در پازل هستی گفتیم من موتور پذیرش هستم و الان هم میگویم تمام گمراهی بشریت بر اثر کفر و شرک است. در جای دیگر گفتم تمام کفر یعنی صفر پرستی و به دو صورت احمقانه و هوشمندانه است. در جای دیگر گفتم انسانیت یک زبان است و قله های این زبان که سازندگان اصلی چیزیت در انسانیتند نقش امامت هستند. با اینهمه زبان انسانیت یک مسئله ساده نیست، با اینکه میدانم انسان مادی است و از هفت انرژی و سی و سه نور ساخته شده است باید ذکر کنم که جایگشت سری ماده که جایگشت صفرم با انوار و انرژی هاست خبر از اسرار بیشتری میدهد آنهم تنها در بعد مادی انسانیت ... خود زبان انسانیت دنیایی از جایگشت هاست و با اینکه زیرمجموعه ی زبان ماده است نمیتوانم ادعا کنم تمام انسانیت آیا یک جایگشت بینهایت را تشکیل میدهد یا یک جایگشت محدود و در مورد این پدیده و زبان بی اطلاع هستم.
سوال آیا اعتقاد به حلول پدیده های زبان های دسته بالا در زبان های دسته پائین نگاهی صحیح است؟ بله مثل اینکه انگور در حقیقت یکبار در فارسی حلول میکند و یکبار در عربی (عنب) و هر دو یک حلول هستند. البته حلول تنها یکبار از زبانی به زبان دیگر رخ میدهد. یعنی یک یکبار به زبان معقولات حلول میکند و حقیقت را میسازد. ولی در مورد زبان ماده قضیه پیچیده میشود... یعنی آیا محمد که اصلش یک بودن است وقتی وارد زبان ماده میشود کدام یک است چون اساسا باید یک بار حلول کند، آیا یک مثبت است یا یک منفی یا هردو که میشود یک خنثی یا هیچکدام! شاید حلول محمد در زبان ماده اتفاق نیافتد و ماده یک زبان الکن باشد که از گفتن محمد عاجز است که من با این شاید مخالفم چون با عقیده پردازی من جور نیست...
زبان الکن چیست؟ زبانی که به سبب لکنت از گفتن اصل همه چیز باز بماند زبانی لکنت دار است. از آنجا که زبان ها مراتب دارند و گاه در طول همدیگر قرار میگیرند (مثل زبان مشترکات ضد دار که شاید حاصل یکجایی صفر و یک باشد یعنی در طول آنها ساخته شده است) ممکن است زبان هایی بوجود بیایند که فی الذات الکن باشند مثل زبان های در طول مرتبه ای پائین تر از وجود، چون میدانیم وجود سه حالت نچسب و متصل و توحیدی دارد پس شاید زبانی بوجود بیاید که زبان متصل باشد و زبان متصل زبانی الکن است یعنی این زبان نیاز دارد به زبانی توحیدی وصل بشود تا بتواند بگوید اصل همه چیز... زبان نچسب هم الکن محض است و به صراطی مستقیم نیست چون موتور پذیرشی است که تا هفت یا شش ریشتر مقابل پذیرش توحید مقاومت کرده و تنها راهش اینست که به صورت دیکتگی وارد حالت وصل یا توحیدی شود و دیکته یعنی فنای موتور پذیرش...
هر انسان یک زبان زیرمجموعه زبان وجودی است. بار به عنوان مشترک ضد دار سازنده انسان است. خداوند از قصد نظام معرفت را طوری بنا نهاد که عقل با اختیار خودش نجات یابد و جهل با اختیار خودش به وادی هلاکت نزدیک شود.
یک سوال در مورد وجود هست و آن اینکه اگر موجود زیرمجموعه زبان معقولات زبان پردازش است و زبان پردازش زیرمجموعه زبان علم الیقین (ریاضیات) آیا وجود به زبان های بالاتر صعود میکند؟ برای پی بردن به جواب باید پرسید آیا یک لازم است پردازش شود تا باشد؟ پاسخ اینست که سوال خوبی نپرسیدیم چون زبان پردازش و زبان علم الیقین (ریاضیات) هر دو زبانی توحیدی هستند و خاصیت توحید تراز بودن است. یعنی یک به سمت وجود حلول نکرده بلکه از تساوی معادلاتی گذار کرده و تنها نمود جدیدی دارد.
