دو هفته دیگر هم گذشت، سریع و بی اطلاع. امروز در روز چهل و چهارم برنامه ی عادت سازی هستم. یک چهله گذشت. مسواک زدن دیگر عادی شده. هر شب -بدون هیچ منازعه ای- پیکرم، خودش قبل از خواب به سمت مسواک زدن می رود.
شنا زدن هم به روزی 6 واحد رسیده، ماهیچه هایم قوّت گرفته اند، دیگر موقع پایین رفتن و بالا آمدن نمی لرزند. عادت نوشتن را هم که موضوع عادت سازی دو هفته گذشته بود، بدون وقفه و البته با شوقی که سال ها منتظر پاسخ بود، انجام شد. هر روز واقعا چیزی برای نوشتن و به خاطر ماندن هست. حتی شده چهار، پنج سطر.
در این دو هفته ی اخیر ماه رمضان هم شروع شده. برای بدنم احساس شفقت می کنم. می فهمم که از این گرسنگی و تشنگی و خشکی چشم در رنج است. افزایش یک واحدی شنا در هر هفته را معلّق کردم. می خواستم بفهمد که من هم در رنجش شریک و هم درد ام.
برایش غصّه هم می خودم. تشنه است و به خاطر من، زیر علم عقلانیت مانده است و به باورم به خدا ایمان دارد. همراهی می کند.
متشکرم؛ من با شکوه.
موضوع این هفته طبق برنامه سابق، خواندن یکی از نماز صبح های قضایم بعد از نماز صبح است. اما می خواستم تنوع بیشتری داشته باشم. دنبال چیز های مهمّ عینی تر می گشتم. چیزی که جسمانی باشد و توجّه و هوشیاری بدن ام را بر انگیزاند. مثلا "32 بار جویدن هر لقمه غذا" در وعده های غذایی ام. همین شد.