رمضان، آمد و رفت. چند سالی است، حس خوبی نسبت به آن ندارم. برای من مترادف شده با حال بد صبح، سردرد و چشم درد عصر و دل درد و کسالت مزاج بعد از افطار، و همچنین مهمانی های بی معنی افطار، که به اکسپوزیشن تجملات و تبرّج امکانات تبدیل شده، هرچند امسال به مدد کرونا از بخش بزرگی از آن رها بودم.
رمضان، برای برنامه عادت سازی من، سوای پذیرش یا عدم پذیرش تحمیل اراده ی احکام الهی بر نفس، حداقل دو ایراد اساسی داشت:
1. کاهش سطح عقلانیت، هوشیاری و خویش پایی؛ از قِبَل ضعف جسمانی و اختلالات مزاجی
2. تحلیل رفتن عضله ی فریتونیا (قوّه اعمال اراده ی آزاد بر بدن) در اثر تحمل گرسنگی و تشنگی و درد روزه داری، به طوری که کمتر توانی برای رعایت برنامه عادت سازی باقی ماند.
هرچند، اگر بخواهم منصف باشم، با فرض پذیرش متحمّل شدن تکلیف روزه داری، این دو ایراد، خصوصا در مورد شخص من صادق است؛ چراکه اگر بدنم به گرسنگی و تشنگی عادت داشت، این ایرادات محتملا می توانست تا این حدّ محسوس و موثّر نباشد. اما چه می شود کرد، حالا که من در اینجا و اکنون هستم.
تقریبا ده روز از این یک ماه اخیر برنامه ی عادت سازی معطل ماند. خصوصا شنا زدن که امانم را بریده بود. من به استدراج در تقویت فریتونیا باور دارم و از بابت این تعلیق نگرانی ندارم.
در عین حال برنامه های ذهنی، از جمله نوشتن و تمرین زبان و البته مسواک هر شب، انگار که مئونه ی کمتری برای فریتونیا دارند، با زحمت کمتری ادامه یافتند. ضمن اینکه جویدن هر لقمه 32 بار با توجه به گرسنگی و ضعف شدید دم افطار، عمدتا فراموش شد. این یکی چون با شهوت خوردن در مجادله است، انگار از همه دشوار تر و محتاج هوشیاری بیشتری ست.
نمی خواهم افراط کنم. بعید می دانم فعلا، تا عادی شدن شرایطِ بعد از ماه رمضان، هر گونه فشار به فریتونیا جواب بدهد. فعلا باید از لذت انجام عادات ساده ام، تغذیه شود، تا فردا که چه شود و چه پیش آید.