چالش این ماه طاقچه درباره کتاب هایی است که برنده شدن بلد هستند. لیست کتاب های پیشنهادی را که بالا و پایین می کردم به "بی کتابی" برخوردم، کتاب دیگری از آقای خبوشان. و ناخودآگاه یاد همین کتای "عاشقی به سبک ونگوگ" افتادم که به تازگی خوانده ام.
عاشقی به سبک ونگوگ برنده ی جایزه ی ادبی شهید اندرزگو و نامزد جایزه ادبی جلال آل احمد، نامزد جایزه قلم زرین و نامزد جایزه کتاب سال شهید غنی پور شده است. این کتاب به نظرم برنده شدن را خوب بلد بوده است.
زمان داستان برمیگردد به قبل از انقلاب ۵۷. داستان درباره پسری است به نام البرز، نقاشی که پدرش سرایدار باغ سرهنگی از ارتش پهلوی است. البرزی که عاشق نازلی دختر سرهنگ شده. نازلی که این را می داند به خوبی او را بازیچه دست خودش کرده است. او از البرز میخواهد تا یواشکی پدرش را زیر نظر بگیرد و به او خبر بدهد. البرز که تا آن روز هیچ وقت نه دلی به اخبار مبارزات مردم علیه شاه می داده و نه توجهی به این مسائل می کرده است، به یک باره متوجه وضعیت کشور می شود و این گونه ما یک برش کوتاه از زندگی البرز را می خوانیم.
چیزی که برای من در این کتاب خیلی دوست داشتنی بود توصیفات بسیار زنده نویسنده بود. جوری که دقیقا می توانستم آن صحنه یا بو یا رنگ را حس کنم و خودم را آن جا تصور کنم.
گرچه ادبیات کتاب گاهی زننده می شد اما به خاطر شرایط و افراد حاضر در داستان می شد گفت که نویسنده خواسته تا واقعی تر بنویسد. داستان از زاویه دید البرز تعریف می شود اما گاهی با پرش هایی ما گذشته او را نیز می بینیم که این خود باعث جالب تر شدن ماجراهاست.
کتاب سه فصل دارد که من از خواندن دو فصل اول لذت بیشتری بردم گرچه فصل سوم تمام کننده منظور نویسنده و اتمام حجت او درباره خاندان پهلوی بوده است. عاشقی به سبک ونگوگ شاید ظاهرا داستانی با درون مایه هنری باشد اما تماما ظلم و ستم و بی عدالتی خاندان پهلوی را در حق مردم ایران به نمایش گذاشته است. این کتاب خواندنی را به همه کسانی که اهل خواندن کتاب های داستانی تاریخی هستند، پیشنهاد می کنم.
برش منتخب:
"اگر پای چپم یکی دو سانت کوتاه نبود، بعید بود که خسروخانی بگذارد به دلخواه خودم، بروم دنبال نقّاشی. تو هم میدانی نازلی که من این پای کوتاهم را خیلی دوست دارم. یک پای ناقص که بگذارد نقّاش بشوی، خیلی بهتر است از دو تا پای سالمی که تو را ببرد دانشگاه افسری."
"چیزی در من ریخته است که نمیدانم چیست. فقط یک چیز خاص نیست که در من ریخته است، خیلی چیزهاست. میدانم هرکدامشان چی هستند؛ امّا چیزهای مختلف، وقتی یکباره در هم شوند و با هم به سراغ آدم بیایند، ماهیتشان عوض میشود و میشوند یک چیز دیگر و آدم هول میکند. ترس به تنهایی ترس است. شگفتی به تنهایی شگفتی است. کلّهشقّی به تنهایی کلّهشقّی است. دوست داشتن به تنهایی دوست داشتن است. حالا وقتی دوست داشتن و ترس و شگفتی و کلّهشقّی در هم شوند، چیزی میشوند که تکتکشان نیستند."