معرفی کتاب?:
کتابخانه نیمه شب
نویسنده: مت هیگ
مترجم: محمدصالح نورانی زاده
انتشارات: کتاب کوله پشتی
نورا سید کارش رو از دست میده، همزمان گربه اش میمره و تنها هنرجوش از ادامه دادن کلاس پیانوش منصرف میشه. همسایه پیرش هم بهش میگه دیگه لازم نیس براش داروهاشو بگیره. انگار دیگه هیچکس به نورا نیاز نداره و اون توی باتلاق تنهایی گیر افتاده. پس تصمیم میگیره به زندگیش خاتمه بده، یه عالمه قرص میخوره و به خواب میره ولی وقتی بیدار میشه متوجه میشه دیگه توی خونه خودش نیست. در عوض یه جای عجیبیه، بیرون یه کتابخونه خیلی بزرگ...
کتابخانه نیمه شب کتابیه که نیاز به معرفی ندارد دیگه. می تونم بگم این کتاب جزو کتابهای حال خوب کنه، کلی حرفای خوب داره و میگه که حسرت های ما نباید کنترل زندگیمونو دست بگیرن. میگه فکر کردن به زندگی های زیادی که میتونستیم داشته باشیم رو باید متوقف کنیم چون توی اونا همراه شادی حتما غم هم وجود می داشت و هیچ زندگی ای شادی مطلق نخواهد بود. و البته همراه این موضوع این رو هم مدام یادآوری میکنه که حتی کوچیکترین انتخاب های ما چقدر توی مسیر زندگیمون مهم هستند.
من دوسش داشتم و پیشنهاد میکنم یه بار بخونیدش. دیدگاهش قشنگ بود. ترجمه کتاب هم خوب و روون بود و همین ترجمه از نشر کوله پشتی رو پیشنهاد میدم خودم. البته بوده ان کسایی که این کتاب رو دوست نداشتن، فکر میکنم بزرگترین دلیل این افراد نصیحت های خیلی رو و واضحیه که نویسنده توی کتاب آورده. من چون موضوع داستان رو دوست داشتم و هدف نویسنده از گفتن این نصیحت ها رو درک میکردم برام جالب بود کتاب و اصلا حوصله سربر و خسته کننده نبود.
راستش من فک میکنم بزرگترین حسرتم مال زمان دانشجوییم باشه، حدودا ۲۰ سالگیم. اونموقع میتونستم بیشتر تلاش کنم ولی نخواستم، شایدم فک کردم وقت زیادی دارم و میتونم بعدا جبرانش کنم. ولی راستش همین حسرت هم یکی دوساله کمتر اذیتم میکنه و دیگه اونقدر برام مهم نیس. شما چی؟ تعداد حسرتاتون زیاده یا کم؟ بزرگترینش رو میشناسین؟ اگه امکانش باشه برمیگردین سراغ اون حسرت تا زندگیتونو تغییر بدین؟
برش های منتخب:
« هرثانیه روز داریم وارد یه جهان جدید می شیم. همه وقتمون رو هم صرف آرزوی داشتن یه زندگی متفاوت یا مقایسه خودمون با بقیه و همین طور نمونه های دیگه خودمون توی زندگی های دیگه می کنیم، در حالی که هر زندگی ای شامل حدی از خوبی و حدی از بدی است.»
« زندگی الگوهای متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی یه زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمانهای غمانگیز یا ناراحتکننده یا شکست یا ترسمون نتیجه بودن توی اون زندگی خاصه، که فکر کنیم همه اتفاقات نتیجه اون شیوه خاص زندگی کردنه، نه نتیجه صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه میفهمیدیم هیچ شیوه زندگیای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همهچیز خیلی سادهتر میشد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذاتِ شادیه. نمیشه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن، اما هیچ زندگیای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره، فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.»
پ.ن: این کتاب توی گودریدز بهترین رمان ۲۰۲۰ معرفی شد. این کتاب را می توانید هم به صورت الکترونیکی و هم به صورت صوتی از طاقچه تهیه کنید.