نشسته داخل ماشین، به بیرون خیره شدیم. گوشهی خیابون، با چراغی خاموش. موزیکی ک به آرومی پخش میشد رو قطع کرد و بهم خیره شد. سنگینی نگاهش رو حس میکردم اما همچنان بی هیچ حرفی بیرون رو نگاه میکردم. دختری از کنار ماشین رد شد، ثانیهای چشم تو چشم شدیم و بعد دختر به راهش ادامه داد. یک لحظه نگاهم به آینه افتاد و دیدم ک هنوز بهم خیرهست، نیازی به حرف نبود، میدونستم ازم چی میخواد. گفتم ولی اخه ببین، اون که مناسب من نبود. جوابی نداد. از گوشه سمت چپ رد نور رو حس کردم. ماشین اسپورت آخرین مدلی از کنارم رد شد و جلوی دختر ایستاد. کمی بعد دختر سوار شد. با لحن پیروزمندانهای بهش گفتم ببین، ما ک ازین ماشینها نداریم، ازینا لازمه واسه این کارا. باز حرفی نزد. باز به بیرون خیره شدیم. دختر دیگهای پدیدار شد. لحظهای بهم نگاه کرد و دوباره سنگینی نگاه اون رو هم از پشت حس کردم. چشمام رو بستم و وقتی دوباره باز کردم دختر به جای دیگهای نگاه میکرد، اون ولی هنوز خیره به من بود. این بار پسری سوار به موتور نزدیک دختر شد. صحبت کردن و با هم رفتن. حرفی نزدیم، به بیرون نگاه کردن ادامه دادیم. دیگه کسی نیومد. یکشب دیگه هم تنها سپری شد. موزیکی ک قطع کرده بودم رو وصل کردم و شروع به حرکت کردم.