ویرگول
ورودثبت نام
روان نویس
روان نویس
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

یک شروع بی پایان

غروب ساحل یا تجلی یک معجزه ی سرخ در کرانه ی ساحل آبی .

جالب است ؛ یک سکوت بی انتهای بی انتها ،آغشته شده به آوای پرندگان ماهی خوار دریایی.

چه بی منت دلچسب است؛گرمای پنهان شن دونه های ساحل.

و چه ناب است بال بال زدن پشه های ریز در مجاورت گوش .

همان گوشی که میشنود صدای دست تکان دادن خورشید را .همواره میشنود صدای صدف های بازیگوش را .

پرواز میکند کنار ابر های پنبه ای. بازی میکند با اُسرای آزاد شده در خیال وصلت خورده به رویای خویش .

می دود بی آنکه بداند آخر این دنیا کجاست. لحظات آخر خورشید می بوسد گونه های سرخ و پر از کک و مکش را.

ترکیب این سرخ ها قلب کوچک سرخش را بیشتر به تپش وادار میکند.

گویی ریتم قلب سرخ و همواره کوچکش ،با نت خوشبختی کوک شده است.

روح و روان ذلالش در آسمان سفیدبخت، پر میگشاید .

ولیکن قدم های مرطوبش روی ماسه های نرم ، رد پا میگذارد.

آغوشش را باز میکند تا شاید توفیقی شد و خورشید نرفت .

شاید خورشید مهرآفرین ماند و جایش را به ماه حلال گشته نداد.

چراکه هیچ دوست نداشت غروب آن روزش ، شب مهتابی شود.

مهسا لطف الله زادهI_E)NTP) جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه".حرفِ ما بسیار، وقت ما اندک" یه چند وقتی اینجا کمیم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید