دلم لک زده یه روزم با تو شود...
الله: شوقی که من به دیدار تو و کنار رفتن پرده ها دارم بیشتر از این حرفهاست تو میگویی دوستم داری ولی خودت را دوست داری...
لقمان: راست میگویی راستش ما مال این حرفها نیستیم... ولی من آرزو میکنم بیایی مرا به سفر دراز محبت خودت ببری... نگاهم را آویخته به خودت کنی... ای کاش خاک آستان تو شوم... ای کاش غم آرزوی دیدنت خواب از چشمانم برباید و اشتهای مرا کور کند... در کل حیاتم مال تو شود... چه میشود؟
الله: مسئله اصلی اینست که تو زور نمیزنی روی بستر نرمت نشستی... گفتیم کم آب بخور کم بخواب... کو؟
لقمان: خب یک ماه آمدم ولی چهار پنج جمله بیشتر روزیمان نشد قطره چکانی آنهم چه قطره چکانی... هردفعه میگویم الانست توبه کنم و ریاضت خفن بکشم ولی نفس مرا به زمین میزند میگویند زورم زیاد است ولی خودمانیم پیزوری تر از من نیست...
الله: چرا دوری از حرام و انجام واجب نمیکنی چند مستحب انجام نمیدهی آنطور که مراجع میگویند... ریاضت فقط؟
لقمان: قسم به خودت از ابتدا تا کنون هیچ جز ریاضت از من نخواستی... نمیفهمم اگر انقدر مهم است چرا همه حرف دیگر میزنند یعنی برایم شده آرزو همین را بگویی منم بگویم دستم بگیر و پله پله ببر خودت و فقط خودت قادری ما را نجات دهی... امیدی به پیزوری ای مث من نیست...
الله: کاش دنبال راهی که برایت گذاشته ام میگرفتی و رسیدن به من دور نیست...
لقمان: من هم از صمیم قلب باور دارم رسیدن به تو ساده است ولی متاسفانه جاهلم...
الله: حدیث معراج بخوان...
لقمان: من که حب ریاست ندارم... نکند حب دنیا دارم که مارا انقدر کم تحویل میگیری؟
الله: آره...
لقمان: چه کنم حب دنیا از دلم بیافتد... کسی که اگر لحظه ای برایش خودکشی حلال به ارمغان بیاوری لحظه ای از پذیرش درنگ نکند چه حب دنیایی دارد؟
الله: حلال...
لقمان: شت... خب اسباب خودکشی هم بیار دیگه خشک خشک نمیشه بپرم پائین یهو دیدی نمردم... اگه اسباب نفرستی من دنبال شهادت هستم بیشتر... چقدر خشن شد امیدوارم ویرگول ایراد نگیره...
الله: بپر...
لقمان: خدایا شوخی بسه... محمد رسول الله و رفقا میگن نپر بواسطه شرع دستم بسته است... ملکی بفرست دستش بگیرم و جان بدهم اینطوری تضمینی است خودت چند دقیقه بعد میزنی زیرش میگی مگه من عقل ندادم و از این حرفها...
الله: هر طور راحتی... میخواهی محبت دنیا از دلت بیرون برود؟
لقمان: آری خیلی زیاد گند بزنه به غذای خوب و خواب خوب حرف الکی خنده بیخودی... تف به این دنیا... خوبه؟ چهارتا فوشم خودم بیرون از اینجا میدم... خوبه؟
الله: حرف شیطان گوش نده... از من چه خیری دیدی لقمان؟
لقمان: زیاد یکیش دوران طلایی است و حرفها و قول هایی که در آن به من دادی تورا بی اندازه سپاسگذارم... دیگر هم دین اسلام دادی و نعمت کاملی فرستادی بازهم تورا شکر اگر اسلام نبود من الان پریده بودم پائین با سر... دیگر هم الله من هستی و در نماز به من توجه کامل داری هرچند من بی وفا هستم چندین مشغله درسر... دیگر... خودت بگو...
الله: سلام میدم بهت...
لقمان: آری خوش میگذره سلام میدی... جلوی مرا از لعن فرستادن به خودم گرفتی اینم خیر بزرگی بود... دعایم را استجابت کردی در خواب... خانواده خوب به من دادی...
الله: خوبست...