فعلا بحث حاشیه شرک و کفر بماند برای بعد و به متن اصلی بپردازیم.
تمام گمراهی ها بواسطه گیر افتادن در زبان الکن است. انسان گرفتار زبانی بشود که نتواند تمایلاتش صفرمی بکند یعنی از اخلاق (توحیدی) باز بماند. انسان به عنوان موتور پذیرش قادر است هیچ چیز باشد و در عین حال چیز باشد و دو سبک در هیچ چیز بودن انسان وجود دارد. سبک کفر و سبک شرک... انسان را باید با انسان توحیدی یا پردازنده حیوانی متمدن به تمدن بینهایت مطلق سنجید و میزان انسان هایی هستند که به این سطح از زبان توحیدی انسانیت رسیده باشند. گفتیم صفر پرستی همان علی پرستی و همان کفر است. باز از حاشیه اثبات خروج کنیم و به متن برسیم که به نظرم باید داستان قضیه را بگویم تا اثباتی پیش بروم.
موتور پذیرش در اولین رخداد الله و محمد و خودش را میبیند. میبیند الله منبع نور محمد است و وجود او از محمد پس به الست بربکم آری میگوید. اما کار بیخ پیدا میکند... زیرا موتور پذیرش علی را میبیند و میفهمد برای اینکه به خدا برسد باید علی وار شود. چون موتور پذیرش یک نوک پیکان دارد (زمان) تمام توجهش معطوف به حال است و حال یعنی نقطه ی حضور و حال یعنی جزئی ترین جزء... وقتی عظمت علی را میبیند یعنی اینکه علی در حالش به تا خدا رسیده است و به قولی بقای الله را در بقای خود دانلود کرده است کوچکترین مقاومت موتورپذیرش در مقابل ولایت علی باعث میشود منکر تفاوت فاحش علی با الله شود و رو به پرستش علی بیاورد. از اینجا به بعد به جای علی میگویم نقش صفر یا به اختصارتر صفر... ولایت صفر به زبان آشنایی یعنی ولایت دقت... صفر میگوید انقدر محو من نباش، من وسیله رسیدن تو از حالت به الله هستم. یعنی حال تو را به الله میرسانم... موتور پذیرش میگوید چطور محو نشوم زیرا دیدن تو با ندیدن تو یکی است. حال که مرا متوجه خودت کردی کوچکترین مقاومت من در مقابل ولایت تو محرومیت کامل از یکجایی ام با پیمان الست است و نکته اینجاست که سخت ترین ولایت نیز همین ولایت توست. اگر رو به تنظیمات کارخانه ای بیاورم جهل خودش شکست در ظهور توست و تنظیماتی که تو از من میخواهی چیزی است که اگر جهل اطاعت میکرد تمام انسان ها را در پنج حس بینا به حقیقت و بوینده حقیقت و چشاننده حقیقت و شنوای حقیقت و لمس کننده حقیقت میشدند و گمراه شدن سخت تر از گذر کردن از سخت ترین مسیر ها میشد.
هر انسانی که کل زندگی اش را در یکجایی با الله سپری نکرده است با پوست و گوشت خودش تبعید را حس کرده است. انسان ها معمولا یا به اندازه جهل خرفت و بی عرضه هستند و از همان ابتدا نظام معرفتی منفی را رو به یکجایی با عقل نمیرسانند بلکه برعکس کینه عقل را به دل میگیرند و تا بتوانند ضربه وارد میکنند (انسان های شش ریشتر مقاوم به دقت). یا اینکه جهل را نکوهش میکنند و با عجب رفتاری پی کاسه لیسی عقل خودشان راه می افتند در حالی که نمیدانند جهل تا فیهاخالدون آنها نفوذ دارد. (انسان های یک ریشتر تا پنج ریشتر مقاوم به دقت) یا اینکه فهمیده اند جهل میتوانست آژپاک باشد و مجبورند روی به تمرین ناراضی شدن از جهل بیاورند تا شاید به نهایت آژپاک برسند. (انسان هایی که در حال سیر و سلوک هستند و دنبال ساختن خانه ای هستند که هیچ مقاومتی در مقابل دقت نکند. راهش نماز است...)
