عشق و شعر را تازیانه میکنیم و به دست خاطرات کسی که نیست میدهیم تا خویش را شلاق بزنیم ،این عشق نیست ،بیماری است .
از عشق عینکی میسازیم و خود را کور میکنیم نسبت به آنچه واقعیت است و به خود میبالیم که عاشقیم ،این عشق نیست ،کوری است .
از عشق، روی آب خانه ای بنا میکنیم و با خاطرات کسی که نیست در آن خانه زندگی میکنیم ، این عشق نیست ،حماقت است .
از عشق فریادی میسازیم و هر روز در گوش خود روانه اش میکنیم که حقیقت را نشنویم ،این عشق نیست ، ناشنوایی است .
از عشق پادشاهی میسازیم که بر ما حکومت کند و خویش را بندۀ عشقی که سراب است میکنیم ،این عشق نیست ،ظلم به خویشتن است .
از عشق کوهی میسازیم که ما را فتح کرده است و زیر بارش خود را له میکنیم ،این عشق نیست ،ناتوانی است .
گم میکنیم خود را در زمان بی آنکه بدانیم هر ساعتی که با یک شعر ،یک آواز ،یک تکه خاطره در توهم عشق فروو میرویم به عمر خویش بدهکار میشویم و هرگز نمیتوانیم این قرض را بپردازیم .گم میکنیم خویش را در خاطرات گذشته و مطابق عادت همه انسانها در گمشدن تند تر میدویم و بیشتر گم میشویم. باید کمی ایستاد ،تفکر کرد ،مشاهده کرد و پذیرفت که آن که نیست نباید باشد که نیست و هر جا که عقل را زیر پا گذاشتیم که بمانیم روزی سخت تر و پیر تر و ناتوان تر جدا شدیم ، هر دوست داشتن و خاطره ای زائیدۀ عشق نیست ، محترم و پاک و زیباست و باید اتفاق می افتاد و میگذشت تا از تو انسان بهتری بسازد .
هرچه بیشتر در توهم فرو میرویم بیشتر دور میشویم از آنکه باید باشیم تا دوستمان بدارند آنها که عاشقشان میشویم . عشق اسارت نیست ،درد و رنج نیست ، وابسته به هیچ چیز و هیچ کس نیست ،در زمان و مکان و خاطرات نمیماند ،عشق آزادی است ،عشق فقط یکبار نیست ،عشق همواره هست ،عشق دوست داشتن دیروز و امروز و فرداست ،عشق سبک و روش زندگیست ، عشق دوست داشتنِ آن نسیم خنکیست که نیمۀ داغ مرداد بر روی شهر میوزد است، عشق رشد و آگاهیست، عشق آغازِ انسانیت است و پایان درد و غم است.
فریاد که چه کودکانه و احمقانه ،کاری کردیم که عشق، خود به پستوی خانه رفته است و پنهان شده با دیدن این همه توهمی که نام عشق را یدک میکشند .
چیزی به پایان عمر باقی نمانده است ، زمان انتقام ما را از ما خواهد گرفت .
/
بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی ،می خوری غم نخوری