معرفی کتاب:
نویسنده: جاش ملرمن
مترجم: فاطمه جابیک
انتشارات: میلکان
خب من اهل کتاب و فیلم های ترسناک نیستم به خصوص اگر پای روح خبیثی هم وسط باشد?. زمانی که دانشجو بودم با خواهرجان کتابی را خواندیم که یکی از همین روح های خبیث قصد انتقام از یک عده پسر و دختر جوان را داشت، واضح هست که بعد از آن تا مدت زیادی این آقای روح ول کن ما هم نبود?. از همانجا تصمیم گرفتم عطای خواندن اینجورکتاب ها را به لقایشان ببخشم، همانجور که خیلی وقت بود سراغ این دسته از فیلم ها نمی رفتم و کاملا دورشان خط کشیده بودم?.
اما چالش طاقچه بود و نمی شد که این ماه را از دست داد?. پس باید چیکار می کردم؟ با ترس قدیمی می جنگیدم یا راه دیگه ای پیدا می کردم؟? نگاهی به کتاب های پیشنهادی انداختم اما بازهم ترجیح دادم اطراف روح و جن و این قبیل موجودات نروم?. این شد که با خودم گفتم چه چیزی می تواند بهتر از یک کتاب علمی تخیلی باشد با یک سری موجود ناشناخته؟? پس جعبه پرنده انتخاب این ماه من شد!?
داستان درباره حمله یک سری موجود ناشناخته هست. موجوداتی که با دیدنشان دچار جنون می شوید و بلافاصله به فکر خودکشی می افتید و در کمتر از چندثانیه با نزدیک ترین وسایل دم دستتان به زندگی خود پایان می دهید. تنها راه مقابله هم بستن چشم هاست تا آن موجودات را نبینید و ذهنتان مسموم نشود. حالا مالوری، مادر تنهای قصه ما و دو کودکش بعد از چندسال دست و پنجه نرم کردن با تاریکی ناشی از بستن چشم ها به دنبال راه فرار هستند.
در کل می توانم بگویم که داستان جذابی بود اما مدل من نبود، شاید هم پایان بندی کتاب جوری بود که آن را از دسته مورد علاقه های من خارج کرد. از این دست حمله های موجودات عجیب و یا حیوانهای جهش یافته و ... زیاد در فیلم های هالیوودی دیده ایم. همیشه موقع پایان فیلم یک حس پوچی بزرگ به سراغ من می آید. در مورد این کتاب هم همینجوری بود، اینکه گونه انسان به راحتی منقرض بشود یا تعداد انگشت شماری از آن ها بماند، برای من غیر قابل درک است. تمام طول کتاب هم امیدوار بودم در آخر به نحوی انسان ها راه حلی برای مقابله با آن موجودات پیدا کنند. البته به تازگی متوجه شده ام که کتاب جلد دومی هم دارد، شاید در آن جلد اتفاقات دیگه ای رقم بخورد. در مورد ترجمه هم بگویم که کتاب ترجمه خوبی داشت.
برش های منتخب:
« مالوری به خانهای که پشتسر گذاشتهاند فکر میکند. آنجا جایشان امن بود. چرا باید میرفتند؟ آیا جایی که میروند، امنتر خواهد بود؟ چطور ممکن است؟ آیا در دنیایی که نمیتوانی در آن چشم باز کنی، میتوانی آرزویی بالاتر از یک چشمبند داشته باشی؟ ما خونه رو ترک کردیم؛ چون بعضیها منتظرِ خبر میشن و بعضیهای دیگه خبری که میخوان رو میسازن»
« لحظه ی بین تصمیمگرفتن برای بازکردن چشمها تا واقعاً بازکردنشان، بهاندازه ی درک حقیقت زندگی در یک دنیای جدید ترسناک است.»
« چی بیشتر تو رو میترسونه؟ موجودات یا خودت که خاطره ی میلیونها منظره و رنگ مثلِ سیل بهت حمله میکنن؟ چی بیشتر میترسوندت؟»
کتاب جعبه پرنده در اپلیکیشن طاقچه