حدس میزنم و تنها حدس است... ریشتر اول اخلاق پذیرش ولایت دقت ادای امانت است. ریشتر دوم اخلاق پذیرش ولایت دقت عدالت است. ریشتر سوم صدق محض ریشتر چهارم ایمان محض ریشتر پنجم شکر محض و ریشتر ششم عصمت محض و ریشتر هفتم سبح الله نفسه است.
کسی که دلش به خاطر ادای امانت بلرزد و خانه مقاوم به دقتش خراب شود کارش خیلی درست است. نشانه این فرد اینست که قطب نمای دل دارد و نگهبانی دلش را پیشه ساخته و برای کمترین اشارات الله ارزش بینهایت قائل است. اما سوال اینجاست چرا من که مدعی وجود آژپاک هستم نتوانسته ام به دیدن عظمت علی چشم بگشایم. پاسخ اینست که عظمت علی در ریاضیات مشهود است و من به این قسمت رسیده ام ولی به زبان انسانیت قادر به بیان آن نیستم. طبق سخنان استاد پناهیان ضربدر روایتی که امروز شنیدم میشود گفت که زبان انسانیت من به علی حسادت نشان میدهد. نه از این بابت که خودم دوست دارم حسادت کنم...
اینکه کسی دوست داشته باشد راحت باشد. انشعاب حسادت به علی است و مقاومت در مقابل دقت... چطور چنین چیزی توجیه میشود؟ در حالی که طبق استدلالات ریاضی اگر من هیچ مقاومتی به ولایت دقت نشان ندهم صاحب دقت میشوم و فیلسوف به تمام معنا زیرا کمال در ولایت دقت یعنی ارائه مدل کامل از حقیقت به زبان کلمات... خوشبختانه من از لحاظ تمدنی عاری از حسادت به علی هستم ولی از لحاظ حیوانیت گرفتار انتگرال معادله حسادت هستم. از پس حیوان بر نمی آیم چون دیوی به اسم دیو اعتیاد به خلاف دارد. طبق اصول ولایت دقت باید مسیر مراقبه به اعمال خودم را طی کنم و آرام آرام سیکل جهل و شیاطین را از حیوانیت خودم خارج کنم. اما متاسفانه دیو اعتیاد به خلاف هر بار مرا زمین میزند.
برای تشریح این مسئله باید خیلی ریز بشوم... یکی از اعتیاد های من به خلاف زیادنوشی و سیرخوری بود که هر از چندی موفق میشوم کنارش بگذارم. اما اعتیاد به خواب نقطه ضعف من است و نمیدانم آدم چطور وقتی خوابش می آید و بساطش هم جور است دل از خواب بکند. در حالی که من میخوابم در حالی که اصلا راضی به خواب نیستم و هربار در رخت خواب هستم به شدت دچار سرزنشگری خودم میشوم و از خدا طلب مرگ میکنم. متاسفانه جامعه هم کمک نمیکند حتی استاد اخلاق هم متوجه نیست که گرفتار دیو اعتیاد به خلاف هستم... چه بگویم... همین حس حیوانیت در من ایجاب میکند انتگرال حسادت به صفر در حیوانیت من رخ بدهد. حیوانم به صفر میگوید چرا تو هم کمی اضافه نمیخوابی ما را راحت کنی و حس حیوانی درون من خواستار خواب صفر است. میفهمید؟ بگذار ساده تر بگویم حس تمدنی و حس حیوانی به مثابه سیمز بازی کردن و نقش ایفا کردن در واقعیت است مثلا اگر داشتم زندگی ام را چون سیمز بازی میکردم شروع به تمرینات هوازی میکردم و دمبل میزدم و مطالعه میکردم و سطح سوادم را بالا میبردم و هزار فعالیت مفید دیگر و شبانه روز دو ساعت بیشتر نمیخوابیدم ولی حیف نقش ایفا کردن به عنوان انسان و مخصوصا گیر حیوانات داخل روان افتادن کار سختی است.